کد خبر:۲۷۹۲۲۸
«الف» نامه-1؛

روزی که «الف» بالاخره دانشجو شد!

پس از پایان کنکور او به خانه آمد و به اتاق خود رفت و به رویاهای آینده اش فکر کرد . به زمانی که در کنکور قبول شود و به دانشگاه برود...
روزی که «الف» بالاخره دانشجو شد!

گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو» - طهورا ابیان؛ «الف» بچه ی خوبی است . وقتی که بدنیا آمد پدرش ورشکست شد و با مشکلات مالی فراوانی روبه رو شده بودند . تا آمد وضع زندگی شان خوب شود چند تا خواهر و برادر هم به جمع خانواده شان اضافه شد !


الف در روزگار خوش کودکی همواره مورد حمایت ویژه ی پدر و مادر خود بود. آنها همیشه از او به عنوان فرزند ارشد و ستون فرزندان خانواده یاد می کردند . این اهمیت تا بدانجا بود که همواره مادرش از آشپزخانه او را با صدای نسبتا بلندی صدا می زد و می گفت :


الف جان ! اسباب بازی هایی را که خواهر کوچکترت ریخته جمع کن ..


الف ، پسرم ! ببین برادر کوچکترت جایش را خیس نکرده باشد ...


الف کجایی مادر قربونت بره ! بپر سر خیابان چند تا نون بگیر و بیا...


مشاهده کردید؟ الف در طفولیت بسیار روزگار خوشی داشت .


روزها از پی هم آمدند و رفتند تا الف به سن مدرسه رسید . پدر و مادر او را در نزدیک ترین مدرسه ی دولتی پشت خانه ثبت نام کردند و به او گفتند : اگر معدل بالایی بگیری در سالهای بعد تو را به مدرسه ی غیر انتفاعی خواهیم فرستاد ! الف به مدرسه رفت و در کنار شرو شور ترین نخبگان در شیطنت درس خواند .


او به شدت درس میخواند و یکی پس از دیگری نمرات 20 می گرفت به امید اینکه روزی به مدرسه ی غیر انتفاعی برود و بتواند از امکانات ویژه ی آنجا استفاده کند !


معلم ها هم الف را بسیار دوست می داشتند .


معلم تاریخ : الف جان ! بردیا پسر کمبوجیه کی زد توی سر کورش و به جای فتحعلی شاه به تخت نشست ؟


معلم زبان : یو آر اِ مانکی را ترجمه کن و بگو چرا هیز آیز به معنی چشمان هیز می باشد !


معلم ادبیات : درجمله ی برو فلان جا فلان کار را انجام بده و فلانی را اگر دیدی بهش بگو خیلی فلانی نهاد و گزاره کدام است ؟ فعل و فاعل کدام ؟


معلم ریاضی : الف بیا پای تخته و اتحاد یک جمله ی مشترک را زیر رادیکال ببر و بعد با اتحاد مزدوج جمع کن و در نهایت ضربدر 3 ممیز 14 کن آنگاه بگو مساحت لوزی را بر حسب قطر چگونه می سنجند؟


ملاحظه فرمودید ؟ الف همواره در زندگی اش خوش شانس و موفق بود .


او تمام کتابها را گویی می جوید و نمراتش در تمام دروس 20 بود .او آرزو داشت در آینده یک دانشمند بشود .


در دوران دبیرستان که دیگر نا امید از رفتن به مدرسه ی غیر انتفاعی شده بود ، با دستور پدر و مادرنقش معلم خصوصی سایر خواهرها و برادرهای کوچکترش را هم به عهده گرفت .


او در دوران دبیرستان به شدت درس میخواند . در روزهای تعطیل با یک لیوان آب پرتقال به اتاقش می رفت و خدا می داند چه می کرد ! شب هنگام با چشمانی ورقلمبیده از اتاق خارج می شد و مسواک می زد و دوباره به اتاقش مراجعت می نمود به حدی که خواهرو برادرهای کوچکترش روی در اتاقش نوشته بودند : نامبرده از کنار خانواده خارج شده و تا کنون مراجعه ننموده . از یابنده تقاضا می شود او را به خانواده اش تحویل داده و مژدگانی دریافت کند!


