بیتعارف گفتم میدانی که هر سال به این مناطق میآیم، اما سال بعد یا با یار میآیم یا نمیآیم!
به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو از بجنورد، نه مذهبی بودم و نه انقلابی. حدود پنج سال قبل و در دوران دبیرستان اولین راهیان نور را تجربه کردم؛ نمیدانم چرا تصمیم گرفتم هر سال به آن منطقه خاکی بروم؛ اما تصمیمی بود قاطع؛ از آن تصمیمهایی که فراموش نمیشد. به این ترتیب بود که هر سال و هر سال به مناطق جنگی میرفتم؛ اما راهیان ۹۷ برایم طعمی جدید داشت که شرحی دارد اندکی مفصل.
به هویزه که بروی، مزار یکی از شهدا را پر مخاطبتر میبینی؛ نامش علی حاتمی بود. شهیدی که نمیدانم چرا میگفتند بیشتر حاجت میدهد. حاجتی از جنس ازدواج! خلاصه اگر دلت به امری یقین داشته باشد، همان اتفاق میافتد. سال ۹۶ بود که ما نیز به خیل عظیم زیارت کنندگان آن شهید پیوستیم. بی تعارف گفتم میدانی که هر سال به این مناطق میآیم، اما سال بعد یا با یار میآیم یا نمیآیم؛ خود دانی!
القصه سال ۹۷ برایمان اتفاقات ویژهای افتاد و درخواستمان استجابت شد. بر خود تکلیف میدیدم که به راهیان نور بروم؛ اما این بار با همسرم. نکته آن جا بود که از استانمان هیچ کاروان متاهلی راه نمیافتاد. از سمت دیگر زوجه ما سفر اولی بود و میگفت: باید برویم. تلاش زیادی کردم؛ اما نشد که نشد. از استانهای همجوار نیز نتوانستم کاروانی مهیا کنم.
مسئول کاروان خواهران استانمان صبح زود تماسی گرفت و گفت: تصمیم گرفته ایم اتوبوسی دیگر به کاروان اضافه کنیم؛ اما کسی را به عنوان «زوج اتوبوس» نداریم. میتوانی با همسرت بیایی؟ گفتم زمان سفر کی است و گفت: امشب! به این ترتیب به یکباره مقدمات سفر فراهم شد و چند ساعت بعد راهی شدیم.
طبیعی بود سفر با همسر به آن منطقه طوری دیگر است. از جزئیات حس و حالش نمیتوان گفت و باید هر فرد به صورت تجربی آن را لمس کند؛ اما میشود برخی از خاطرات را عنوان کرد.
آب و هوا بارانی بود، بخصوص در طلائیه. روایت گری آغاز شد. باران قطره قطره میافتاد؛ اما با سرعت کم. رسیدیم به اواخر روایت. لحظات جالبی بود. کسی نبود که اشک نریزد که باران نیز شدت گرفت. اشک و باران مخلوط شده بود و دلهای شکسته حس میشدند. سختی قدم زدن در خاکهای خیس شده طلائیه را فقط کسانی میفهمند که آن جا بوده باشند؛ قدمهایی سخت در حالی که اشک و باران دید را تار کرده بود.
کسی نیست که به راهیان نور برود و از شلمچه خاطرهای نداشته باشد. من نیز خاطرات شلمچه ام خاص بود؛ اما این بار خاصتر شد. در کنار همسرم نشسته بودم و روایت گری ناب حاج حسین یکتا را میشنیدم. لحظات آخر بود. حاج حسین گفت: کربلا رفتهها رو به کربلا بایستند و برای کربلا نرفتهها دعا کنند؛ برخاستم؛ همسرم در کنارم نشسته بود. بعدها همسرم به من گفت: چه حسی بود آن لحظه؛ لحظهای که رو به کربلا ایستادی و من نشسته اشک میریختم. راستی آقا، دعایم کردی؟ از شهدا برایم کربلا خواستی؟
بعد با لبخند گفت: دیدی که وقتی راهیان نور خواستم چطور سفرمان درست شد؟ الان هم کربلا میخواهم. مطمئن باش سریع درست میشود و به زودی به کربلا میرویم.
راهیان نور به خودی خود جذاب، دلچسب، معنوی و آرامش بخش است؛ اما وقتی آفریده خداوند برای آرامش تو نیز در کنارت باشد، این آرامش چند برابر میشود. به مجردها توصیه میکنم همت کنند، آستین بالا بزنند، توکل کنند، توکل کنند و باز هم توکل کنند و پیش بروند. بعد از رسیدن به یار، به راهیان نور نیز بروند تا معنای آرامش ناب را درک کنند.