گروه ورزشی «خبرگزاری دانشجو»؛ محمدرضا طالقانی فرزند کاظم متولد 1331 در محله گذر مستوفی در منطقه درخونگاه از محلات قدیمی تهران است که تحصیلات خود را در مدرسه جعفری اسلامی و سپس هنرکده امیر طی کرد و از پانزده سالگی به کشتی روی آورد و تا 1360 شمسی که کشتی را کنار گذاشت هشت مدال بینالمللی کسب نمود و سه سال پهلوان پایتخت شد و هفت سال نیز قهرمان تیم ملی بود.
طالقانی بیش از هر چیز به واسطه حضوش در پاریس و در روز 12 بهمن در کنار امام خمینی، برای مردم ایران چهره ای شناخته شده است.
محمدرضا طالقانی خاطرات خود از انقلاب اسلامی و چگونگی حضورش در جمع یاران امام را با خبرنگار ورزشی «خبرگزاری دانشجو» بیان کرد که مشرح آن در ادامه آمده است:
مردم از کشتی گیران گلایه داشتند که چرا برای رژیم طاغوت کشتی می گیرند
در سال 57 قهرمان تیم ملی شده بودم و همان سال نیز مدال نقره جهانی را در آمریکا به دست آورده بودم و خود را آماده میکردم تا به یک کشتیگیر خوب تبدیل شوم و همه اعتقاد داشتند که با ادامه روندی که داشتم میتوانستم قهرمان جهان شوم.
سال 57 بود که به همراه 41 کشتیگیر دیگر به اردوی تیم ملی دعوت شدیم تا در جام آریامهر که با حضور 13 کشور جهان برگزار میشد کشتی بگیریم.
شبها که از اردو به خانه بر میگشتم و تظاهرات مردم را میدیدم متوجه شدم که مردم از ما گلایه دارند و انتقاد میکنند که چرا برای این رژیم کشتی میگیرید.
زمانی که به اردو رفتم این خواسته مردم را به سایر کشتیگیران اعلام کردم و طی جلسهای که با بچههای دانشجوی مذهبی گذاشتیم قرار شد که کشتی نگیریم و صبح همان روز نیز دانشجوها از قول من روی در و دیوار دانشگاه نوشتند که کشتیگیران به جمع مردم پیوستند و کشتی نمیگیرند.
صبح همان روز زمانی که صبحانه خوردیم من را صدا کردند و از اردو اخراج کردند زمانی که از سالن کشتی خارج میشدم فریاد زدم که بچهها من از اردو اخراج شدم و در همان زمان بود که سایر کشتیگیران که آماده پیوستن به جمع مردم بودند به همراه من اردو را ترک کردند که جمعا 37 نفر بودیم.
آن زمان اینگونه نبود که ورزشکاران ماشینهای چندصدمیلیونی داشته باشند و با یک خودروی هیلمن و 3 ژیان همگی به سمت امامزاده رفتیم و پس از خواندن نماز به روزنامه دنیای ورزش رفتیم و تصمیم خود را رسانهای کردیم.
حاج آقا عراقی گقت با پیوستن به جمع مردم امام (ره) را خوشحال کرده ام
صبح همان روز خبر ترک اردوی ما سراسری شد و حاج آقا عراقی که از یاران امام بود همان شب به من گفت که کاری کردی کارستان و امام را خوشحال کردهای اگر دوست داشته باشی میتوانی به پاریس بروی و در کنار امام باشی و من هم یا علی گفتم و خود را برای رفتن به پاریس آماده کردم.
هنوز چند ساعتی از این تصمیم من نگذشته بود که 4 تا از نیروهای گاردی دم منزل ما آمدند و من را دستگیر و به کلانتری منیریه بردند و سپس به مدت 15 روز در زندان بودم.
پس از شکستن چند دست و پا از زندان اخراج شدم
در زمانی که در زندان بودم آموزش کشتی راه انداختم و تشکهای خواب را وسط سالن پهن میکردم و یا سایر زندانیان تمرین میکردم؛ پس از اینکه دست وپای چند نفر شکست به دلیل اینکه نظم زندان را بر هم زده بودم من را از زندان مرخص کردند و دو روز بعد راهی پاریس شدم.
