گزارشی از فعالیت جمعی گروهی از خبرنگاران فرهنگی با عنوان «مجاهدت برای مستضعفین» که شهره شدند!
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجو، گزارشی از فعالیت جمعی گروهی از خبرنگاران فرهنگی با عنوان «مجاهدت برای مستضعفین» که شهره شدند!
شاید یادتان باشد که چند ماه پیش قیمت مرغ به شکل فزایندهای زیاد شد، به طوری که مرغ را هم جزو مصارف لوکس خانوادهها تعریف میکردند، آن هم مرغی که خود برای طبقه مستضعف همواره به عنوان جایگزین گوشت قرمز بوده که برای این طبقه آرزوست. آن روزها دیگر مطمئن شدیم که حاشیهنشینان از این پس از خوردن گوشت مرغ نیز محرومند. همان ایام در جمع خبرنگاران فرهنگی انقلابی این بحث مطرح شد و دغدغه سفرههای حاشیهنشینان منجر به شکلگیری گروهی شد موسوم به «سازمان مجاهدین مرغ ایران»! شاید اسمش خندهدار باشد، اما در واقع این نام به شوخی مطرح شد، اما شوخی شوخی روی این گروه ماند و حالا این سازمان چند ماهی است که دارد کار میکند. قرارمان این شد که هر ماه بتوانیم برای یکی از مناطق محروم حاشیه مقداری مرغ تهیه کنیم. اولین بار رفتیم کورههای آجرپزی خاتونآباد؛ ۳۰ خانه بود و ۱۵۰ نفر که به صورت خانوادگی کارگر آجرپزی بودند. به هر خانه ۲ مرغ دادیم، اما آنجا مشکل فقط غذا نبود؛ بچهها از ما اسباببازی میخواستند، مادرها لباس برای بچههایشان! آن شب پس از بازگشت از کورههای خاتونآباد حالمان گرفته بود از وضعیتی که دیده بودیم.
قرارمان این شد که هر جا رفتیم یک گزارش خوب رسانهای هم از آنجا تهیه کنیم و با استفاده از ظرفیت تخصصی خودمان برای آن قدمی برداریم. کمکم فهمیدیم میشود زنجیره خدمت را تکمیل کنیم؛ گروههای جهادی پزشکی یا آموزشی را به مناطقی که میرفتیم متصل میکردیم.
کورههای آجرپزی شمسآباد، خاتونآباد، فرونآباد، شهرری، کهریزک، کهنک و قیام پیشوای ورامین، وسفنارد، خاوران و اتابک، همه را به صورت دورهای میچرخیدیم و مرغ پخش میکردیم. اولش ۱۰۰ مرغ بود، بعد شد ۲۰۰تا، بعد ۳۰۰تا و...
بعضی وقتها آنقدر پول جمع میشد که به قول خودمان میشد ۲ تا عملیات را در یک شب سامان بدهیم. بعضی بچهها یک طرف میرفتند، بعضیها طرف دیگر!
چهارشنبه و پنجشنبه گذشته آخرین عملیات ما بود. آذوقه کورههای خاتونآباد و محله وسفنارد را با هم توزیع کردیم. چند روز قبل علیرضا گفت: باید برای شب چله کاری بکنیم، سفرههای این بندگان خدا هم باید گرم باشد. محمدرضا با رابطمان در وسفنارد صحبت کرد و سید کورههای خاتونآباد را هماهنگ کرد. بچهها غروب راه افتادند و با پدیدههای عجیب و غریبی مواجه شدند.
رضا از وسفنارد در گروه گزارش داد که «دزدان کابلهای برق و تلفن وسفنارد را برده بودند و یک محله چند هزار نفره در تاریکی مطلق بود و کورمال کورمال مرغ را به خانههای نیازمندان رساندهاند».
مهدی، حسام و مصطفی رفتند کورههای آجرپزی خاتونآباد؛ مهدی در گروه نوشت: «وسط کوچه خاکی، توی آن تاریکی مطلق که فقط نوربالای پراید روشنش کرده چشممان میافتد به نوری سفید که از شیشه شکسته یک پنجره میزند بیرون. هر چه میگردیم در آن دیوار بیانتها دری پیدا نمیکنیم. علیرضا ناچار به شیشه میزند و یاالله میگوید. صدای زنانهای جواب میدهد. توی آن سرما بخار دهان علیرضا را میبینم: نذری آوردهایم حاج خانم. مرغهایی که برای اهدا آوردهایم را میگوید. به همهشان میگوید نذری است. نمیگوید خیرات یا صدقه یا... که غرورشان خدشهدار نشود.
زن آدرس را میدهد. حدود ۵۰ متر بالاتر میرسیم به در بزرگ کوره آجرپزی؛ کورهای که مدتهاست تعطیل شده و ۴-۳ خانواده در اتاقهای ۱۵-۱۰ متریاش زندگی میکنند. زن خودش در را باز میکند؛ زن جوانی است. با بچهای در بغل که لباس گرم به تن ندارد و بعدا میفهمیم یک و نیم ساله است. سر حرف که باز میشود از شوهری میگوید که تصادف کرده و به خاطر نداشتن پول دیه در زندان است و از تنهایی و از نداری... ما فقط خجالت میکشیم. دعوت میکند به داخل بریم. میرسیم به همان اتاق که پنجرهاش را از بیرون دیده بودیم. از خودم خجالت میکشم، و از زن. یاد دیالوگ آقا موسی توی لاتاری میافتم. آنجا که هادی حجازیفر با بغض میگوید: «به خدا قرار نبود اینجوری بشه». تمام زندگیاش در همان چهاردیواری سیمانی محقر خلاصه میشود. میگوید بخاری نداریم. اینجا سرد است. بقیه جملهها را نمیشنوم. بیرون که میآییم بچهها قول بازگشت با بخاری را میدهند و حسام و مصطفی توئیت میزنند و استوری میگذارند».
الان که این گزارش را میخوانید با فراخوانی که دادیم توانستیم چند بخاری برای خانههای کوره آجرپزی فراهم کنیم که هم سفرهشان گرم باشد و هم خانهشان!
این خبرنگاران فرهنگی در همین چند ماه توانستهاند ۳۵۰۰ مرغ بین خانوادههای حاشیهنشین توزیع کنند، اگر چه همه تلاششان هم این بوده است که عزت و غرور خانوادهها حفظ شود.