به گزارش خبرنگار اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، مشكلات من از دوران دانشجويي شروع شد. دوستان ناباب سرم را گرم كرده بودند و پدر و مادرم به شدت نگرانم بودند.
سعي مي كردند سر از كارهايم در بياورند. اما با پنهان كاري هايم سوهان عمرشان شده بودم.
با هم مشكل پيدا كرديم. راه مي رفتند و مي گفتند :« اين بچه ته تغاري ديوانه و نحس است و ... »
هر روز كه مي گذشت فاصله عاطفي مان بيشترمي شد. تا اين كه از طريق يكي از همكلاسي هايم با خانمي آشنا شدم. من ۲۱ ساله بودم و او ۳۸ ساله.
دو دختر بزرگ داشت و معلوم نبود از چه راهي زندگي اش را مي چرخاند. آنها معتادبودند و مرا هم به ترياك آلوده كردند.
پدرم وقتي فهميد چه گندي زده ام بيرونم كرد. آواره و سرگردان شده بودم. از طرفي آن زن هم براي هميشه به تهران رفت.
اوضاع و احوالم اصلا خوب نبود. خانواده ام حاضر نبودند ريختم را ببينند. مي خواستم ترك تحصيل كنم و براي كار به يكي از بندرهاي جنوبي كشور بروم. خدا خيرش بدهد خواهرم را.
او وشوهرش دستم را گرفتند. به من فرصت دادند خودم را پيدا كنم. با كمك آنها و راهنمايي هاي كارشناس مركز مشاوره پليس توانستم خودم راپاك كنم.
خواهرم طلاهايش را فروخت. شوهرش هم كمكم كرد ؛يك ماشين پرايد خريدم . شوهر خواهرم حتي معرفي ام كرد تا سرويس چند مهندس جوان در يك كارخانه بشوم.
من به پدر و مادرم ثابت كردم كه سرم به سنگ زمانه خورده است.امسال عيد آنها مرا بخشيدند و برايم آستين بالا زدند.
ريش و قيچي دست خودشان بود. به خواستگاري دخترخانمي رفتيم. متاسفانه همسر برادرم مي خواست حيثيتم را خراب كند.
اوبراي خود شيريني به خانواده همسر آينده ام زنگ زده و دروغ هاي بزرگي سر هم كرده است. اما نمي داند كه خواهرم همه چيز را قبلا گفته و مشكلي نداريم.
ما به مشاوره قبل از ازدواج آمده ايم. تمام دنيايم را مديون خواهرم و شوهرش هستند.
خدا خير شان دهد. امسال بايد روز مادر رابه خواهرم نيز تبريك بگويم.او برايم مادري كرده است.