به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، گفتگوی چند قسمتی با پدر و مادر بزرگوار شهید مدافع حرم، حاج اصغر پاشاپور که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت، انگیزه خوبی بود تا ضمن گفتگو با سرکار خانم زینب پاشاپور، با نحوه شهادت و سیره و منش شهید حجتالاسلام حاج محمد پورهنگ (داماد خانواده) نیز آشنا شویم.
آنچه در ادامه میخوانید، چهارمین بخش از این گفتگو است و در آن با حواشی خاکسپاری شهید پورهنگ، همراه خواهید شد.
**: بچهها در این وضعیت کجا بودند؟ کسی حواسشان به آنها بود؟
همسر شهید: خواهرانم و خواهرزادهها بودند و حواسشان به بچهها بود.
**: البته سنشان آنقدر بالا نبود که متوجه موضوع شهادت پدرشان بشوند...
همسر شهید: بچهها یک سال و چهارماهشان بود. شلوغی شاید اذیتشان می کرد اما دخترهای من خیلی طعم پدر داشتن را نچشیدند چون دو ماهشان بود که پدرشان رفت و محمدآقا دو ماه سوریه بود و یک هفته برمیگشت. در این یک هفته تا میخواستند با هم خودمانی بشوند دوباره باید می رفت. در این دو ماهی که در سوریه بودیم شاید یک مقدار نزدیک شده بودند مخصوصا فاطمه. حتی حرف می زدند و اسم محمدآقا را می گفتند اما باز خاطره شان آنقدر پررنگ نبود که بچه ها را اذیت کند. حالا نمی دانم این لطف خدا بود یا...
من دوست داشتم بزرگتر می بودند و خاطرات مشترکی با پدرشان می داشتند و خودشان تجربه میکردند و به شناختی می رسیدند. البته بعدا به این نتیجه رسیدم که انگار اینطوری راحتتر کنار آمدند. البته من به چشم دیدهام که به فرزندان شهدا یک عنایات ویژهای می شود. بعدا فهمیدم این هم لطف خدا بود که دخترانم در این بازه زمانی پدرشان را از دست دادند.
**: بقیه کارهای بعد از شهادت حاج محمد را چه کسی مدیریت کرد؟
همسر شهید: در آن حال و هوا این بحث پیش آمد که ایشان در ایران از دنیا رفته و با تیر مستقیم هم نیست و شک و شبههها شروع شد. برخی می گفتند ایشان نباید به عنوان شهید محسوب بشود!
**: پایه اصلی این شک ها از چه کسی و کجا بود؟ اولین واکنشهایی که رسید چه بود؟
همسر شهید: نمی دانم این اولینش بود یا نه اما اولین مواجهه من این بود که برای خاکسپاری همسرم گفتند ما اجازه نداریم ایشان را در قطعه شهدا دفن کنیم!
**: چه کسی گفت دقیقا؟
همسر شهید: یادم هست صحبتهایی می شد و وقتی آقایان با هم صحبت می کردند این بحثها مطرح بود. مثلا به من گفتند شما اجازه بده که ایشان را در فلان جا دفن کنیم. برایم عجیب بود. می گفتم چرا؟ ایشان هم مثل بقیه شهدا باید در گلزار شهدا خاکسپاری بشوند.
**: کجاها مطرح بود؟
همسر شهید: مثلا امامزاده عبدالله شهرری مطرح بود. یک قطعه دیگری در بهشت زهرا غیر از شهدا مثل قطعه صالحین. یادم هست یک بنده خدایی میگفت: همسرت را در قطعه صالحین خاکسپاری کن و بعد که شهادتش احراز شد، نبش قبر می کنیم و به قطعه شهدا میبریم! این برای من خیلی عجیب بود. می گفتم این حق حاج محمد است. کمترین حق یک شهید این است که در قطعه شهدا و پیش بقیه شهدا باشد.
من ایستادگی کردم و گفتم ایشان را دفن نمی کنم تا وقتی که بروند قطعه شهدا.
