همان قدر که از این دیدار لذت بردم احساس میکنم شانههایم سنگین تر شده باری که رهبرم به دوشم گذاشت یعنی گفتمان جهادی برای همراهی نود درصد دیگر جوانان...
به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، علی مهدیان از جهدگرانی که در دیدار اخیر با رهبر انقلاب حضور داشت، این دیدار را اینگونه روایت می کند. دیگه چهل سالمه اما مثل دختر بچههای ده پانزده ساله شدم. یواشکی طوری که زن و بچهام نبینن و ناراحت نشن یه گوشه مینشینم و چشمهام رو میبندم و یاد اون لحظهها میکنم. نمیدونم چرا اینطوری شدم. مهدی مسکنی گفت این رفیقمون مجرده دیگه ظاهرا اسباب دنیایی براش جواب نمیده شما یه […]
دیگه چهل سالمه اما مثل دختر بچههای ده پانزده ساله شدم. یواشکی طوری که زن و بچه ام نبینن و ناراحت نشن یه گوشه مینشینم و چشمهام رو میبندم و یاد اون لحظه ها میکنم. نمیدونم چرا اینطوری شدم.
مهدی مسکنی گفت این رفیقمون مجرده دیگه ظاهرا اسباب دنیایی براش جواب نمیده شما یه دعایی بکنید که…آقا پرید وسط حرفش و با خنده گفت طلسم لازم داره، کل جمعیت پکید از خنده… .
شب وقتی از بیت آقا بیرون میومدیم به حمید خانمحمدی گفتم باورم نمیشد یک همچین جلسه ای با آقا داشته باشیم. رفیق قدیمیمه بیش از بیست و پنج ساله میشناسمش ، حمید به آقا گفت آقا مردم سیستان که ما براشون کار میکنیم از ما یه خواسته ای دارن میگن شما آقا رو میبینید به آقا بگید اجازه بده ما روستاییهای دور افتاده هم به دیدارشون بیایم.
آقا گفت خیلی عالیه دفتر توی برنامه های دیدار قرار بدن.بعد رو به حمید کرد و گفت از خود منطقه هم جوانانی هستن که با ارتباط با اونها کار میکنید؟ بهتون کمک میدن؟ حمید گفت بله آقا جمع زیادی توی خود منطقه متصل به جهادی ما کار میکنن آقا گفت خیلی خوبه کاش هیچ وقت مزه لحظه هاش از زیر زبونم بیرون نره. همه با نمک شده بودن حاج حسین یکتا یک چشمش مصنوعیه گفت آقا من تنها کسی هستم توی این جمع که همه رو با یک چشم میبینم. حاج آقای قاسمیان گفت من سی و سه سال مداوم هر سال جهادی میرم هم تجربه جمع کردم هم توی ارتباط با مسوولین قالتاق شدم. هر دوش هم نیازه، آقا خندید گفت قالتاق شدید پس….مسکنی گفت آقا این چند نفر حرفشون رو نزنن میرن معتاد میشن… آقا خندید.
آنقدر فضا صمیمی بود که هر چی دلمون میخواست به آقا میگفتیم یکی برگشت گفت آقا شما میگید جوانها را به کار بگیرند خوب این ایراد به خودتون هم وارده چند تا انتصابهاتون همه سن بالا بودن. شما آقای حاج علی اکبری رو گذاشتید امام جمعه همه خوشحال شدیم ولی ایشون پنجاه و پنج سالشه خودتون اول انقلاب نزدیک چهل سالتون بود که امام جمعه شدید.
خوب چرا الان پیرمردها کنار نمیرن جونها بیان چرا خودتون عمل نمیکنین به این حرفتون.
آقا خیلی راحت و جدی جواب داد اصلا احساس نمیکردیم داره با یک جوون صحبت میکنه انگار با یکی از مسوولین هم تراز خودش داره حرف میزنه بهش گفت مقایسه با اول انقلاب مقایسه ناقصیه اون موقع واقعا کسی نبود که تجربه کار داشته باشه. برای امام جمعگی هم کسی نبود که من را امام جمعه کردن.
