از اینکه تاکنون وصیتنامه من تاخیر افتاده، حقیقت این است که موازنه قدرت بین این جنگ نمیبینم و ترس از آن داشتم در مقابل ملت ایران شرمنده شوم. نظر به اینکه من یک سرباز در کسوت افسری هستم و یکی از تعهدات من در مقابل ملت، شهادت برای پیروزی است.
به قول امام عزیزمان شاید که این وصیتها بتواند دلهائی را بسوی الله سوق دهد! در اول بگویم که من لایق سخن گفتن با شماها نیستم و همان حرفهای شهدای قبلی را یادآوری و ذکر میکنم.
در وصیتنامه شهید اسمعیلی آمده است: این حقیر خدمت گزار در طول این چند سال جنگ و انقلاب دریافتهام که زندگی مادی نکبت بار است نباید منتظر باشید که مرگ ما فرارسد، بلکه ما باید خودمان به سراغ مرگ برویم.
هنوز امکانات ضد تانک برای بچههای بسیجی نرسیده بود و احتمال عقب نشینی نیروها میرفت که ناگهان متوجه شدیم دشمن بعثی پاتک زده و به جلو میآید. شهید ملاآقایی که وضع را این چنین دید دستگاههایش را خاموش کرد و رفت به طرف بچهها و شروع کرد به کف زدن برای آنها.
موسوی با سقوط بنیصدر به جبهه بازگشت او پس از شهادت جهان آرا فرماندهی سپاه خرمشهر را بر عهده گرفت. او با آغاز عملیات بیتالمقدس نیروهای تیپ ۲۲ بدر را سازماندهی کرد.
همه جا را قدم قدم گشتم. حیاط، کنار مزار شهید علمالهدی و هر جایی که به آن سر زده بودم؛ اما کفشها را ندیدم. گویی او به غرامت تمام یادم تو را فراموشهای از یاد بردهام، کفشهایم را پنهان کرده بود.
شهید علیاکبر شیرودی بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با وجود بیش از ۴۰ بار سانحه و بیش از ۳۰۰ مورد اصابت گلوله به بالگردش، باز سرسختانه میجنگید.
برای دیدار با خانواده شهدا راهی استان البرز میشوم، نمیدانستم در این دیدار قرار است مهمان خانوادهای عراقی شوم که فرزندشان در جبهههای جنگ تحمیلی و در خط اول نبرد با دشمن بعثی به شهادت رسیده است.
دشمن در ارتفاع ۱۴۳ فکه پاتک سنگین زده بود. به هر ترتیبی بود خود را به آنجا رساندم. رضا چراغی، عباس کریمی، اکبر زجاجی و سه نفر بسیجی، مجموعاً ۶ نفر، روی ارتفاع سالم مانده بودند که سخت مقاومت میکردند. هرچه اصرار کردم به عقب برگردند، قبول نکردند.
سردار «ولیالله چراغچی مسجدی» در بیست و چهارم اسفندماه سال ۱۳۶۳ در عملیات «بدر» در جاده خندق از ناحیه جمجه مجروح شد و پس از ۲۲ روز بیهوشی در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۶۳، شهید شد.