گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ ملا محمدعلی مجتهد، معروف به مرحوم آیتالله احمد مجتهدی تهرانی از علمای بنام تهران بود که سال 86 بدرود حیات گفت، اما سخنرانیها و پندهای عرفانی و اخلاقی وی به یادگار مانده است و میتوانیم هر چند به صورت مجازی هم که شده پای درس این استاد اخلاق تلمذ کنیم.
آیتالله مجتهدی رابطه خوبی با طلاب داشت، طوری که فضای گرم و صمیمی بر حوزه علمیهشان حاکم بود. این استاد برجسته اخلاقی، مباحث را چنان رسا ارائه میداد که بر دل مینشست؛ به طوری که حتی هم اکنون نیز نشستن پای صحبت و کلاس اخلاق ایشان خالی از لطف نیست.
ورزش مستحب است، خیلیها مریضاند برای اینکه ورزش نمیکنند. اگر ورزش کنیم کسالت ها برطرف می شود. مثلا غذایش هضم نمیشود، چون پیادهروی ندارد. همهاش در ماشین است. اصلا راه نمیرود. دائما هم می گوید: گرسنه ام نمیشود، معدهام درد میکند، دکتر میرود، خب راه برو.
قدیم مردم شاه عبدالعظیم پیاده می رفتند! آشیخ محمد حسین زاهد صبح های جمعه با شاگردهایش پیاده میرفت. عصر هم پیاده می آمد. من هم قدیم ها پیاده شاه عبد العظیم رفتم. الآن کی پیاده میرود؟ قدیم ها کنار جاده جمعیتی پیاده میرفت.
من هفده - هجده ساله بودم؛ پیاده برای دعا کمیل به بیبی زبیده میرفتم. یک شب با ماشین رفتیم. یک شب جمعه دیگر من داشتم از بازار میآمدم. سیوطی می خواندم، بازاری بودم. هنوز طلبه نشده بودم. آمدم میدان شوش ماشین نبود. دلم نیومد برگردم، با اینکه از میدان شوش تا بیبی زبیده که پایین پل سیمان است یک دانه چراغ هم نبود. چطور جرأت کردم پیاده رفتم. الآن صد هزار تومان هم بدهند نمیروم. میترسم. نه پایش را دارم بروم. هم میترسم. یک سگ به آدم حمله کند، یک دزد آدم را لخت کند.
رسیدیم بی بی زبیده. رسم بود ساعت ده و یازده آبگوشت میدادند، بعد یک ربع ساعتی میخوابیدند. دوازده[مردم را] بیدار میکردند برای دعای کمیل. آشیخ ابراهیم کرباسی می خواند. از حفظ می خواندند. دعا می خواندند اشک می ریختند؛ الآن اشک نیست. دعای کمیل می خوانند هم دیگر را نگاه میکنند.
دعای کمیلهای زمان ما دوازده شب شروع میشد تا اول اذان سه ساعت. یک جوری بود دعای کمیلها، اشک بود. اشک بود. اشک بود. استاد ما مرحوم برهان فرمودند: یک کسی از اولیاء همه شبها دعا کمیل را میخواند. اشکالی ندارد شب های دیگر هم رجائاً بخوانیم ولی شب جمعه وارد است. شب نیمه شعبان هم وارد است. هرشب دعا را می خواند ولی می گفت: آرزو به دلم ماند؛ یک شب دعا را تمام کنم. بین دعا غش می کرده، یک صفحه، دوصفحه که می خوانده حالش به هم می خورده. ما تا به حال یک بار غش کرده ایم؟!