**: حاج آقای پاشاپور و اخویها هم در این بحث بودند؟
همسر شهید: بله، کاملا حمایت می کردند. حتی مطرح کردند که از نظر شرعی درست نیست که یک نفر پیکرش روی زمین بماند اما برای من هم مهم بود که از نظر شرعی روح همسرم در عذاب نباشد. من می دانستم اگر کسی حقی داشته باشد و گرفتن آن حق منوط به این باشد که پیکرش روی زمین باشد، باید حق، گرفته بشود. یعنی حتی از نظر شرعی هم من روی کارم پافشاری کردم.
**: این را بر اساس روایتها می گفتید؟
همسر شهید: این موضوع را از مرجع تقلیدم پرسیدم. تماس گرفتم و پیگیری کردم. سعی می کردم بعد از حاج محمد هم همه چیز را رعایت کنم. حتی برای مراسمهایشان هم وقتی می خواستم یک ریال خرج کنم، مسائل شرعیاش را در همان حال و هوای جاماندن و نگرانی وضعیت ایشان، میپرسیدم. همهش به خاطر این بود که خود محمدآقا این مسائل را خیلی مراعات می کردند.
**: پیگیری وضع خاکسپاری حاج محمد چند روز طول کشید؟
همسر شهید: حدود شش روز طول کشید. من بعدا فهمیدم که این پروسه برای شهدای دیگر و حتی شهدایی که در معرکه به شهادت رسیدهاند هم اتفاق افتاده. چون باید پروندهها تشکیل میشد و کارهای مقدماتی برای تعیین قطعه به انجام میرسید؛ ولی برای همسر من با حاشیه همراه بود. ایشان اولین شهید نبودند که اینقدر خاکسپاریشان طول میکشید اما حاشیه داشت. در این فاصله هم در معراج بودند.
**: همین انتقالشان به معراج شهدا دلیل خوبی بود برای این که ایشان شهید محسوب شود...
همسر شهید: بله. هنوز جواب آزمایش مغز استخوان نیامده بود که ایشان شهید شدند. دوشنبه بعد، جوابش آمد و پیکر ایشان را دوباره به کالبدشکافی بردند و گفتند باید سم را شناسایی کنیم. این کار هم انجام شد و من دنبال جوابش هم بودم اما گفتند محرمانه است و به من ندادند! گفتم: من حق دارم بدانم؛ اما به من ارائه نشد.
برخی سَمها شناخته شده است ولی یک سری سَمها شناخته شده نیست و حتی اگر دید بشود هم قابل تشخیص نیست. و قطعا سمی که آقامحمد با آن مسموم شدند از دسته دوم بودند.
**: در این شش روز پس کالبد شکافی مجدد هم شد...
همسر شهید: بله، ما در این میانه به بنیاد شهید هم اطلاع دادیم که این اتفاق افتاده. کوچکترین حق همه خانواده شهدا این است که قطعه مورد نظرشان را برای خاکسپاری شهیدشان انتخاب کنند، ولی این حق به ما داده نشد و با پیگیری توانستیم این حق را بگیریم. خودشان دوست داشتند پایین پای برادر شهیدشان احمدآقا که سال ۱۳۶۷ شهید شده بودند و در قطعه ۴۰ دفن بشوند. اتفاقا پایین پای برادرشان یک سنگ بود که هر وقت میرفتیم فکر می کردم سنگ مزار است. بعدا فهمیدم که یادبود و خالی است. ایشان را آنجا به خاک سپردیم.
شکی نیست که خود محمدآقا اراده کرد که این موضوع حل شد اما من وظیفه داشتم و دارم که حق دخترانم را هم بگیرم. این که پیکر محمدآقا در قطعه شهدا به خاک سپرده شد، بهترین سند برای شهادت همسرم بود و هست. اگر محمدآقا را به قطعه عادی می بردند من بعدها باید به دخترانم پاسخگو میبودم. این بزرگترین سند است برای کسانی که در شهادت محمدآقا شک و شبهه داشتند. در همین شش روز هم به خود من حرفهایی زده شد یا از سایرین شنیدم که عجیب و غریب بود.
**: جزئیات تشییع را هم شما مشخص کردید؟
همسر شهید: جزئیاتش را هم خانوادگی مشخص کردیم و من هم بودم. در نهایت پرونده حاج محمد در سپاه تشکیل شد و به عنوان شهید، شناخته شدند.
... ادامه دارد