ذرات و کائنات همه مرده یا خموش/ در احتجاج بود زنی یک علم به دوش/ آتشفشان قهر خداوند در خروش/ هوهو ی ذوالفقار علی می رسد به گوش/ در هیبتی ز حیدر کرار زینب(س) است ...
تشنه لبی مست رفته است به میدان/ این خبر سرخ ناگوار مبادا/ تشنه لبی مست رفته است به میدان/ آینه با سنگ در کنار مبادا/ تشنه لبی مست رفته است به میدان ...
عادت به جنگ تن به تن دارند رستمها/ مردانهتر کن حملههای سینهخیزت را! / یا جنگ، یا تحریم، یا ننگ این چه انصافی است/ خالی کن از مشتی گزینه روی میزت را!
چند دقیقه بعد همسر قیصر در حالی که دست دخترش آیه را محکم میفشرد، گفت: دیشب در عالم خواب در بهشت زهرا دیدمش. دم یک پاترول ایستاده بود و آماده رفتن بود.
کم کم دستههای عزاداری شکل میگیرند؛ اشکها دسته دسته از راه میرسند و دستههای زنجیرزنی از آسمان تا حسینیه دل و از آنجا تا نفسهای تنگ غروب صف میکشند.