او سالهای دبیرستان را در حالی سپری می کرد که دور تا دور اتاقش کتابهای تست و نکات کنکوری چیده شده بود .


او آنقدر به کلاس تست رفته بود و آنقدر کتاب تست خوانده بود و آنقدر تست زده بود که چهره اش شبیه یک سوال تستی شده بود !


الف : چشمهایش در بالاترین قسمت صورت
ب: ابروهایش به سان دو خط متقاطع که در نقطه ی« آ» روی پیشانی یکدیگر را قطع می نمودند
ج: دماغش به سان یک مثلث متساوی الاضلاع در میان یک ذوزنقه
د: همه ی موارد شبیه زاویه ای محاطی از یک دایره ی فرضی


سرانجام او به جلسه ی عظیم الشأن کنکور راه یافت!


«الف» با یک عدد مداد نرم که نوکش را خوب تراشیده بود و تهش را تا اعماق وجودش فرو کرده بود و جویده بود به همراه یک پاک کن جوهری که به جای پاک کردن کل صفحه را سیاه می کرد عازم جلسه ی کنکور شد.


الف آنقدر خوش شانس بود که در تغذیه ی جلسه ی کنکور هم تمام شد و به او نرسید!


پس از پایان کنکور او به خانه آمد و به اتاق خود رفت و به رویاهای آینده اش فکر کرد . به زمانی که در کنکور قبول شود و به دانشگاه برود...


چند ماه بعد آقای الف متوجه قبولی اش درکنکور شد و با تکیه بر اجبار علیرغم اینکه رشته ی دیگری را دوست داشت در رشته یادبیات ثبت نام کرد...


و بدین سان او گام های بسیاری را تا موفقیت برداشت و نامش را دانشجو نهادند ...


 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
دانشجوي دکتري دهه شصتي
-
۱۵ آذر ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۹
البته اين ديگه براي دانشجوهاي امروزي کاربرد نداره شما ميتونيد راجع به صندليهاي خالي کنکور و خاطرات اونها چيز بنويسيد. اين مطلب راجع به دهه شصتيهاي بدبخته! که ظرفيتها کم بود و با بدبختي قبول ميشدن به اين اميد که مقطع بعدي کنکور نداشته باشه ولي ديدن حتي براي دکتري هم کنکور سراسري برگزار ميشه اونم به نام عدالت!
12
1
بدون نام
-
۱۵ آذر ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۷
تازه بعد از گرفتن ليسانس اگه برود سربازي و خوش شانس باشه بيفتد ارتش وپارتي هم نداشته باشه به دليل نياز مرز به افسر وظيفه خدمتش را بايد در مرز کنار اشرار بگذراند تا هرچي درس خونده بود دوساله فراموشش بکنه از اين بهتر نميشه
9
0
علي
-
۱۵ آذر ۱۳۹۲ - ۱۶:۲۹
...و سر انجام به قشر دانشجويان بيکار نا اميد پيوست واز غصه دق کرد... روحش شاد...
14
1
محمد جواد
-
۱۶ آذر ۱۳۹۲ - ۱۳:۰۵
خيلي بيست بود
ما هم توي کلاسمون يه خر خون داشتيم وضع زندگيش همينطوري بود .
4
0
حميدرضا
-
۱۶ آذر ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۶
ههههههه
واقعا همينطوره . من با کارشناسي مهندسي شيمي در به در کارم . فک کنم آخرش بايد برم مثل آقاي الف تايپيست بشم !
کاش مسئولين يه فکري مي کردند به جاي اظهار نظر الکي
2
0
پربازدیدترین آخرین اخبار