در فرودگاه از پشت بلندگو صدا کردند که خانواده شهید لشگریان به اطلاعات مراجعه کنند. ما به آنجا رفتیم و از همسرم پرسیدم: اگر متوجه بشوی یکی دیگر از فرزندانمان شهید شده است چه میکنی؟ حاج خانم گفت: «شکر خدا میکنم.» پس گفتم که مجیدمان نیز شهید شد.»
شهید منفردنیاکی به علت شجاعت وافر و خلق حماسهها شگرف در میدانهای نبرد از سوی امیر شهید سپهبد علی صیاد شیرازی (فرمانده وقت نیروی زمینی) به جانشینی نیروی زمینی ارتش در جنوب منصوب و در عملیاتهای بعدی در این منطقه نقشی فراموش نشدنی و ماندگار ایفا نمود.
آقای بروجردی واقعاً مطیع امام بود. اوایل درگیریهای کردستان من رسماً در سخنرانیهایم برای پاسدارها، علیه بنیصدر موضعگیری میکردم. بروجردی یکی، دو بار به من تذکر داد و گفت «چون امام حکم فرمانده کل قوا را به ایشان تفویض کرده و منصوب امام است، شما علیه ایشان حرف نزن.»
محمد بروجردی اولین ستاد مشترک کشور را در کردستان تشکیل داد و با هماهنگ کردن نیروهای سپاه، ارتش و ژاندارمری، تمام توان و قدرت آنها را در یک خط و به سوی یک هدف منسجم کرد.
سیدمجتبی هاشمی در سال ١٣٥٩ گروه ضربتی بنام گروه «فداییان اسلام» را تشکیل داد. پس از شروع جنگ ایران و عراق، ستاد این گروه در هتل کاروانسرای آبادان شکل گرفت و او و همرزمانش، در مقاومت ۳۲ روزه این شهر، با امیر سرتیپ منوچهر کهتری ایستادگی کردند.
همزمان با ایام شهادت امیرالمومنین علی (ع)، مراسم بزرگداشت و تجدید عهد رفاقت با شهید ابراهیم هادی و شهید سیدمرتضی رضا قدیری بیسیمچی تازه تفحص شده در کانال کمیل در گلزار بهشت زهرای تهران برگزار میشود.
«این مسیرها را باید بروی، پیروزی را مفت بهتون نمیدهند. باید که آتشهای دشمن را تحمل کنی، زخمها را بر بدنت تحمل کنی، کمبود وسایل را باید تحمل کنی، اگر توانستی بگذری، مقاومت کنی، صبر کنی، آن وقت هست که پیروزی هم دنبالش خواهد آمد، آن وقت هست که به دنبالش آرامش هست.»
ازدواج مهدی باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزندهای برای مردم انجام داد.
پنجم اسفندماه بود که خبر رسید سردار حاج اسماعیل معروفی به دوستان شهیدش پیوسته است. حاج اسماعیل، معروف به «سردار خاموش» از فرماندهان گردان خطشکن در دفاع مقدس بود.
اوایل سال ۵۷ تبعید کرده بودند به چابهار. وقتی که فهمیده بود حضرت امام دارد وارد ایران میشود، هر طور بود خودش را به فرودگاه مهرآباد رسانده بود و گفته بود اگر نگذارید من بروم، میروم زیر چرخهای هواپیما!