در پاریس تصمیم بر این شد که من محافظ امام خمینی باشم به همین دلیل در زمان وورد امام خمینی به ایران چند روز زودتر وارد کشور شدم تا شرایط برای حضور امام فراهم شود.
جوش آوردن خودروی امام (ره) و هل دادن ماشین ایشان تا هلی کوپتر
روز 12 بهمن به همراه طالقانی به فرودگاه رفتم و طبق برنامه قرار بود که امام خمینی ابتدا در دانشگاه تهران در جمع متحصنین سخنرانی کنند و من با موتور خود را به دانشگاه تهران رساندم تا این خبر را اعلام کنم ولی برنامه تغییر کرد و من مجبور شدم به سرعت خود را به بهشت زهرا برسانم و اینکه در آن شلوغی چطور این فاصله را طی کردم و چه بر من گذشت قابل گفتن نیست.
مقابل در بهشت زهرا خودروی حامل امام جوش آورد و خاموش شد و من که نمیدانستم باید چه کار کنم دچار استرس زیادی شده بودم در این زمان بود که ناطق نوری گفت که باید ماشین را تا پارکینگ بهشت زهرا هل بدهیم و از آنجا با هلیکوپتری که منتظر امام است ادامه مسیر دهیم.
در پارکینگ امام را سوار هلیکوپتر کردیم و به قطعه 17 شهدا رفتیم که امام آن سخنرانی تاریخی را انجام دادند و پس از سخنرانی قرار شد که امام را با همان هلیکوپتر برگردانیم به همین دلیل من به سرعت به سمت هلیکوپتر رفتم و از بین جمعیت خود را به خلبان رساندم در همین لحظه خلبان به من گفت سریع سوار شو و به محض اینکه من وارد هلیکوپتر شدم از زمین بلند شد و من که قرار بود همراه امام باشم با اعتراض به او گفتم که هنوز امام سوار نشده است.
امام با یک آمبولانس از بهشت زهرا خارج شد
بعد از اعتراضی که به خلبان کردم متوجه شدم که او قصد دارد با بلند شدن از زمین مردم را متفرق کند و بعد از اینکه دوباره به زمین نشست وقتی به دنبال امام رفتم به من گفتند که امام با یک آمبولانس بهشت زهرا را ترک کرده است.
سوار هلیکوپتر شدیم و همگی به دنبال خودروی امام میگشتیم تا اینکه در مسیر باقرشهر خودروی امام را پیدا کردیم که جمعیت زیادی اطراف آن را گرفته بود. هلیکوپتر به زمین نشست و ما به سرعت به سمت آمبولانس حامل امام رفتیم.
زمانی که در آمبولانس را باز کردم جمعیت زیادی داخل آمبولانس نشسته بود و امام خمینی را نمیتوانستم پیدا کنم وقتی مردم را از آمبولانس پیاده کردم دیدم امام (ره) خیلی آرام گوشه آمبولانس نشسته اند و امامه خود را زیر بغل گرفته اند.
فکر می کردیم از سمت بهشت زهرا به سمت زندان می رویم تا اعدام شویم
امام را سوار هلیکوپتر کردیم و من به همراه اکبر ناطق، صمد خمینی و خلبان و کمک خلبان راهی بیمارستان امام خمینی شدیم؛ من در آن لحظه فکر میکردم که الان باید به سمت زندان برویم و خود را برای اعدام شدن آماده کنیم.
زمانی که وارد بیمارستان امام شدیم با خودروی رئیس بیمارستان امام به سمت منزل حاجآقا پسندیده رفت و من نیز به سمت مدرسه رفاه رفتم تا اعلام کنم که امام برای اقامه نماز در آنجا حاضر می شود و در این زمان بود که متوجه شدم که هیچ پولی در جیبم نیست و کلا هر چیزی که در جیبم بوده در طول مسیر گم کردهام به همین دلیل بود که مردم من را به صورت رایگان به مدرسه رساندند و اینگونه بود که نبض انقلاب زده شد.
در آن روز مردم با اسپند و گل و گلاب از رهبر خود استقبال کردند و اتفاقاتی رقم خورد که تاریخ انقلاب اسلامی را نوشت و پس از چند روز نیز من از امام رخصت گرفتم و بار دیگر به سراغ کشتی رفتم.