گروه اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ حادثة جانسوز اسارت اهل بیت (ع) را شیخ مفید، علامه مجلسی، سید بن طاووس، و ابن قولویه قمی چنین نوشته اند: عمر بن سعد روز یازدهم فرمان داد اهل بیت (ع) را بر شترهای بی جهاز یا شترانی که محمل های شکسته ای بر آنان بود، سوار کردند و امام زین العابدین (ع) را بر شتری عریان نشاندند و پای امام را زیر شتر بستند و غل سنگین بر گردن ایشان انداختند؛ به طوری که می فرمود: «گویی ما اسیران دیلم و خزر بودیم که این گونه با ما معامله کردند».
ابن قولویه از حضرت امام سجاد (ع) نقل می کند: آن روز در کربلا درهای غم و محنت و مصائب به روی ما باز شد. من پدرم را کشته در خاک و خون آغشته دیدم. برادران و پسرعموها و فرزندان پدرم را شهید و مقتول مشاهده کردم و زنان و خواهرانم را مانند اسیران ترک و روم ملاحظه کردم. این مصائب و حوادث چنان بر من سخت و دشوار و سنگین آمد که سینة من در فشار قرار گرفت، نزدیک بود جان از بدن من بیرون برود.
وقتی عمه ام مرا به این حال دید، گفت: تو را چرا چنین می بینم که با جان خودت بازی می کنی ای ماندگار جد و پدر و برادرانم؟ به عمه گفتم: چگونه جزع نکنم؟ چرا جزع نکنم؟ می بینم آقای من، برادران من، عموهای من، فرزندان عموهای من و اهل من در خونشان غلتیده اند، روی زمین افتاده اند، بدنشان در بیابان سوزان قرار دارد، کسی به آنان رحم نمی کند و این بدن ها را کفن نمی کند و به این بدن ها نزدیک نمی شود. عمه مرا دلداری داد و از آباد شدن آیندة کربلا خبر داد.
سپس اهل بیت (ع) را با وضعی رقت بار از کنار شهدا به سوی کوفه بردند و با آن حال پریشان از میان ازدحام جمعیت، سر کوچه و بازار قرار دادند و سرهای بریده را بالای نیزه در معرض تماشا گذاشتند و زن و مرد به تماشای آن سرهای بریده و اسیران آمدند. سید بن طاووس روایت می کند: زنی از اهل کوفه از بالای بام فریاد زد: شما از چه اسیرانی هستید؟ اهل بیت (ع) جواب دادند: ما اسیران آل محمد هستیم. از بام به زمین آمد، مقنعه و پارچه به آنان داد تا صورت های ملکوتی و الهی خود و دختران و اطفالشان را بپوشانند.
علامه مجلسی می نویسد: مسلم گچکار می گوید: من دیوار دارالإماره را گچ می کردم که شنیدم از اطراف کوفه صدای ناله و فریاد می آید. به کارگری که پیش من بود گفتم: چه خبر است که مردم کوفه فریاد می زنند؟ گفت: الان سر کسی که بر یزید خروج کرده بود را می آورند. گفتم: آن خارجی کیست؟ گفت: حسین بن علی (ع). از دارالإماره بیرون آمدم، لطمه به صورت زدم، به طوری که ترسیدم چشمم کور شود، دستم را از گچ شستم و داخل شهر آمدم، مردم را منتظر دیدن اسیران دیدم.
ناگهان دیدم چهل محمل شکسته و نیمه کاره را بر چهل شتر حمل می کنند که در آن ها حرم و زنان و اولاد فاطمه زهرا (س) بودند. ناگهان علی بن حسین (ع) را دیدم بر شتری برهنه که از رگ های گردنش خون جاری بود. اهل کوفه خرما و نان و گردو به بچه ها می دادند؛ ولی امکلثوم فریاد می زد: «ای اهل کوفه! صدقه بر ما حرام است». آن ها را از دست کودکان می گرفت و بر زمین می ریخت. مردم با دیدن آن منظره ها گریه می کردند.
زید بن ارقم می گوید: من از دهان مبارک ابی عبدالله (ع) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا.» گفتم: داستان تو عجیب تر از اصحاب کهف است.
مسلم گچ کار می گوید: ام کلثوم وقتی صدای گریه مرد و زن را شنید، سر از محمل بیرون آورد و گفت: ای اهل کوفه! ساکت، مردان شما مردان ما را می کشند، زنان تان بر ما گریه می کنند، داور بین ما و شما روز قیامت خداست. ناگهان سرهای بریده بالای نیزه را آوردند و پیشاپیش همه آن ها سر ابی عبدالله (ع) بود، سری چون زهره و ماه نورانی، شبیه ترین مردم به پیامبر با محاسنی خون آلود که نیزه دار آن را به راست و چپ حرکت می داد. زینب متوجه سر بریده برادر بالای نیزه شد. سرش را به چوبة محمل زد، دیدم که خون از پیشانی زینب کبری (ع) روی زمین ریخت، با دلی سوزان به سر بریده اشاره کرد و با چشم گریان فریاد زد: ای ماهی که چون بدر کامل شد؛ ناگهان خسوف او را ربود و غروب کرد، پارة دلم! گمان نمی کردم سرنوشت ما این باشد، ولی مقدر و مکتوب چنین بود، برادرم! با دختر کوچکت فاطمه سخن بگو، نزدیک است دلش از غصه و ناراحتی و فراق تو آب شود.
منابع:
1. شیخ مفید، ارشاد، ج2، ص117
2. مجلسی، بحارالأنوار، ج45، ص 58-179، باب 39
3. سید بن طاووس، ملهوف علی قتلی الطفوف، ص 189
4. ابن قولویه قمی، کامل الزیارات، ص 26-261، باب 88
5. مروری بر مقتل سید الشهداء، استاد حسین انصاریان، مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان شیعی، ص75-87
خدا بهترينهاي درگاهش رو نصيبتون کنه.ايکاش لطف ميکردين وبقيه مقتل خواني رو هم تا حدودي ميگذاشتين.