اصل معروفِ دکارتی بدین معنی که «من می اندیشم، پس هستم»، نقطه آغاز محوریت دادن به انسان در دوران جدید در قالب «منِ اندیشنده» و نقطه آغاز اومانیسم فلسفی در غرب بود.
گروه دين و انديشه «خبرگزاري دانشجو»، حامد صفائي، اگر بخواهیم در مورد اومانیسم اطلاعاتی دست آوریم و با این مکتبی که ریشه بسیاری از مکاتب بعد از خود مانند کمونیسم و کاپیتالیسم و ... است آشنا شویم، ابتدا باید آن را ریشه یابی کنیم و بدانیم که سیر تاریخی آن چگونه بوده است.
ریشه تاریخی اومانیسم به چندین قرن قبل از میلاد و به تمدن یونان باز میگردد. اومانیسم همچنین در هر سه دوره تاریخ اروپا مطرح بوده؛ یعنی اینطور نبوده که در یک دوره خاص ظهور کند، مثلاً چه در قبل از مسیح چه از میلاد مسیح تا قرون وسطا و چه در عصر جدید به انحاي مختلف حضور داشته، البته کاملترین ظهور خود را در دوره رنسانس داشته است که باعث به وجود آمدن ایدئولوژیهای الحادی سکولاریسم و کمونیسم و ... شد.
باید به این مطلب هم توجه داشت که به سختی میشود اومانیسم را یک مکتب خاص نامید؛ چون در بسیاری از آرا و نظریه های فلسفی، دینی، هنری و ... ریشه دوانده است. این واژه ممکن است به هر فلسفه ای که ارزش و منزلت انسان را تصدیق کند و او را معیار همه چیز سازد و همچنین به هر جنبشی که طبیعت انسان را همراه با علایق و محدودیت های مختلفش موضوع خویش قرار می دهد، اشاره داشته باشد.
حال اگر بخواهیم خود واژه اومانیسم را بررسی کنیم، بدین صورت خواهد بود که واژه اومانیسم از واژگان ابداعی قرن 19 است. در اصل از کلمه آلمانی «هیومنیس موس» گرفته شده است؛ کلمه ای که در دوران رنسانس استعمال نمی شده، ولی مفهوم آن در آن دوران حضور کامل داشته، البته گروهی دیگر معتقدند که اومانیسم از ریشه «اومانیتاس» است که در یونان باستان به معنای تعلیم مطالبی به انسان بود. به فارسی هم اومانیسم به صورت انسان گرایی و انسان مداری و امثال آن ترجمه شده است.
حوزه های متنوع اومانیسم
البته می توانیم اومانیسم را به حوزههای مختلف هم وارد کنیم؛ حوزه ادبی و یا اومانیسم ادبی که دلبستگی و تعلق خاطر به ادبیات انسانی بوده، حوزه فلسفی که مجموعهای از مفاهیم و نگرش ها راجع به ماهیت، ویژگی ها و ارزش های اشخاص انسانی را شامل می شود و در آخر هم حوزه رنسانسی که تکیه بر برنامههای آموزشی داشته است.
اصل معروف دکارتی
نکته قابل توجه این است که اومانیسم دوره رنسانس، اومانیسم فلسفی نبود (هرچند که در دوران یونان باستان در حوزه فلسفه ورود پیدا کرد)، ولی در دوره جدید با ظهور فیلسوفانی چون برونو، بیکن، دکارت و ... به تدریج مفاهیم منسجم فلسفی درباره اومانیسم بوجود آمد.
اصل معروفِ دکارتی؛ بدین معنی که «من می اندیشم پس هستم»، نقطه آغاز محوریت دادن به انسان در دوران جدید در قالب « منِ اندیشنده» و نقطه آغاز اومانیسم فلسفی بود.
انسان جایگزین خدا در نظریه اومانیسم
در نظریه اومانیسم، انسان محور تمام ارزش ها قرار میگیرد و اصالت به خواست و اراده او داده میشود. در اصل اومانیسم نوعی انسان محوری در مقابل نظریه دینی خدا محوری قرار میگیرد. در واقع إدبار و پشت کردن به دین و اقبال و روی آوردن به انسان، چیزی است که در طول تاریخ فرهنگ انسان مشهور به تفکر اومانیسم یا انسان محور است. در رونق بخشیدن به اندیشه اومانیستی در دوران جدید، تلاش فلاسفه غرب مانند هگل و فوئر باخ و ... موثر بودهاند.
