گروه اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ شدیدترین، کوبندهترین و سخت ترین مصیبتی که در کربلا اتفاق افتاد و بر موجودات، آسمان ها، زمین، جن، انس، فرشتگان، انبیاء و اولیاء گران آمد، شهادت حضرت سیدالشهداء امام حسین (ع) بود.
امام صادق (ع) به زراره فرمود: «ای زراره! آسمان چهل روز بر امام حسین (ع) خون گریست و زمین چهل روز به سیاهی گریست، و خورشید تا چهل روز به گرفتگی و سرخی گریست و کوهها از هم پاشید و فرو ریخت، و دریاها متلاطم گشت».
سیوطی یکی از علمای اهل سنت نقل می کند: «چون حسین بن علی (ع) کشته شد تا هفت روز نور خورشید بر دیوارها زرد رنگ بود و بعضی از ستاره ها با بعضی دیگر تصادف کردند و روز عاشورا که آن حضرت شهید شد خورشید گرفت و آفاق آسمان تا شش ماه سرخ گونه بود».
یک مطلب مهم که بر شیعه لازم است به عنوان یک گنج معنوی از آن بهره مند باشد و در حفظ آن بکوشد و به نسل های بعدی سفارش کند، گریه کردن بر مصائب حضرت سیدالشهداء (ع) است که همة انبیاء و اولیاء و به فرمودة امام صادق (ع) همة مخلوقات عالم از آسمان و زمین و جن و انس و پرندگان و حیوانات در این گریه و گریاندن شرکت داشتند.
علامة مجلسی در بحارالأنوار نقل می کند که: «پروردگار برای آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و موسی و زکریا و عیسی علیهم السلام و پیامبر اکرم (ص)، بی واسطه و گاهی با واسطه، ذکر مصیبت کرد و آنان گریه میکردند. گریة بر ابی عبدالله (ع) در حقیقت هماهنگی با همة انبیاء و امامان و اولیای الهی است.
آن قدر مصائب امام حسین (ع) سنگین است که قطب عالم امکان امام زمان (عج) در زیارت ناحیه مقدسه می فرمایند: «هر صبح و شام بر مصائبت ندبه می کنم و به جای اشک بر مصائبت خون می گریم.»
و اما چگونگی واقعه شهادت آن حضرت
امام در حال جنگ بودند که فریادی بلند شد که خیمه ها سوخت. امام به سرعت برگشتند، اهل بیت، زنان، دختران، کودکان، همه دویدند و حلقه وار ابی عبدالله را محاصره کردند. بعضی از بچه ها فریاد العطش زدند و آب خواستند و وقتی جراحات و زخم های بدن حضرت (ع) را دیدند، صیحه زدند، به صورت های خودشان لطمه زدند. امام (ع) به آنها فرمود: آرام باشید، گریه نکنید، گریة شما در پیش است، سپس فریاد زدند: «زینب من، ام کلثوم من، دخترم سکینه، رقیه، فاطمه، خداحافظ شما!»
حضرت زینب کبری (س) آمد جلو و گفت: برادر! آمادة شهادت شده ای؟ فرمود: چگونه آماده نشوم؟ من که دیگر یار و یاوری ندارم. حضرت زینب (س) گریبان چاک و مو پریشان کرد و با دست بر سر و صورت زد. امام (ع) چند قدم به سوی میدان رفت، دید همه بانوان حرم می آیند. برگشتند و همه را برگرداندند، آماده شدند برای اینکه حرکت کنند، ناگهان سکینه جلوی اسب را گرفت. حضرت (ع) از اسب پیاده شد و با دختر صحبت کرد. دختر به حضرت عرض کرد: پدر! خودتان بیایید ما را به مدینه برگردانید. امام (ع) فرمود: اگر مرغ قطات را آزاد می گذاشتند می خوابید ولی این مردم مرا رها نمی کنند، من دیگر نمی توانم شما را برگردانم. دخترم! از من خواسته ای داشتی برای من امکان نداشت برآورده کنم، حالا من از تو یک خواسته دارم. عرض کرد: پدر! خواسته ات چیست؟ فرمود: دخترم! مگر نمی دانی که این دانه های اشک تو، آتش به دل پدرت می زند، مادامی که روح در بدن من هست مرا با این اشک ها آتش نزن، وقتی من کشته شدم آن وقت اختیار با توست، هرچه دلت می خواهد گریه کن.
امام صادق (ع) می فرمایند: «حضرت حمله کردند، جنگیدند، سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم شمشیر به بدن حضرت (ع) وارد شد. خسته شدند. تشنه و گرسنه و داغدیده بودند، صدای گریه می شنیدند، روی زین اسب به نیزه تکیه دادند».
