آخرین اخبار:
کد خبر:۳۵۹۷۲۷
به مناسبت بزرگداشت مولوی؛

برای خالق "کجایید ای شهیدان خدایی"

شعر مولانا در حد خوبی از زندگی و تجارب و لحظات آن سرشار است‌. قرابت با زندگی انسان‌، این شعر را از لحاظ زبان نیز بسیار به محاوره مردم نزدیک کرده است و این از امتیازهای مهم مولاناست‌. واقعیت این است که زبان شعر فارسی در قرن هفتم‌، یعنی دوران زندگی مولانا دچار نوعی محدودیت واژگانی است که تا یکی دو قرن بعد نیز ادامه داشته و حتی بیشتر شده است‌.

به گزاارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ محمد کاظم کاظمی در نوشته ای یکی از ویژگی های شعر مولوی را اینگونه توضیح می دهد:

 شعر مولانا در حد خوبی از زندگی و تجارب و لحظات آن سرشار است‌. قرابت با زندگی انسان‌، این شعر را از لحاظ زبان نیز بسیار به محاوره مردم نزدیک کرده است و این از امتیازهای مهم مولاناست‌. واقعیت این است که زبان شعر فارسی در قرن هفتم‌، یعنی دوران زندگی مولانا دچار نوعی محدودیت واژگانی است که تا یکی دو قرن بعد نیز ادامه داشته و حتی بیشتر شده است‌. در نگاه این شاعران‌، واژگان زبان به «شاعرانه‌» و «غیرشاعرانه‌» تقسیم شده‌اند و شاعران‌، کمتر از دایرة واژگان معمول شاعرانه بیرون رفته‌اند. یکی از علل این محدودیت‌، مسلماً محدودیت فضاست‌، چون وقتی فضا همان فضای سنتی شعرها باشد، زبان هم به تبع در یک دایرة بسته و محدود سیر خواهد کرد.


ولی مولانا هم‌چنان که در عناصر خیال کاملاً آزاد عمل می‌کند، در زبان نیز کاملاً بی‌قید است و گاهی واژگانی در شعرش به کار می‌برد که حتی امروز هم بسیاری از غزل‌سرایان سنتی جرأت کاربردشان را ندارند. ببینید:


آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک‌
شنگینک و منگینک‌، سر بسته به زرّینک‌
 
چون منکر مرگ است او، گوید که «اجل کو، کو؟»
مرگ آیدش از شش سو، گوید که «منم‌، اینک‌!»
 
گوید اجلش‌، کای خر! کو آن همه کرّ و فر
و آن سبلت و آن بینی‌، و آن کبرک و آن کینک‌
 
کو شاهد و کو شادی‌؟ مفرش به کیان دادی‌
خشت است تو را بالین‌، خاک است نهالینک‌


به موازات این خارج‌شدن زبان از دایرة بستة غزل آن‌روز، مولانا توجه ویژه‌ای به زبان مردم دارد و بسیاری از اصطلاحات و تعبیرات خاص محاوره را به طرزی هنری کار برده است‌، مثل «کلاه از سر ماه برداشتن‌»، «آسمان و ریسمان‌» و «کژ و مژ شدن‌» در این بیتها:


هله‌، هشدار که در شهر دو سه طرّارند
که به تدبیر، کلاه از سرِ مه بردارند

خرّما آن دم که از مستی‌ّ جانان جان‌ِ ما
می‌نداند آسمان از ریسمان ای عاشقان‌

چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه‌


مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی می‌پیوست. وی در عرفان و سلوک سابقه‌ای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می‌دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچم‌داران کلام و جدال با او مخالفت کردند.


اما ماجرای آشنایی مولوی با شمس که باعث دگردیسی مولوی شد و و باعث شد مسیر زندگی مولوی تغییر کند اینگونه است که: 


روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می‌توانی رسید؟


و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این‌بار مزاحم را از شانه‌هایم بردار.»


شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ هجری قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت. کسی نمی‌داند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده‌است که نوشته‌های او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.


مولانا اشعار زیبا و ماندگار بسیاری دارد که بر زبان مردم کوچه و بازار افتاده است، اما شاید یکی ماندگار ترین شعر مولانا که کمتر کسی می داند این شاعر این مولوی است، شعر زیر باشد...


کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی


کجایید ای سبک روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی


کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی


کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی


کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی


کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بینوایی


درین بحرید کین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی


کف دریاست صورت های عالم
زکف بگذر اگر اهل صفایی


دلم کف کرد زن نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر زمانی


برآی ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل هر ضیایی
 

 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸ مهر ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۷
عالی بود! اصلا نمیدونستم!!
13
2
باقری
Iran (Islamic Republic of)
۱۲ مهر ۱۳۹۳ - ۰۵:۳۶
چ جالب!
9
2
امیر خان
Iran (Islamic Republic of)
۱۴ مهر ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۰
جالب بود اصلا نمیدونستم
8
2
پربازدیدترین آخرین اخبار