هرچی فکر کردم تا جواب قانع کنندهای به ذهنم برسد و از طرف خوشیاری به او بگویم فایدهای نداشت. خوش یاری همان جواب قبلی را تکرار کرد. عبدالقادر وقتی جواب قبلی را شنید، با نوک پوتین ضربه محکمی به پهلوی خوش یاری کوبید.
میان یک دسته ویژه شناسایی از نیروی داوطلب که غرق در تجهیزات بودند، یک نفر داوطلب برای انجام آن مأموریت نبود؛ فرمانده که با موفقیت عملیات شناسایی را انجام داده بود، مستأصل فقط وقت را از دست میداد.
سازمان مجاهدین یک دروغ بزرگ است، «عزت» غیرت و ایمانش قبول نمیکند برود خانه تیمی! توجیه نمیکند، بهانه نمیتراشد، میگوید من پسر پیغمبر که نیستم با زن نامحرم همخونه بشم!
دشمن بعثی در طول یک هفته نبرد فاو، پاتکهای فراوانی کرد ولی مهمترین آنها که منجر به مأیوس شدن دشمن از باز پسگیری فاو شد، حماسه دفع پاتک ۲۷ بهمن بود.
وقتی به خانه رسیدیم خانه به تلی از خاک تبدیل شده بود در حالی که تعدادی از اعضاء خانوادهام زیر آوار مانده بودند، من ناخود آگاه به فکر حبوبات رزمندگان افتادم که برای تمیز کردن در منزل ما بود.
به عنوان مجری در حال تشکر از دستاندرکاران برگزاری یادواره بودم و یک به یک از افراد و ارگانهایی که در برگزاری مشارکت داشتهاند نام میبردم؛ ناگاه دیدم پدر شهید بهرامی که ردیف جلو نشسته بود با چهرهای ملتهب به من اشاره میکند.
با شروع عملیات سید جمشید که جلودار نیروهای غواص بود و از طریق بیسیم با او در ارتباط بودیم ناگهان جایش را به حاجی محمد سعادت فرمانده غواصها داد و خبر دار شدیم که سید شهید شده است.
تصویری که پیش رو دارید در اواسط دهه ۶۰ شمسی برداشته شده که در آن، سه تن از مؤثرترین فرماندهان یگانهای توپخانهای سپاه، طی سالهای دفاع مقدس، در یک قاب دیده میشوند.
همیشه بیشتر از وزنهای که توی کفه ترازو گذاشته است، گوشت میداد دست مشتری و کفه گوشت به کفه آن طرفی میچربید؛ هیچکس کفههای ترازوی مش عبدالحسین را مساوی ندیده بود.
این آخریهای جنگ شایعه شده بود آقای رفیق دوست کلی آمبولانس بنز وارد کشور کرده که به جای تویوتاهای داغون استفاده شود؛ همین شایعه دست مایه کلی جوک و لطیفه در جبههها شده بود.
معاون فرمانده شمرده توی دهنی بیسیم با قرارگاه حرف میزد، از فرمانده شکایت میکرد و با دلخوری گفت: حرف حرفِ خودشه، وِل کرد رفت. ما به فرمانده فکر کردیم که درست پای کار غیبش زده بود؛ همان که پشت پیراهنش نوشته بود «عاشق شهادت».
سردار شهید کحالی بعد از رشادتها و ایثارگریهای فراوان در ۲۳/۷/۷۳ در ایام شهادت حضرت زهرا (س) در محور عملیاتی مهاباد توسط افراد ناشناسی به فیض شهادت نایل آمد.
سنگ مزار زیبای او، نمونهای بینظیر است که روی آن نوشته شده: متولد میشویم تا بمیریم. پس وقتی خبر کوچ مرا شنیدید، عکس العملتان آن چنان باشد که خبر تولدم را سالها پیش برایتان گفتند.
بلند گفتم: «عبدالرضا!» از گوشهایش خون بیرون آمده بود، برگشت و نگاهم کرد، هنوز هم تانکهای عراق در چشمانش بودند و صدای آر پی جی در گوشش، گفتم: «حبیبی کجاست؟» جیپش را نشانم داد.