به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو از مشهد، علی و زهراسادات، زوج جوان بابلی از معدود شرکت کنندگان در مراسم ازدواج دانشجویی هستند که این مراسم را به عنوان جشن عروسیشان در نظر گرفته و بدون تدارک مراسمی دیگر، پس از بازگشت از مشهدمقدس راهی خانه بخت می شوند آن هم در حالی که هر دو تک پسر و تک دختر خانواده هستند و والدین برای مراسم ازدواجشان کلی آرزو و طرح و برنامه دارند...
آقا داماد ادامه می دهد: با توجه به اینکه تک پسر بودم و همسرم، تک دختر، راضی کردن خانواده ها خیلی سخت بود اما به لطف خدا راضی شدند. خانواده من حتی برای تحصیل هم می خواستند مرا به خارج بفرستند تا دکترا بگیرم و بعد در ایران برایم مطب بزنند اما چون علاقه نداشتم، روانشناسی را تا کارشناسی ادامه دادم و بعد وارد حوزه علمیه قم شدم.
سادگی از ما؛ هدیه اش با شما
از عروس خانم می پرسم واقعا آرزوی لباس سپید عروسی، ماشین عروس و مراسم و... نداری؟ پاسخ می دهد: چرا مسلما اینها را دوست داشتم ولی با صحبت های همسرم، کم کم راضی شدم اوایل پذیرش این مساله سخت بود؛ ابتدا به کربلا رفتن راضی شدم و بعد که همسرم گفت اگر کربلا برویم باز هم هستند کسانی که هزینه کربلا رفتن برای مراسم ازدواجشان را ندارند پس از آن هم بگذریم. با اینکه برایم سنگین بود اما از این هم گذشتم و مطمئنم پشیمان نمی شوم چرا که وقتی با خدا معامله کنی دلت را نگه می دارد تا وسوسه نشوی؛ به خدا و اهل بیت(ع) گفتم من مراسم ازدواجم را اینگونه در مشهد می گیرم، هدیه اش با شما که در زندگی دستگیرمان باشید.
از آرزوهایمان گذشتیم چون...
وی در پاسخ این سوال که ساده گرفتن چه مزیتی دارد که حاضرید به خاطرش روی آرزوهایتان پابگذارید، می گوید: پیش از راضی شدن با چند نفر مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که این سادگی، بیشتر مورد پسند خداوند است و از نظر اجتماعی هم تکلیف داریم تاجایی که می توانیم، الگو باشیم و آقاداماد در ادامه صحبت های همسرش اضافه می کند: رهبر معظم انقلاب را نماینده امام زمان(عج) می دانیم و با توجه به اینکه نماینده امام، چیزی می فرمایند که مد نظر خود امام است، بنابراین نظر آقا درباره ساده گرفتن مراسم ازدواج، در واقع مورد نظر امام زمان(عج) بوده و خود را موظف به عمل به این امر می دانیم.
سر کمتر و ارزان تر خریدن بحث داریم!
زهراسادات یادآوری می کند: به عکس روال معمول، ما سر کمتر و ارزان تر خریدن جهیزیه با خانواده هامان بحث داریم؛ دوست ندارم وسایل اضافی و غیرقابل استفاده در خانه مان باشد خصوصا که در قم در محیطی هستیم که خیلی ها در مضیقه هستند و حتی شاید ناچار باشم بیشتر وسایل عادی را که خانواده گرفته اند، پنهان کنم. اما برای مهریه ناچارا به نظر خانواده تن دادم چون به رغم خواست خانواده، من همسرطلبه می خواستم و اگر بر مهریه کم اصرار می کردم، ازدواجمان به هم می خورد.. حتی با اینکه شغلی نداشتند اما چون طلبه بودند، پذیرفتم.
همسرم پشت پرده بود!
