فوق تخصص قلب و جانباز شیمیایی گفت: «در یازده سالگی به جبهه رفتم. همزمان با فعالیتم در جبهه درسم را می خواندم و به هیچ وجه اجازه نمی دادم تا از درس عقب بمانم. بعد از جنگ احساس کردم که سنگر تغییر کرده و اکنون وظیفه ای دیگر دارم. درسم را ادامه دادم و در کسوت پزشکی به ادامه خدمت به مردم پرداختم.»
فرمانده گردان که برای بازدید پل رفته بود بر اثر تیر دشمن از ناحیه ران زخمی و به عقب منتقل شد درحالیکه هر لحظه احتمال پاتک دشمن میرفت و سر و صدای تانکها به وضوح شنیده میشد گردان بدون فرمانده ماند.
امروز صبح وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای بلند نام امیرالمومنین علیه السلام رو آورد، با خودم گفتم: داری با برادرای خودت میجنگی؛ نکنه مثل ماجرای کربلا...
چرا شهری را که برای آزاد کردنش بهای بسیار پرداخت کردهایم، به امان خدا ول کردهایم؟؟؟ جنگ باعث شد تا وجب به وجب خرمشهر برای کل ایرانیان حیثیتی بشود. حالا که آن همه خون به پای خرمشهر ریختیم چرا نباید برای آبادانی آن یک ذره تلاش کنیم؟؟؟
حضرت امام خمینی (ره) با بیان اینکه ابعاد معنوی عملیات فتح المبین را با هیچ معیاری نمیتوان سنجید افزودند: ما عقب ماندگان و حیرتزده گان، و آن سالکان و روشنفکران و فیلسوفان با چه معیار این مساله را تحلیل می کنند.
ایامی که آن را سپری میکنیم، لحظه به لحظهاش عجین است با غرورانگیزترین روزهای عاشقی سربازان امام راحل که با رشادت و جسارتشان حماسهای بس عظیم به نام «عملیات والفجر هشت» آفریدند، عملیاتی که رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا نخستین نفراتی بودند که وارد شهر فاو عراق شدند و پرچم مبارک گنبد امام رضا (ع) را بر فراز بلندترین مسجد فاو به اهتزاز در آوردند، «محمد موظف رستمی» از رزمندگان این لشکر به بیان خاطرهای زیبا از آن روزهای شور و شعور پرداخته که تقدیم به مخاطبان میشود.
در طول دوماه، پشت به قبله نماز میخواندم و بعثیها سمت قبله را به من اشتباه گفته بودند، خدا میداند، شاید هم عمداً این کار را کرده بودند و شاید هرگاه هم میدیدند که من پشت به قبله نماز میخوانم کلی به من میخندیدند.
حاج احمد شروع کرد علیه بچههای اطلاعات خصوصاً خودش صحبت کردن و گفت: بچههای اطلاعات چیزی نمیدانند و احمد هم فقط حرف میزند و چیزی بلد نیست! «عبدالکریم» که حاج احمد را تا آن روز ندیده بود، پاسخ جالبی به او داد.
مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: «آقا جان! حضرت قاسم علیهالسلام ۱۳ ساله بود که امام حسین علیهالسلام به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالم است، ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم. هر چه التماسش میکنم، میگوید ۱۳ سالهها را نمیفرستیم. اگر رفتن ۱۳ سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسمعلیهالسلام را چرا میخوانند؟»
شهید حاج حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین(ع) که در عملیات خیبر دستِ راست خود را در راه خدا تقدیم کرد، از آنانی بود که کربلای ۵ و شلمچه هرگز او را از یاد نخواهند برد.
نزدیک غروب بود که با ایفا، ما را بردند به خط سوم. ایفاها وقتی در دست انداز میافتادند، داد همه به آسمان بلند میشد. جالب اینجا بود که در میان بچهها فقط یک اسیر سالم بود و عراقیها این اسیر را نشانده بودند کنار نگهبان و انگار به او مأموریت داده بودند که هر وقت ماشین در دست انداز میافتد، یک سیلی سنگینی بزند توی گوش آن اسیر. خلاصه آن طفلک آنقدر سیلی خورد که وقتی به مقصد رسیدیم، صورتش کبود شد!
روزی که پیامبر اکرمصلیاللهوعلیهوآلهوسلم وارد مدینه شد مسلمین دو دسته بودند. مهاجرین و انصار. اما در واقع دسته بندی طور دیگری بود. از منافق شروع میشد تا ولایت پذیر تام مانند علیعلیهالسلام. در دورهٔ امیرالمومنینعلیهالسلام نیز فهم همه یکسان نبود. حتی در میان یاران خاص نیز تفاوت میان سلمان و ابوذر (رضی الله عنهم) بسیار بود.
دقایقی نگذشته بود که هلیکوپترها را به وضوح دیدیم و مطمئن شدیم آنها مربوط به ارتش آمریکا هستند اما چون نمیخواستیم آغازکننده درگیری باشیم، و مأموریت ما حفاظت و گشتزنی در آبهای خودمان بود عکسالعملی نشان ندادیم.