گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، مدتی زیادی است نام اردوهای راهیان نور را بسیار میشنویم، نامی که شاید صحیح تر باشد بگوییم سفرهای راهیان نور؛ سفری که زائر زمان حرکتش با زائر زمان برگشت بسیار تفاوت دارد و این لطف شهداست که آن زائر بی تفاوت نسبت به خیلی از مسائل مهم کشور را آنچنان تعلیم می دهد که در زمان بازگشت همچون یک سرباز سر به دار آماده ادای دین و تکلیف می باشد.
راهی در پس نور، راهی برای رهایی، برای رسیدن و آرامیدن، برای جدا شدن و شکل گرفتن، برای بالا رفتن و اوج گرفتن، برای سعادت و سربلندی، راهی طی شده به دستان مردان و زنانی پاک و نیک سرشت، راه راهیان به سوی نور، راه راهی شدگان برای لقاءالله، راه الهی شدن، راه تکامل، خوبی، خیر و حقیقت و راه خدا، آری راهی برای خدایی شدن.
می رویم تا ساخته شویم، می مانیم تا آب دیده شویم و باز میگردیم تا تکلیف را ادا کنیم و در این بازگشت باری گران را بر دوش حمل میکنیم که اگر در رساندنش به مقصد کوتاهی کنیم جوابی برای خدایمان، ائمه (ع) و شهدا و حتی خودمان نخواهیم داشت، راهی را می رویم که بهترین بندگان خدا طی کردهاند، ما میرویم که تا آنجا که میشود خود را به آنها شبیه کنیم و با امید به حفظ این تغییر، به محیط سرد و بی روح شهرهایمان باز میگردیم.
خاکهای نرم کوشک، حورهای ماتم زده از درد فراغ، طلائیه مأمن طلایه داران راه خدا، دوکوهه بستر یاران حق، هویزه مسکن علم داران، ای آسمان عطر انگیز جنوب از شما چگونه بگویم با کدامین توان؟ منی که چون پا بر آستان شما می گذارم آب می شوم از خود و خود خواهیهایم و از کسب خواستههایی که در آن خدا را یافت نمی کنم، ای قدمگاه شهیدان! ای نور جاویدان!من دیگر نیست می شوم از بیان این همه رشادت شما پس رخصت دهید شعرهایم برای شما حرف شوند شاید آرام گیرم.
شلمچه ماه آسمان ایران
قدمگاه شهیدان و دلیران
و ای اروند! خروش شیر بستان
که خفتند در تو مردان و امیران
و ای فکه! که جان را روح دادی
به من راه از مسیر نوح دادی
و ای فتح المبین! فتح زمین از شر دشمن
که صحبتهای تو حک گشته است در سینه من
حمیدیه سرای ره گذاران
که هی پر شد و خالی بهر یاران
چه گویم این قلم قاصر نماند
که مشق عشق در خاطر نماند
چه گویم بار بر دوشم نیفتد
که حرفهاشان از گوشم نیفتد
چه گویم که دلم سامان بگیرد
که قبل از مردنش این تن بمیرد
چه گویم ناتوانم از بیان این امیری
امیری در کمال عشق بر حق و اسیری
...
آری امسال هم همچون سالهای گذشته قدم در مسیر آشنای جنوب گذاشتم تا دل را به هوای این آرامش تسکین دهم. رفتم تا تجدید عهد و پیمان کنم با خدای شهدا، مادر شهدا، امام شهدا و رهبر عزیزم. با خود شهدا رفتم تا مشق ولایت پذیری کنم، رفتم تا رها شوم از خود و نفس زمین گیرم.
رفتم دهلاویه باز هم قدرت نگاه به چشمان شهید عرفان و شهید چمران را نداشتم. این بار دیدم نحوه شهادت او را و ذوب شدم از خلوص این مرد، آنجا که گفت: «و این لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد» و چه زیبا و رقص کنان به دیدار محبوب شتافت.
ای وای از این جا ماندن و در جا زدن
ای وای از این در ماندن و در خود شدن
ای وای از این دنیا پرستیهای ما
ای وای از این ترمز دستیهای ما
ای وای از خواب سحر گاهان ما
ای وای از سستی این پاهای ما
ای وای از ترسی که از غیر از خداست
راهی که راهش از حقیقتها جداست
ای وای از آنان که راه را دیدهاند
در این مسیر زجر زیاد کشیدهاند
اما زمان اوج سختی مسیر
بادبان غیرت را فرو کشیدهاند
ای مرگ بر من باد آنجا که امیر
بر چشمانش اشک غم پیدا شده
خاک دو عالم بر سرم ای دوستا
مولای من همچون علی تنها شده.
ای وای چه سخت است گفتن و نشنیدن
ای وای چه درد است از همه ببریدن
از شهیدان گفتن آری عشق شد
فکر دنیا در وجودم زشت شد
گفتن و پای عمل لغزیدن
یعنی هی رفتن و نرسیدن
کو شهیدان در کجا مولای خود تنها گذاشتند
در کدام وادی امیر را پشت سرها جا گذاشتند
در کجا دیدی بگو راه بصیرت وا نهادن
در درون دل خود حب به دنیا جا نهادن
ای دلم جا دارد از این غصه در جا دق نمایی
از فشار این دروغ مردان هی هق هق نمایی
رفتند آنان که سر و پا در گروی یار دادند
عاشقانه سر به فرمان امیر بر دار دادند
ماندهاند آنان که دست از دور بر آتش گرفتند
حس میهن خواهی از کوروش و یا آرش گرفتند.
رفتیم و به همان سرعت زمان رفت آهنگ برگشت را زمزمه کردیم، آری ای دوستان! که اشک تنها واژه قابل بیانتان در باب شهدا خواهد بود، ما مقدماتی جبهه جنگ نرم را در جنوب در مدت کوتاهی دیدیم و مصمم و محکم آماده نبرد در جبهه فرهنگی شدهایم، ای شهید! قسم به خون و جهاد، قسم به حق و حقیقت، به راستی و درستی، به نور، به ایمان، به سایبان ولایت و به هر آنچه خیر و خوبی است که تا لحظه باشکوه آمدن امام زمانمان پشت سر امام مهربانمان آیت الله خامنهای، چون کوه در فشار سختیها، چون ستاره در شب مه گرفته و چون فانوس در ظلمات شب خواهیم ایستاد و خواب را از چشمان دشمنان در هر جای این جهان وانفسا خواهیم ربود.
یاد باد آن روزگاران یاد باد
یادخوبان یاد یاران یاد باد
یاد آن ساده دلان سر به زیر
یاد آن مردان حق شیران شیر
جان من در قلب خود سوزی نهان دارد رفیقان
حرف هایم جای خود شوق بیان دارد رفیقان
صبر که کردستانی در این دشت بی بیشه نمیرد
جز شهادت او سراغ از رفتن دیگر نگیرد