به گزارش خبرنگار اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، شهید آیتالله دستغیب پس از آیتالله مدنی و آیتالله قاضی طباطبایی سومین شهید محراب است. به بهانه سالروز شهادت ایشان که در روز 20 آذر ماه سال 1360 اتفاق افتاد نگاهی داریم به چند پرده از زندگی آن شهید بزرگوار.
بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد
همسر شهید دستغیب در مورد علاقه و ارادت ایشان به امام میگوید: «هر گاه حاج آقا با امام امت دیدار داشتند، در بازگشت بیش از حد خوشحال و شاداب بودند. همیشه خودشان را موظف میدانستند که اخبار رادیو و تلویزیون و به خصوص صحبتهای امام امت را گوش کنند و یادداشت نمایند. ایشان در سخنرانیهای خود صحبتهای امام را محور سخنرانی قرار میدادند».
شهید دستغیب در یکی از ملاقاتها با امام فرموده بود: «در محضر امام مرا یارای سخن گفتن نیست. لذا بایستی مطالب لازم را خلاصه و فشرده کنم». او خطاب به یکی از نمایندگان مردم شیراز در مجلس نیز گفته بود: «پسرجان! باید باورت بیاید که امام (ره) نایب امام زمان (سلامالله علیه) است. تصور کن با امام زمان چگونه باید رفتار کرد؟ احترام به امام، احترام به امام زمان (سلامالله علیه) است. احترام به امام زمان، احترام به خداوند متعال است. میخواهی عزت پیداکنی، عزت در تبعیت از امام است». جمله معروف «بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد» نیز از شهید دستغیب است.
تعبیری که شهید دستغیب در مورد امام (ره) به کار میبرد
بهاءالدین دستغیب، یکی از فرزندان ایشان نیز میگوید: «آقا این قدر آمادگی داشتند که هر وقت امام دستور بفرمایند، به صف مقدم بروند. ایشان و دوستان و ارادتمندانشان واقعا از جبهه پشتیبانی میکردند. آقا واقعا خالصاً لوجهالله بود، یعنی دقیقا ذوب در ولایت بود. چه انقلاب پیروز میشد، چه نمیشد، ایشان تابع محض امام بود. ایشان تعبیر بسیار زیبایی از امام دارد. در روایتهای عرفانی ماست که: «قلب المومن، عرش الله». ایشان میگفت یکی از تعبیرات مؤمن، امام است. همیشه هم موقع بردن نام امام میگفت: «امام امت، اطالالله عمره».
تعبیر دیگر ایشان این بود که حضرت امام اسفار مجسم ملاصدراست. سیر الیالحق، راهی الیالله بودن، فنای لله بودن، این مسائل عمیق را ما واقعا درک نمیکردیم. تفسیر حمد امام از تلویزیون پخش میشد. یک روز به ایشان گفتیم اینهایی را که امام میگویند ما نمیفهمیم. ایشان لبخندی زد و گفت: «تو که هیچ، خیلی از بزرگان هم نمیفهمند. خیلیها که ادعای درس خواندگی و عالم بودن هم دارند، متوجه نمیشوند».
شهید دستغیب از سال 42 احساس کرد که در زمینه سیاسی مقتدای خود را پیدا کرده است. همانطور که عرض کردم، تفسیر امام را همه کس نمیفهمید، اما ایشان میآمد مینشست و تا انتهای آن را تماشا میکرد. قبل از انقلاب ما تلویزیون نداشتیم. بعد از انقلاب یکی از دوستان آقا تلویزیون خرید و برای ایشان آورد. تفسیر سوره حمد امام وقتی از تلویزیون پخش شد، آقا گفتند یک بار امام در نجف این صحبتها را کردند و ایشان را تکفیر کردند.
کسانی که امام (ره) را نجس میدانستند
خوشبختانه پس از پیروزی انقلاب، امام در جایگاهی بودند که کسی جرأت نداشت جسارتی بکند. خود امام میفرمودند سید مصطفی رفت از کوزه آب بخورد و آقایان گفتند دیگر کسی از آن کوزه نخورد که نجس است، چون من فلسفه درس میدادم! حالا تصورش را بکنید که در نجف از این نوع افراد چقدر بودهاند و امام تحت چه فشار روحی قرار داشتهاند. در مورد آقا میتوانم بگویم که ارادت ایشان به امام ارادتی کامل بود. آقا از صمیم دل به امام علاقه داشت».
وقتی هواپیما آتش گرفت تا نماز شهید دستغیب قضا نشود
یکی از نزدیکان آیتالله دستغیب به نام آقای سودبخش نقل میکند: «شهید دستغیب بسیار مقید بودند نماز را اول وقت بخوانند. حتی در مسافرتها و سالیان دراز که خدمت آن بزرگوار بودم به ندرت به یاد دارم که سر وقت نماز نخوانده باشند. در یکی از مسافرتهای عمره که خدمت ایشان بودیم، بلیط هواپیما یکسره برای جده فراهم نشد. بلیط هواپیما از تهران به بیروت و از بیروت به جده تهیه شد. در فرودگاه بیروت به طور ترانزیت چند ساعت ما را نگاه داشتند و نزدیکهای مغرب بود که هواپیما برای پرواز به جده آماده شد.
