«مرحوم آقای حاج عبدالله والی یکی از آدمهایی است که قطعاً در تاریخ انقلاب و تاریخ کشور اسمش خواهد ماند و نامش به نیکی یاد خواهد شد؛ خداوند درجاتش را عالی کند»
«پیامبر را دیدم. من و آقای خمینی رفته بودیم مکه، داشتیم طواف می کردیم. حضرت رسول را دیدم که دارد به طرف ما می آید. پیامبر آقا را بوسید، بعد با من روبوسی کرد.»
دبیر سیاسی جامعه اسلامی دانشجویان گفت: عزت ملی یکی از کلماتی است که امام خامنه ای بیشترین تاکید راروی آن دارند و ما هم همین فرمایش رهبری را خط حرکت اتحادیه قرار دادیم.
عضو شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی گفت: یکی از سختترین خاطراتم برمیگردد به ۱۰ بهمن و تجمع اعتراضی ما در مقابل وزارت نفت. به دستور مستقیم شخص رئیس جمهور با برخورد سنگین نیروی انتظامی و امنیتی مواجه شدیم.
رئیس خانه مداحان با ذکر خاطره ای از مقام معظم رهبری گفت: باور کنید اگر یک کارگر میخواست برای دخترش عروسی بگیرد، بهتر(از لحاظ تجملات جشن) از عروسی دختر آقا بود.
عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی گفت: بازگشت ۱۷۵ غواص شهید به کشور از این منظر که موجب شد تا ده ها خانواده از چشم انتظاری بیرون بیایند را اتفاقی مثبت ارزیابی می کنم.
قبل از رفتن با خودم فکر میکردم یعنی پدر و مادرم اجازه میدن به عنوان خادم به راهیان نور برم چون تازه از زائری برگشته بودم میخوام اینو بگم که فقط دعوت شهداست اگر آنها نخوان با یک بهانه کوچک که اصلا فکرش را نمیکنی از قافله جا خواهی ماند.
پرویز پرستویی در صفحه اینستاگرام خود نوشت : ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس میخواهی؟
یکی از شبها فیروز در خواب میبیند که پشت سر مقام معظم رهبری به نماز ایستاده و بعد از اتمام نماز رهبر انقلاب بر میگردند و پیشانی فیروز حمیدی زاده را میبوسند و میگویند، قبول باشد.
وزیر اطلاعات دولت دهم در تجمع بزرگ بسیجیان شیراز به مناسبت «۹دی» گفت: برخی خواص جامعه با خاطره گویی سعی در انحراف مسیر انقلاب اسلامی از مسیر تعریف شده انقلاب توسط امام خمینی(ره) دارند.
در کتاب «یادستان دوست» که به خاطرات شخصیتهای مختلف سیاسی، فرهنگی و ورزشی درباره رهبر معظم انقلاب پرداخته است؛ خاطره ای از سردار قاسم سلیمانی پیرامون دستگیری یکی از افراد شرور منطقه در کتاب روایت میشود که در نوع خود جالب است.
با خودم گفتم اگر از اينجا به اهواز برويم حتماً از آنجا هم به شهرهاي ديگر ميرويم و ديگر كاملاً از اينجا دور ميشوم و هيچگونه دسترسي به همسرم ندارم. تصميم گرفتم در مقابل رفتن مقاومت كنم. لذا به آنها گفتم من همينجا ميمانم تا آقاي شريفي بيايد و بعد به شما ملحق ميشوم. آنها همراه با خانواده خالهام كه ساكن سوسنگرد بودند، به روستا رفتند.