
سوریه پس از اسد/ گرفتار قبیلهگرایی، خشونت و زوال هویت ملی
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری دانشجو؛ در حال حاضر، چشمانداز سیاسی و اجتماعی سوریه بیش از هر زمان دیگری تاریک، آشفته و متزلزل است. اگر زمانی دغدغه نخبگان و مردم این کشور وحدت ملی و بازسازی ساختارهای دموکراتیک بود، امروز تنها دغدغهی غالب، نجات فردی در میان آشوب قبیلهای و خشونتمحور است. جامعه سوریه به سمت واکنشهای کور طایفهای و باندی حرکت میکند؛ همان چیزی که در ادبیات عربی به آن "فزعات" میگویند: یورشهای گروهی و غریزی برای دفاع از منافع تنگ قبیله یا منطقه، بیتوجه به اصول ملی و اخلاقی.
در این جمهوری نوظهور که بر پایه روابط طایفهای، مرزبندیهای دینی و وفاداریهای گروهی شکل گرفته، دیگر جایی برای انسان مستقل، متفاوت و اندیشمند نیست. هر فردی که خارج از این چارچوب طایفهای عمل کند، تهدیدی برای نظم موجود تلقی میشود؛ نظمی که نه بر قانون استوار است و نه بر همبستگی اجتماعی، بلکه بر خشونت و حذف متقابل استوار است.
زوال هویت ملی در سایه تجزیهگرایی
جامعه سوریه امروز با فروپاشی عمیق اخلاقی و معنوی مواجه است. فراتر از نابودی زیرساختها و ساختارهای سیاسی، چیزی که بیشتر از همه در معرض تهدید است، وجدان جمعی و هویت ملی سوریهاست.
این وضعیت، بهویژه پس از ظهور گروههایی با گفتمانهای دینی افراطی، شدت بیشتری گرفته است. شعارهایی مانند «خدا، سوریه، شریعت» نشان میدهند که میدان رقابت جدید، دیگر میان حکومت و انقلاب نیست، بلکه میان قرائتهای مختلف از مذهب و قدرت است. این شعارها یا در خدمت مشروعیتبخشی به قدرتگیری گروههای تندرو هستند، یا ابزاری برای تحریک احساسات فرقهای و قربانیسازی طایفهای.
از انقلاب تا آشوب قبیلهای
بسیاری از کنشگران و ناظران سیاسی بر این باورند که مسیر انقلاب سوریه بهشدت منحرف شده و از یک جنبش مدنی و ملی به سوی یک نزاع هویتی و خشونتبار تغییر جهت داده است. آنچه بهظاهر تضاد سیاسی بهنظر میرسد، در واقع تجلی یک بحران عمیق در معنا و مفهوم وطن است.
مفهوم «وطن» برای بسیاری از سوریها دیگر بار معنایی مشترکی ندارد. جای آن را وفاداریهای قومی، مذهبی و منطقهای گرفتهاند. این همان چیزی است که بهعنوان بحران هویت ملی شناخته میشود. نتیجه این بحران، ظهور گروههایی است که بهجای گفتگو، با خشونت شمشیر میزنند؛ بهجای همزیستی، به حذف یکدیگر روی آوردهاند.
از سوی دیگر رژیم صهیونیستی به دنبال سواستفاده از شرایط کنونی و دامن زدن به هرج و مرج در سوریه است. جایی که حتی سر خم کردن جولانی دربرابر آمریکا و اسرائیل هم کارساز نبود و در نهایت کشور را درگیر جنگ داخلی و خارجی تمام عیار نمود.
خشونت سازمانیافته پس از سقوط اسد
پس از سقوط نظام اسد، بهجای حرکت به سمت صلح، موجی از خشونتهای سازمانیافته و رفتارهای قبیلهای به صحنه بازگشتهاند. خشونتهایی که اکنون دیگر فقط از سوی حکومت نیست، بلکه از دل گروههای بهظاهر انقلابی نیز بیرون میآیند.
نمونههایی از این خشونتها:
نقض سیستماتیک حقوق بشر توسط گروههای محلی
قتلعامهای منطقهای با انگیزههای فرقهای
تحقیر اقلیتها (مانند تراشیدن سبیل مردان دروزی)
حمله با چوب و شمشیر به تجمعات صلحطلبانه
حذف نمادهای مدنی مانند مجسمه شهدا
گفتمانهای تکفیری در تبلیغات دینی
تحریک به جهاد علیه هممیهنان
این اقدامات گرچه پراکنده بهنظر میرسند، اما ریشه در یک منطق مشترک دارند: قبیلهگرایی جدید مبتنی بر خشونت و انتقام.