شهید دستغیب خیلی سعی میکردند اگر میسر باشد هواپیما تأخیر کند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولی میسر نشد. وارد هواپیما شدیم. در داخل هواپیما زیاد معطل شدیم. ایشان خیلی ناراحت بودند که نماز نخواندهاند. چند مرتبه خواستند پیاده شوند، گفتند مسافرین همه سوارند، الان حرکت میکنیم. بالاخره تأخیر هواپیما به قدری شد که حساب کردیم وقتی به جده میرسیم ممکن است وقت نماز گذشته باشد و نماز قضا گردد. آیتالله دستغیب با حالت پریشان و ناراحت گفتند: پیاده شویم هر چند هواپیما برود و ما جا بمانیم، اما درب هواپیما بسته بود. ایشان با حالت توجه مخصوص و سکوت چند دقیقهای سرپا ایستاده بودند که هواپیما برای حرکت روشن شد.
به مجرد روشن شدن هواپیما شعلههای آتش از موتور آن نمایان گردید. با عجله هواپیما را خاموش کردند و درب آن را باز کردند و از مسافرین خواستند که هرچه زودتر پیاده شوند. آیتالله دستغیب با خوشحالی زائدالوصفی با دوستان پیاده شدند و مرتب میفرمودند: «نماز، نماز». کارکنان هواپیما میگفتند حداقل 4 ساعت تأخیر داریم تا هواپیما آماده حرکت شود. به مجرد رسیدن به سالن فرودگاه ایشان به نماز ایستادند. نماز مغرب و عشاء را با توجه و شکرگزاری خاص انجام دادند. سلام نماز را که دادند مأمورین گفتند: آقا سوار شوید که نقص هواپیما برطرف شده و میخواهیم حرکت کنیم»! (1)
رفتار شهید دستغیب با یک کمونیست در زندان
در دوران رژیم پهلوی، آیتالله دستغیب را دستگیر نموده و زندانی میکنند و برای اینکه بیشتر مورد آزار روحی قرار دهند، او را با فردی کمونیست و محکوم به حبس ابد که هیچ گونه رابطهای با معنویات نداشت هم سلول مینمایند. نیمه شب، شهید دستغیب را وارد سلول او میکنند، اما مرد کمونیست هیچ روی خوشی نشان نمیدهد.
نزدیک طلوع آفتاب، شهید دستغیب که او را نمیشناسد، برای خواندن نماز بیدارش میکند، ولی او به شدت پرخاش کرده و با تندی فریاد میزند: «من کمونیستم و نماز نمیخوانم». شهید دستغیب از او بسیار پوزش میخواهد. رفتار شهید دستغیب در مدتی که با او هم سلول بودند، به قدری بر وی تأثیر میگذارد که آن شخص همواره ارادت فراوان خود را به ایشان اظهار میدارد.
ساده زیستی و زندگی با مردم
شهید دستغیب، زندگیای بسیار ساده و به دور از زرق و برق دنیایی و خانهای کوچک با اثاثیهای ساده در کوچههای قدیمی و پر پیچ و خم شیراز داشت. محافظان ایشان که وظیفه حفظ امنیت و پاسداری از آن شهید را بر عهده داشتند، وضع زندگی ایشان را مناسب با مسایل امنیتی ندیده و از آن بزرگوار میخواهند که منزل خود را از درون کوچههای باریک و کهن شهر، به نقطهای دیگر تغییر دهند تا محافظت از ایشان نیز آسانتر شود، اما مورد قبول ایشان قرار نمیگیرد و پاسخ میشنوند: «من در میان این مردم بودهام و تا آخرین نفس هم باید در بین آنها باشم و در سختی و شادیهاشان شریک باشم».
شهادت دستغیب توسط یک دختر منافق
شهید دستغیب ساعت 30/11 صبح جمعه 20 آذر ماه 1360 طبق معمول عازم نماز جمعه شد. از پاسدار ایشان نقل است که به هنگام خروج از خانه، لحظهای ایستاد، شالش را محکم کرد و گفت: «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. انا لله و انا الیه راجعون». بعد از پلهها پایین آمد و به راه افتاد. لحظاتی بعد یک دختر 19 ساله به نام «گوهر ادب آواز» از گروهک منافقین خود را به عنوان زنی حامله معرفی کرد و با چند کیلو تیانتی به بهانه داشتن نامهای که شخصاً به دست آقا برساند، بطرف ایشان دوید و ضامن بمب را کشید. در این واقعه، علاوه بر شهید دستغیب، 12 نفر از همراهان ایشان و مردم به همراه خود عامل ترور کشته شدند.