آخرین اخبار:
کد خبر:۱۲۸۲۰۰۲
یادداشت|

روایت شب دلدادگی؛ اشک، بغض و آرامش در محضر رهبر انقلاب

سال ۹۸ نخستین‌بار طعم دریایی از امید را چشید. تا شبی که با اشکی جاری و ضربان قلبی بی‌امان، دوباره حضور او را در حسینیه تجربه کرد؛ لحظه‌ای که بغض‌ها شکست، اشک‌ها جاری شد و «حیدر، حیدر» در فضا پیچید؛ لحظه‌ای که فهمید هر انتظار، فقط برای رسیدن به این دیدار بود.
روایت شب دلدادگی؛ اشک، بغض و آرامش در محضر رهبر انقلاب

به گزارش گروه استان‌های خبرگزاری دانشجو، روایت یکی از حاضران در مراسم شب عاشورا حسینیه امام خمینی (ره) را بخوانید.

 امید داشتم که این بار هم حضوری باشد،افسوس!!!


تاصبح تاسوعا، در کنار همسرم نقشه می‌کشیدیم برای امشب که کجا بریم، واقعیتش نمی‌خواستم بروم، دلم پر از تردید بود، اما ناگهان دو نشانه ساده،چون دو شعله‌ی کوچک در باد، نور راه را در دل تاریکی روشن کردند،بی‌درنگ همه‌چیز را تغییر داد: 


اول، پیام دوستانه‌ای از طرف یکی از رفقا: «علی، معطل نکن، برو!» و دوم، کلیپی که در یک گروه، که شهید سید حسن نصرالله در آن با امام حسین زمان، امام خامنه‌ای بیعت می‌کردند. کپشن زیرش نوشته بود: امشب با رهبری بیعت می‌کنیم.


دلم در آن لحظه به یقین رسید، قلبم مطمئن شد،باید بروم. ساعت سه و نیم رسیدم به حسینیه، فضا سنگین و سرد بود، چشم‌ها دوخته به در، در انتظار اتفاقی که به نظر نمی‌رسید رخ دهد. بغضی در دل جمعیت بود، سکوتی تلخ و غم‌انگیز، هر کسی گوشه‌ای گم شده در خود، در انتظار چیزی. 


ساعت‌ها به آرامی می‌گذشت و سکوت سنگینی حسینیه را پر کرده بود. فضا پر شده بود از انتظار و دل‌هایی که هر کدام گوشه‌ای در سکوت فرو رفته بودند، چشم‌ها به در دوخته شده بود، هر لحظه ممکن بود خبری برسد که جای خالی را پر کند، اما هنوز هیچ نشانی نبود. اذان مغرب به آرامی طنین‌انداز شد، صدای ملکوتی اذان، به دل‌ها طمأنینه بخشید، گویی حتی سکوت هم رنگ دیگری گرفته بود.


وقتی آقای عالی بر ممبر رفت، صدایش گرم و رسا بود، با کلماتش فضای حسینیه را پر از شعور و عشق کرد، ساعت‌ها نمی‌گذشت، تا این که درست در پایان سخنان آقای عالی، صدای در، ناگهان باز شد، و همه نگاه‌ها به سمت در برگشت، چشمان پر از انتظار، به قدم‌های آرام و سنگین دوخته شدند.


رهبری آمد، با گام‌هایی که هر یک به مثابه‌ی صدایی از امید و صلابت بود، گویی ماهی در شب تاریک، نورش را آرام اما پرصلابت بر تاریکی می‌تاباند.


هوای حسینیه پر شد از زمزمه «حیدر، حیدر»، صدایی که شکستن بغض‌ها را نوید می‌داد، بغض‌ها، همان‌هایی که این روزها در گلو گیر کرده بودند، در هم شکستند، و اشک‌ها بی‌اختیار جاری شدند. در آن لحظه، هر نگاه یک داستان داشت، هر اشک دریایی از احساس، و هر نفس نوید بخش پیوندی دوباره، میان رهبر و دل‌های منتظر....


قلبم انگار از قفس رها شد، شروع به تندتند زدن کرد، صدای تپش‌هایش را مثل کوبیدن طبل‌هایی بلند در گوشم می‌شنیدم. نفس‌ها حبس شده بود و نمی‌توانستم کلمه‌ای بگویم، فقط چشم‌هایم پر از اشک شدند، اشک‌هایی که نه از غم، بلکه از خوشحالی و آرامشی عمیق بودند که  انتظارش را کشیده بودم. آن لحظه، حس کردم تمام دنیا جمع شده‌اند در نگاه آرام و نافذ ایشان، گویی تمام بار ناامیدی‌ها و دلشوره‌ها در یک چشم بهم زدن از روی دوش من برداشته شد. در آن سکوت مقدس، قلبم به آرامشی رسید که هیچ کلامی نمی‌توانست توصیفش کند؛


تنها فهمیدم که هر سختی و انتظار، فقط برای رسیدن به این ثانیه‌ها ارزش داشت. 


همان‌جا فهمیدم که تمام انتظارها، تمام شک‌ها، تمام ناامیدی‌ها، فقط مقدمه‌ای بود برای این لحظه‌ی بی‌بدیل.


صدای «حیدر، حیدر» مانند طوفانی نرم، در فضا می‌پیچید و تمام دل‌ها را به هم پیوند می‌داد. هر چشمی پر از اشک بود و هر نفسی سرشار از ایمان، مردم با هم در آن لحظه گویی به یک قلب بزرگ بدل شده بودند، که برای رهبر خود می‌تپید و در کنار هم پیمانی تازه بستند؛ پیمانی از جنس عشق و وفاداری. 


حاج محمود کریمی رفت پشت میکروفون و با صدایی که از عمق جان برمی‌آمد، شعری خواند که خود رهبری خواسته بود، شعری که در آن «ای ایران» فریاد می‌شد، هر بیتش چون گلوله‌ای از عشق و ایستادگی، به قلب‌های مشتاق اصابت می‌کرد، و اشک‌های شوق و غم را به هم پیوند می‌داد، چنان که گویی نغمه‌ای ابدی از ایمان و وفاداری سروده شده بود.


وقتی مراسم به پایان رسید، من هنوز به حضرت اقا نگاه می‌کردم، آن شب بیش از همیشه در دل تاریکی می‌درخشید، وجودم پر شده بود از نوری که هیچگاه خاموش نمی‌شود.


از در حسینیه که بیرون آمدم، با دستانی لرزان و قلبی پر از شور، فوراً گوشی را برداشتم و به همسرم زنگ زدم، صدایم پر از هیجان و شوق بود: «آقا آمد...» و او با لبخندی که مرز میان خواب و بیداری را شکست، گفت: «دیشب خواب دیدم آقا آمد، اما یادم رفت به تو بگویم...» امشب، لحظه‌ای نبود فقط برای دیدار، بلکه هدیه‌ای بود به عمق جانم، لحظه‌ای که در تار و پود وجودم حک شد، و تا همیشه، چراغی خواهد بود در راه زندگی‌ام

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار