گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ در شماره قبل خواندیم که «الف» اولین شب امتحانی اش را تجربه کرد ... اکنون هنگام آن رسیده بود که حاصل تلاش هایش را ببیند. آری هنگام امتحان فرا رسیده بود ...
تا قبل از این که شماره صندلی ها و کلاس ها مشخص شود، «الف» میان دانشجویانی که در راهرو ایستاده و نشسته داشتند مطالب را به معنای واقعی کلمه در مغزشان فرو می کردند، ایستاده بود، جالب این بود که «الف» تازه در این سمینار کوتاه علمی متوجه شد کجاها حذف شده و کجاها اضافه شده و کجاها را استاد تاکید کرده بود، مطالعه شود و عدل «الف» همان جا را نخوانده بود.
«الف» غرق در سمینار علمی-راهرویی بود که ناگهان شماره کلاس ها و صندلی ها اعلام شد و حمله ... «الف» هر آنچه از مداد و خودکار و پاک کن در چنته داشت آورده بود، از بخت بدش باز نام فامیلش کار دستش داده بود و جایش دقیقاً زیر دماغ و یا به عبارتی در دهان مراقب محترم بود. «الف» از بچه ها شنیده بود کسانی که ردیف های جلو می نشینند باید استفاده از نوشته های کوچکی که برای یادآوری نوشته اند را بی خیال شوند. از شانس بدش نیمکتش جیر جیر می کرد و پس از یک شب شب زنده داری، گرمای شوفاژ به سنگین شدن پلکش کمک می کرد. «الف» به احوالات سایر بچه های کلاس نگاه می کرد و با ظرایف برگزاری جلسه امتحان از نزدیک آشنا می شد.
بعضی از دوستان داشتند بسرعت مطالبی را روی نیمکت و دیوار یادداشت می کردند.
«الف» به نیمکت و دیوار کناری اش نگاه کرد. واقعاً دایرةالمعارف خفنی بود. آن چنان که دایرةالمعارف های عمومی و تخصصی مقابل آن دیوار و نیمکت کم می آوردند. (البته بعضی جاها هم پارازیت هایی دیده می شد که «خبرگزاری دانشجو» از انتشار آنها معذور است.)
برخی دوستان هم داشتند با استرس نگاه های آخر را به برگه های یادداشتشان می انداختند. در این میان یکی از دوستان که دستش را باندپیچی کرده بود توجه «الف» را جلب کرد. بنده خدا دست باندپیچی شده اش را گذاشته بود کنار صورتش و با خودش حرف می زد: «الو ... صدا میاد... من اول سوالارو می خوانم بعد تو جوابارو برام بخون... اوکی ...»
با آمدن مراقب بد اخلاق و سیبیلو سکوت خاصی در کلاس حاکم شد و همه مرتب شدند.
پس از انجام تشریفات معمول، امتحان شروع شد و همه مشغول شدند. در حالی که «الف» تنها کاری که از دستش بر می آمد نگاه کردن به سوالات بود. برخی داشتند دومین برگه اضافه را طلب می کردند و همین باعث استرس مضاعف «الف» می شد، «الف» در دلش به آنها ناسزا می گفت و از سوی دیگر همین که جوابی به مغزش خطور می کرد تا جایی که می توانست کلمات را بزرگ می نوشت تا بلکه بتواند پشت و روی برگه را کامل کند.
«الف» بیچاره حتی در برخی از موارد به اندوخته های علمی اش بسنده نمی کرد و برای پر شدن برگه از تخیلاتش هم مایه می گذاشت.
تا 45 دقیقه اول همه مسالمت آمیز داشتند آنچه از پاسخ سوالات می دانستند، می نوشتند و اصطلاحاً سرها توی بر گه ها بود... بعد از 45 دقیقه حواشی امتحان هم شروع شد. کش آمدن ها، نرمش کردن ها، قولنج گردن شکستن ها، نرمش چشم ها و ...
«الف» همین طور داشت به مغزش فشار می آورد که ناگهان اشاره پشت سری به پهلویش او را مثل فنر از جا پراند. صدای آرام و روحانی ای پشت سر هم می گفت: «سوال 5!!!»
کلاس کمی از حالت ساکت و بی تحرک 45 دقیقه اول خارج شده بود، بنابراین «الف» جرات به خرج داد و تصمیم گرفت به جمع مشورت کنندگان بپیوندد. «الف» چشمش را تا جایی که می توانست چپ کرد و برگه دوستش را دید... در قسمتی از جواب یک سوال نوشته بود «دوستت دارم نسیم...» احتمالاً دوست «الف» مطالب روی میز را عیناً پیاده کرده بود و به همین علت «الف» واقعاً در صحت جواب های بغل دستی هایش تردید داشت...
(توصیه «خبرگزاری دانشجو» به دانشجویان محترم: دانشجویان گرامی تقلب کار بدی است! ولی اگر هم خواستید تقلب کنید کمی دقت کنید که همه مطالب را کپی نکنید، آخر قسمت نام و نام خانوادگی که دیگر تقلب کردن ندارد.)
«الف» داشت 5 دقیقه آخر وقت امتحان را سپری می کرد و تمام تلاش های مثبت و منفی اش را دیگر انجام داده بود. حالا وقت عریضه نویسی بود... خوبی اش این بود که «الف» اولین امتحانش بود و هنوز از ترفند مرگ مادر بزرگ و ... استفاده نکرده بود، ولی خبر داشت بعضی دانشجویان در راه امتحانات پنج شش بار مادر بزرگشان را کشته بودند.
«الف» دست به قلم برد و مشغول شد:
استاد گرامی سلام
الهی من به قربانتان گردم و دور سرتان بچرخم
مادر بزرگم دیروز فوت کرد، پدرمان مریض بود، نمی دانم در اخبار شنیدید یا نه، ولی دار و ندارمان را طوفان کاترینا از بین برد، دود آتش سوزی جنگل های آمازون را که نگو... چشم هایمان را می سوزاند.
به جمیع علت های بالا و برخی علل دیگر نتوانستم درس بخوانم.
استاد عزیز جان مادرت نمره بده وگرنه مشروط می شوم و دیگر زن بهم نمی دهند.
چاکر جان نثارتان «الف»
تقل مقل چجوره
...
يه بار يه تقل زدم به بهاي مشروطيم تموم شد
مراقبه خيلي محترمانه اومد برگه هاي تقلب رو ازم گرفت
منم محترمانه دادم بهش
درس 4 واحدي رو 25 صدم گرفتم
مشروووووووووووووط شدم رفت
به اين ميگن درس عبرت
يه بار يه تقل زدم به بهاي مشروطيم تموم شد
مراقبه خيلي محترمانه اومد برگه هاي تقلب رو ازم گرفت
منم محترمانه دادم بهش
درس 4 واحدي رو 25 صدم گرفتم
مشروووووووووووووط شدم رفت
به اين ميگن درس عبرت
يه بار يه تقل زدم به بهاي مشروطيم تموم شد
مراقبه خيلي محترمانه اومد برگه هاي تقلب رو ازم گرفت
منم محترمانه دادم بهش
درس 4 واحدي رو 25 صدم گرفتم
مشروووووووووووووط شدم رفت
به اين ميگن درس عبرت
ولي به جان خودم درس خوندن از همشون راحتره!
بعدم تفاوت تو نظراي بدون نام در تعداد واوشه؟!!!!والا!/بعد بعدمم خبرگزاري دانشجو تو «دوست دارم نسيم» از معذوريت دراومد ديگه؟!!/ولي خيلي خوب بود ممنون کلي خنديديم
ولي بد نبود
معلومه خوب در جرياني
من فقط يه مشکل دارم
فکر تقلب که به سرم ميزنه انقد سرخ و زرد ميشم که تابلو ميشم
الحمدلله از دوران مدرسه و دانشگاهم يادم نمياد تقلب كرده باشم، خدا به هر كي بخواد گناه نكنه، توفيق ترك گناه ميده، مهم نيت ماست، اسبابش با خداست.
كاش اونهائي كه هنوز دانشجو هستند، توبه نصوح كنند و تكرار به اين رفتار زننده نداشته باشند تا خداوند سيئاتشان را به حسنات مبدل كند. آمين
ولي تقلب کار بديه...
زشته...
خجالت داره...
همينمون مونده بود....
اينم مطلبه شما گذاشتيد؟!
خجالت داره واقعا...
نچ نچ نچ
اصلن داريم؟؟؟
ميشهههه؟؟