واژه «توحش» که در برخی منابع بهکار میرود، دقیقاً به همین وضعیت اشاره دارد: نوعی از خشونت افسارگسیخته که پس از فروپاشی نظام قبلی ظاهر میشود و به هرجومرج ساختاری دامن میزند.
در مورد سوریه، این الگو بهوضوح در رفتار بسیاری از گروههای مسلح دیده میشود؛ از جمله تلاش برای تثبیت سلطه با ابزار خشونت، کنترل اجتماعی با گفتمان مذهبی، و حذف رقبا با برچسب خیانت یا کفر.
اما واقعیت این است که خشونت، هرچند ممکن است نظم ظاهری ایجاد کند، اما مشروعیت نمیسازد. بهویژه در کشوری چون سوریه که سابقهای غنی از تمدن و تنوع فرهنگی دارد.
در فضای کنونی سوریه، شهروندان با پرسشهایی عمیق و وجودی مواجه هستند:
آیا اسلامگرایان تندرو واقعاً برای آزادی جنگیدند یا برای اعمال زور و دیکتاتوری؟پیشنویس قانون اساسی جدید، که از سوی نهادهای بینالمللی همچون هیومن رایتس واچ نیز نقد شده، حقوق گروههای مختلف سوری را تهدید میکند. برخی تحلیلگران میگویند این قانون میتواند زمینهساز تقویت نوعی دیکتاتوری شود که نه به شهروندی، بلکه به طایفه و مذهب وفادار است.
نمونهای تکاندهنده از این وضعیت، بحران اخیر در استان السویداء بود؛ جایی که انتشار فایل صوتی جعلی حاوی توهین به پیامبر (ص) و انتساب آن به یکی از رهبران مذهبی دروزی، باعث درگیریهای خونین میان عشایر سنی و دروزی شد.
چنین اتفاقاتی نشان میدهند که آتش اختلافات تنها با جرقهای شعلهور میشود، زیرا اعتماد جمعی و انسجام ملی از میان رفتهاند. نه نهادهای مدنی برای مدیریت بحران باقیماندهاند، نه گفتوگو امکانپذیر است. تنها چیزی که باقی مانده، واکنشهای غریزی و قبیلهای است.
آینده مبهم سوریه
برخی گروهها مانند تحریر الشام، که قدرت قابلتوجهی در برخی مناطق دارند، در صورت عدم تجدیدنظر فوری در اندیشههای افراطی و شبکههای ائتلافیشان، ممکن است به یکی از عوامل اصلی فروپاشی سوریه تبدیل شوند.
حکومت جدید سوریه، در تلاش برای بازنویسی حافظه جمعی مردم است. برای مثال، خودداری از بهکار بردن واژه «شهید» برای قربانیان علوی یا قربانیان انفجار کلیسای مار الیاس در دمشق، نشانهای روشن از تبعیض ایدئولوژیک و عدم بهرسمیت شناختن همهی سوریها بهعنوان شهروند برابر است.
این حذف، بهتدریج، هویت ملی را از درون تهی میکند. آنچه در چشمانداز سوریه امروز دیده میشود، نه امید به بازسازی ملی، بلکه ترس از تعمیق خشونت و قبیلهگرایی است. نوعی نظام جدید در حال شکلگیری است؛ نظامی مبتنی بر دستههای مسلح، مرزبندیهای هویتی، و وفاداریهای خونی و مذهبی.
این جمهوری نوظهور، در صورت تداوم روند فعلی، نه دموکراسی خواهد بود، نه حتی دیکتاتوری کلاسیک؛ بلکه چیزی شبیه به تسلط گروههای افراطی مذهبی محلی با ساختاری شبهنظامی که هرگونه تنوع، تفاوت و شهروندی را برنمیتابند.
در چنین وضعیتی، نه انقلاب پیروز شده، نه نظام سابق کاملاً از میان رفته است. آنچه وجود دارد، کشوری است که در مسیر تجزیه با چاشنی خشونت و کشتار قرار دارد.