رجوع به تمدن یونان برای برون رفت از جمود اروپا
کسانی که پرچمدار اومانیسم بودند به تمدن گذشته اروپا که در اصل تمدن یونان بود، رجوع کردند و بیان داشتند که در آن دوران از نظر شعر، ادب، هنر و فلسفه انسان ها مختار و آزاد بودند و می توانستند علم مورد نظر را بیاموزند و کسی مانع آنان نمی شد. آنان چنین اعتقاد داشتند وضعیتی که کلیسا برای آنان به وجود آورده، انسان را به اسارت درآورده و برای برون رفت از اسارت، راهی جز برانداختن این نوع نظام وجود ندارد؛ راهی که باعث میشود اروپا تنفسی دوباره داشته باشد.
عصر طلایی اروپاییان
به زعم اومانیستها عصر کلاسیک (یونان باستان) برای بشر، عصر طلایی بوده و اکنون چاره ای نیست جز بازگشت به آن. اینک انسان باید خود را از قید موانع پیشرفت خود که همان دین است، آزاد کند و خود محوری را جایگزين خدا محوری کند.
حال اگر بخواهیم فرهنگ یونان را بررسی كنیم، بدین صورت خواهد بود که خدایان رقیب انسان ها هستند. آتش جاویدان منحصراً در اختیار خدای خدایان (زئوس) قرار داشته و او تلاش می کرد که این آتش در اختیار انسان نیفتد. انسان هم همیشه در تلاش بوده که آن را بدست آورد.
بدین صورت این تلقی در فرهنگ یونان به وجود می آید که انسان در مقابل خدا قرار دارد و با توجه به این موضوع اصالت هم به خدایان داده می شد. در مقابل این اعتقاد، عده ای هم پیدا شدند که اصالت را به انسان دادند که میشود آنها را اولین اومانیستها قلمداد کرد، البته نه به صورت مفهوم روشنی که امروز وجود دارد. در اصل باید آنان را اگوسانتریست ها (معتقد به انسان مرکزی) دانست.
این اگوسانتریسم در عالم فلسفه آن دوران، سفسطه را هم با خود به همراه آورد. سوفسطائیان هم که معتقد بودند به جز درک انسان، هیچ ملاک دیگری برای درک حق و باطل وجود ندارد.
همچنین در یونان باستان اعتقاد به این مطلب وجود داشت که انسان در جنگ با خداست و در مقابل خدا قرار می گیرد که همیشه هم در حال شکست خوردن از خدا قرار گرفته. طبیعی است که چنین انسانی درصدد یافتن فرصتی است که خود را از یوغ این خدایان نجات دهد. به همین سبب آشکار ترین ظهور اومانیسم را در آرای گروهی از سوفسطائیان آن عصر می بینیم. اصلی که اومانیست ها مسیر خود را براساس آن ترسیم می کنند.
سوفسطائیان نسبت به رسیدن به واقعیت حقیقی بسیار شکاک بودند. یکی از آنان با نام پروتاگوراس دراین باره یک اصلی را بیان کرد که هنوز هم بسیاری از اومانیست ها مسیر خود را براساس آن ترسیم می کنند؛ «انسان معیار همه چیز است، معیار هستی چیزهایی که هستند و معیار نیستی چیزهایی که نیستند.» و این آغاز اندیشه اومانیستی در آرا و افکار یونان قدیم است.
منابع:
1- انواع اومانیسم / نوشته رابرت جانسون / مترجم هدایت علوی تبار / مجله فرهنگ، ویژه غرب شناسی / بهار 87 شماره 65
2- بررسی ریشه ها و خاستگاه اندیشه اومانیسم و پیامدهی آن / نوشته بهزاد مرتضایی / فصلنامه صباح / سال پنجم شماره 18
3- کتاب فرهنگ واژه ها (اومانیسم) / نوشته عبدالرسول بیات / موسسه اندیشه و فرهنگ دینی / چاپ1381
4- نیم نگاهی به اومانیسم / نوشته احمد بهشتی / فصلنامه تخصصی کلام اسلامی / سال دوازدهم و شماره 45