در همان حال که با خدا در دل سخن میگفتم، مردی وارد مسجد شد و کنارم نشست و نمازش را خواند. به محض این که سلام داد رو به من کرد و پرسید: "شما در این محله کسی را سراغ ندارید که دنبال خانه بگردد و بخواهد خانه بخرد؟
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو یکی از خبرنگاران که سالها پیش با مرحوم چایچیان گفتگو کرده بود خاطره ای از خانه خریدن وی که طی مصاحبه با این خبرنگار تعریف کرده بود در کانال تلگرامی اش بازنشر کرد.
خاطره به این شرح است:
سالها پیش که با #حبیب_الله_چایچیان گفتگو کردم، ساکن منطقه نیروهوایی بود. آن قدر بیان شیرینی داشت که دلم میخواست از زمین و زمان حرف بزند! از او خواستم خاطرهای از محله شان برایم تعریف کند. گفت:
پنجاه و خردهای سال پیش، زمانی که هنوز از بانک تجارت – که آن زمان اسمش بانک بازرگانی بود- بازنشسته نشده بودم، تصمیم گرفتم از بانک وامی بگیرم و خانهای بخرم. تا آن زمان خانهای از خودم نداشتم و دلم میخواست جایی را پیدا کنم که با شرایطی که داشتیم متناسب باشد. از یک طرف پولی که داشتم محدود بود و از طرفی در هر محلهای نمیتوانستم زندگی کنم. وقتی که وام بانکی جور شد به جستجو پرداختم. تمام محلههای تهران را زیرپا گذاشتم و پرس و جو کردم، ولی مورد مناسبی پیدا نشد.
یک روز که چند محله را گشته و بسیار خسته و درمانده و ناامید شده بودم، به منطقهی نیروهوایی رسیدم. نزدیک ظهر بود و داشتند اذان میگفتند. پرس و جو کردم و فهمیدم مسجد نیمه تمامی در همان نزدیکیها هست. داخل مسجد شدم و وضو گرفتم و نماز ظهر را خواندم. آن قدر خسته بودم که توان گشتن و جستجو برایم باقی نمانده بود. همان موقع دست به دعا بلند کردم و به خدا گفتم: "خدایا! تو لامکانی، یعنی نیاز به جا و مکان نداری. با این که این صفت را داری، اما سر هر کوچه و خیابان یک مسجد ساخته اند. مسجد هم که خانهی توست. توی بی نیاز به جا و مکان این همه خانه داری، آن وقت منِ بنده که به خانه و جا احتیاج دارم، حتی یک خانه هم ندارم! خودت راهنمایی کن که به همین زودی جایی برای سکونت پیدا کنم... "
در همان حال که با خدا در دل سخن میگفتم، مردی وارد مسجد شد و کنارم نشست و نمازش را خواند. به محض این که سلام داد رو به من کرد و پرسید: "شما در این محله کسی را سراغ ندارید که دنبال خانه بگردد و بخواهد خانه بخرد؟ " همان طور که بهت زده نگاهش میکردم گفت: "من با قرض و وام خانهای ساخته ام که الان برای برگرداندن بدهی هایم باید هر چه سریعتر خانه ام را بفروشم تا طلبکارها بیایند طلبشان را بگیرند".
بعد از نماز عصر با همان مرد رفتیم و خانهای که ساخته بود را دیدیم. خانه اش در همان محله، نزدیک مسجد بود. وقتی که وارد خانه شدم و از آن بازدید کردم و قیمتش را پرسیدم، دیدم دقیقا همهی آن شرایطی که برای خرید خانه داشتم را دارد. از همان سال تا به امروز، در همان خانهای که آن روز پیدا شد زندگی میکنم و از هر لحاظ، با آن چه که میخواستم هماهنگ است. طی این سالها هیچ وقت از هیچ جهت ناراحتی و نارضایتی از این خانه به من نرسید، چرا که این خانه را خودِ خداوند به من هدیه کرد.