بعد هم کسی مثل آقای فتاح نه جوان است و نه پیر ولی واقعا به صلاح نیست ایشون رو کنار بگذاریم.
اما راهکار شما چیه که مدیرهای جوان سر کار بیان؟
این سوال رو چند بار دیگه هم از اول جلسه پرسیده بود اما کسی جواب نداده بود.
بعد آقا فرمود به نظر من باید رییس دولت یک فرد جوان باشه. اگر یک جوان رییس دولت بشه همه مدیرانی که به طور عادی توی همه سطوح روی کار میان جوان خواهند بود. برام خیلی جالب بود که آقا اینقدر راحت و جدی با جوانها سخن میگوید . اینقدر راحت خود او رو هم نقد میکردند و او هم صمیمانه نظرش رو میگفت.
موقع عکس دسته جمعی رفتم کنار آقا ایستادم باورم نمیشد کنار او بایستم و عکس بگیرم بعد پیش خودم گفت بگذار جلوی پاش بنشینم این طوری احساس نزدیکی بیشتری میکردم. جلوی پاش روبروی دوربین نشستم حواسم به بقیه نبود حواسم به دوربین هم نبود . اما یک طوری خودم رو به آقا چسبونده بودم طوری که احساس میکردم عمامه ام به دستهاش میخوره چه احساس خوبی بود زیر سایه او بودم و پشتم هم به او گرم….
آقا فرمود بچه ها ثبات قدم داشته باشید مراقب وسوسهها باشید اخلاص توی جوانی ساده تر است توی جوانی تمرین کنید که در سنین بالا عادت به اخلاص کرده باشید . اگر اخلاص داشته باشید رحمت الهی همینطور بر سرتان میریزد. حقیقتا احساس کردم تجربه اش را میگوید نه فقط علمش را…
مستحبات را رعایت کنید نماز با توجه به جماعت در مسجد طنین صداش و چشمهای آرام و باوقارش شوخی هایش و خودمانی بودنش نمازش اون موقع که با تربت تبرک میجست و دست به خاک مهر میزد و به عمامه اش میکشید. وقتی دست روی چشمهایش میگذاشت و حدس میزنم آیت الکرسی میخواند ، همه اش لحظه به لحظه جلوی چشمم است به محافظینش که تلاش میکردند بچه ها را منظم کنند تا به او فشار نیاید برگشت و گفت رها کنید جوانها را بگذارید راحت باشند.
آنقدر همه حرف زدند که کمتر از بیست دقیقه به خود آقا وقت رسید حرف بزند. تازه وقتی مهدی مسکنی داشت جلوی نعمتی را میگرفت که کمتر حرف بزند آقا برگشت به نعمتی گفت حیف شد داشتم استفاده میکردم انگار دوست داشت نعمتی بیشتر حرف بزند ولی جلوی مدیریت مسکنی بر جلسه را هم نگرفت گفت در این جلسه برایم مسجل شد که بچههای جهادی رشد کرده اند خیلی قوی تر از ساخت حمام و دستشویی و اینها شده اند اما هر چه هستید یقین کنید آقا گفت توانتان بیش از ده برابر همین توان فعلی تان است.
اما شاید از همه مهمتر اینکه فرمود بچه ها شما ده درصد کل جوانان کشورید بیایید کار جهادی را تبدیل به گفتمان کنید حیف است بقیه جوانان محروم باشند از خدمت کردن این محرومیت را هم با گفتمان سازی از بین ببرید. کاری کنید نود درصد دیگر از جوانان کشور هم به این جریان متصل شوند.
نمیدانم چقدر عمر میکنم اما این دیدار با آقا در چهل سالگیم همراه با چهل نفر از دوستان جهادیم جزو شیرین ترین لحظات عمرم خواهد ماند و با مزه این دیدار روز و شب خود را طی میکنم.
اما همان قدر که لذت بردم احساس میکنم شانههایم سنگین تر شده باری که رهبرم به دوشم گذاشت یعنی گفتمان جهادی برای همراهی نود درصد دیگر جوانان……