بحث به اینجا که می رسد، یاد خاطره شیرین سال گذشته اش از آیین اعتکاف می افتد و می گوید: سال گذشته در اعتکاف که روحانی ها می آمدند صحبت می کردند، خیلی دلم می خواست همسر من هم روحانی باشد و مانند آن ها سخنرانی کند؛ اتفاقا یکی از دوستانم که همسرش طلبه بود، با هم به اعتکاف آمده بودند و من با دیدن آن ها از ته قلب دعا می کردم سال بعد همسر من هم آن طرف پرده، در قسمت آقایان حضور داشته باشد که بعد از ازدواج متوجه شدم، همسرم، مسؤل اعتکاف و یکی از همان سخنران ها بوده است.
حتی نام همسرم را هم انتخاب کرده بودم
آقاداماد هم به خاطره ماندگارش درباره انتخاب همسر اشاره می کند و می گوید: دو روز پیش از ماه رمضان، قم بودم که مادرم تماس گرفت و گفت دختر خانمی هست می خواهیم برویم ببینیم. من هم خیلی عادی موافقت کردم در حالی که هیچ امیدی نداشتم؛ گفتم می روند نمی پسندند و نمی شود. بلافاصله بعد از تماس، رفتم حرم حضرت معصومه(س) درد دل کردم، همه شرایط همسرم را گفتم؛ از جمله اینکه همسرم سیده باشد و نامش زهرا سادات اگر هم نبود، فقط سید باشد اما من در خانه زهرا صدایش کنم و کلا انتخاب همسر را به خانم سپردم که شکرخدا همان که خواسته بودم شد.
تازه داماد مدافع حرم
او که در نخستین ماه های ازدواج، سابقه حضور در جبهه مقاومت سوریه را دارد، درباره نحوه حضورش در جبهه می گوید: روز خواستگاری از خانمم پرسیدم اگر روزی بخواهم بروم جبهه مقاومت راضی می شوی؟ گفت نمی دانم الان آمادگی اش را ندارم شاید نتوانم. من برداشتم از پاسخ ایشان این بود که راضی شدنی است، لذا عقد کردیم و سه ماه بعد، مخفیانه یک دوره آموزشی یک ماهه جهت اعزام به سوریه را طی کردم و نهایتا هم به کربلا مشرف شده و نزد امام حسین(ع) متعهد شدم که اگر شهید شدم در آن دنیا حتما زهراسادات را به عنوان همسر انتخاب کنم. بعد از بازگشت از کربلا موضوع رفتن به سوریه را به همسرم گفتم و همزمان با چهارمین ماه عقدمان عازم سوریه شدم؛ دو ماه در خط مقدم بودم، اکثر دوستانم شهید شدند ولی من توفیق نداشتم.
می پرسم در این دو ماه، پشیمان یا نگران و دلتنگ نمی شدی؟ با تأکید می گوید: پشیمان که اصلا و از وقتی برگشته ام، مهمترین آرزوهایم این است که دوباره برگردم اما دلتنگی بود خیلی هم بود؛ ولی علاقه ای ماندگارتر ما را به ماندن قانع می کرد.
از عروس خانم می پرسم آقاداماد درست برداشت کرده بود و واقعا راضی به رفتنش شدی؟ در حالی که نگرانی از چشمانش پیداست و میان انتخاب دل و تکلیف، مردد است، با بغض می گوید: اصلا فکرش را نمی کردم برود؛ وقتی فهمیدم رفتنی است، گفتم رضایت به رفتن، ایمان خیلی قوی می خواهد که من در خودم نمی بینم اما از طرفی به خاطر علاقه ای که به همسرم دارم نمی توانم طاقت بیاورم که به مرگ عادی از دنیابرود، دوست دارم شهید شود... هر جای خطرناکی هم مرا ببرد مشکلی ندارم همراهش می روم اما آرزو دارم هر دو باهم به شهادت برسیم.
التماس دعا زهرا سادات خانوم ...دعا کن بقیه دخترا هم مثل شما بتونن چنین ازدواج موفق و ساده ای داشته باشن..
خیلی کار اشتباهی کردید. سفر کربلا برای تفریح نیست که بخواهید پولش را به فقرا بدهید. سفری برای خودسازی است.