علامه مجلسی در بحارالأنوار می نویسد: ابوالحتوف تیری به پیشانی حضرت زد. و تیر پیشانی را شکافت. خواستند جلوی خون را بگیرند دیدند امکان ندارد. کمربندشان را باز کردند، دامن پیراهن عربی را بالا زدند که جلوی خون پیشانی را بگیرند، تیر سه شعبة مسمومی به سینه شان زدند؛ تیری که وقتی خواهر ایشان به گودال قتلگاه آمد و آن وضع رقت بار را دید ناله کرد و صدا زد: حسین من! کاش این تیر را به قلب خواهرت زده بودند، رگ حیات مرا قطع می کردند و تو را به این حال نمی دیدم!
وقتی تیر سه شعبه را به قلب مبارک ایشان زدند، از جلو نتوانستند تیر را بیرون بیاوردند، خم شدند از پشت سر تیر را بیرون کشیدند و خون مانند ناودان از جای آن جاری شد؛ دیگر دیدند طاقت سواری ندارند، اسب تربیت شده فهمید که راکب دیگر طاقت نشستن ندارد، به این خاطر آمد میانة گودال، دو دستش را جلو و دو پا را کاملا عقب کشید که حضرت به زمین نزدیک باشند و آرام از روی اسب زمین قرار گرفتند.
امام حسین (ع) روی زمین افتاده بودند، حضرت زینب کبری (س) و بچه ها جانب میدان آمدند و کنار ابی عبدالله (ع) نشستند، هنوز حضرت زنده بودند، ناگهان دشمن حمله کرد. با تازیانه به حضرت زینب کبری (س) و بچه ها زدند و با صدای بلند می گفتند: او را رها کن و الا تو را هم به او ملحق می کنیم.
حضرت زینب کبری (س) برگشت صاحب صدا را دید که شمر است. دست به گردن برادر انداخت و فریاد زد: من او را رها نمی کنم، اگر بنا باشد سر او را از بدن جدا کنید، سر من را هم از بدن جدا کنید. شمر با تازیانه به حضرت زینب کبری (س) زد و فریاد زد: اگر به جانب او بیشتر از این نزدیک شوی، گردنت را می زنم. امام (ع) بسیار بی حال بودند، اشاره کردند اهل بیت (ع) برگشتند.
علامه مجلسی می نویسد: آن هنگام شمر بر سینة حضرت نشست و می خواست سر آن سرور را جدا کند حضرت تا شمر را دیدند فرمودند: می دانستم که کشندة من تو خواهی بود و در خواب دیدم که سگانی بر من حمله می کردند مرا می دریدند و در میان آنها سگ ابلق پیسی بود که بیشتر بر من حمله می کرد و جدم رسول خدا(ص) نیز خبر داده بود که: گویا سگی را می بینم که پنجه در خون اهل بیت من برده است.
شمر عصبانی شد و بدن ابی عبدالله (ع) را برگرداند و سر امام (ع) را از پشت با ضربات زیاد جدا کرد و برای اینکه همة دشمن بدانند که امام (ع) شهید شده، عمر سعد دستور داد سر حضرت (ع) را به نیزه زدند و در میدان گرداندند.
امام باقر(ع) می فرماید: «به شکلی جدم حسین (ع) را کشتند که پیغمبر از آن شکل کشتن نهی کرده بودند» که معروف به قتل صبر است. هر موجودی را به یک نوع ضربت می کشند، شتر را نحر می کنند، گوسفند را سر می برند؛ اما امام باقر (ع) می فرماید: «جدم ابی عبدالله را با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و چوبدستی کشتند، و بعد هم اسب بر بدن او تاختند».
روایت شده که امیر المومنین(ع) در عبور از کربلا برای ابی عبدالله گریه کرد و به طوری بی هوش گردید که یاران حضرت نتوانستند او را به هوش بیاورند.
«السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک و رحمه الله و برکاته».
منابع:
1. ابن قولویه قمی، کامل الزیارات، ص 167-165، باب 26، ح 219
2. سیوطی، تاریخ خلفاء، ص207
3. مجلسی، بحارالأنوار، ج44، ص 242 و ج45، ص47 و58، باب 39 و ج 98، ص320، باب 21
4. محمد بن مشهدی، مزار الکبیر، ص501، ح9
5. میدانی، مجمع الأمثال، ج2، ص174، شماره 3230
6. قندوزی، ینابیع الموده، ج3، ص 79
7. عبدالله بحرانی، عوالم العلوم، ص317، حدیث 9
8. مروری بر مقتل سیدالشهداء، استاد حسین انصاریان، مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان شیعی، ص75-87
9. سوگنامه کربلا، متن کامل لهوف سید بن طاووس، ترجمه محمد طاهر دزفولی، ص 219-225