به گزارش گروه بینالملل «خبرگزاری دانشجو»، دکتر رودریگه ترمبلی اقتصاددان مشهور کانادایی و نگارنده کتابهای راز اخلاق جهانی 2010 و پادشاهی نوین آمریکا 2003، در تحلیلی به بررسی لایههای پنهان سیاست خارجی اوباما در خاورمیانه و شرق اروپا میپردازد.
مقایسه سخنان رییس جمهور ایالات متحده آمریکا با نطقهای آیزنهاور و جان آدامز در دهههای گذشته نشان میدهد، باراک اوباما طبق خط سیری مشخص و نقشهای از پیش تعریف شده ایفای نقش مینماید. گذر زمان، بیشتر و بیشتر وی را به عنوان جرج بوش دموکرات معرفی میکند. گویا طراحان سخنرانیهای وی همان جنگ طلبانی هستند که ده سال پیش نطقهای دیک چنی و جرج بوش را به رشته تحریر در میآوردند. بدون شک نو محافظهکاران آمریکایی که هسته اصلی مدیریتی در دولت اوباما را بدست گرفتهاند همانهایی هستند که بوش پسر را به جنگ با عراق وادار کردند و تلاش کردند تا آمریکا را تا سرحد جنگ علیه ایران پیش برده و روسیه را برای درگیری نظامی تحریک کردند.
چگونه نومحافظه کاران می توانند در هر دو طیف جمهوری خواه و دموکرات نفوذ کرده و به آشوب گران اصلی در دولت های مختلف آمریکا تبدیل گردند. اینان همان طراحان ایده موسوم به نقشه بزرگ هستند که توسط "پروژهای برای قرن نوین آمریکایی" طراحی و ساماندهی شده بود. اکثر موسسان این پروژه از اعضای اصلی تصمیم گیر در دولت چنی-بوش به حساب میآمدند. همین گروه پس از مدتی موسسه سیاست خارجی و بنیاد حمایت از دموکراسی را تشکیل داد که هم اکنون هسته مهم تصمیم ساز در دولت اوباما-بایدن به حساب میآید. ایشان و متحدانشان، رویکرد اصلی سیاست خارجی ایالات متحده امریکا به ویژه در قبال مسائل خاورمیانه و شرق اروپا را شکل میدهند.
جالب این که طرح مذکور اساساً دارای کمترین تناسب با منافع بنیادی مردم آمریکا بوده، و از یک سو در راستای تامین منویات رژیم اسرائیل و از سوی دیگر عربستان سعودی به عنوان بزرگترین تولیدکننده نفت جهان است. همچنین کمپانیهای بزرگ اسلحه سازی که برای تامین بودجههای خود نیازمند راه اندازی جنگهای بی پایان در سراسر دنیا هستند، بیشترین انتفاع را از این طرح خواهند برد.
طرحی که بر پایه شعار قدیمی تفرقه انداز و حکومت کن شکل گرفته با شعلهور ساختن جنگ مذهبی در خاورمیانه به دنبال براندازی دولتهای مخالف با امریکا و تقسیم این کشورهاست. به عنوان نمونه درحالی که پهبادهای امریکایی در کنار تفنگداران نیروی دریایی این کشور در عراق با شورشیان افراطی میجنگند، دولت اوباما اقدام به تجهیز و حمایت این گروه تروریستی در سوریه میکند. این سیاست عجیب و مضحک در چشم نومحافظه کاران امریکا منطقی جلوه میکند چرا که مطابق با پیشبینی ایشان، به جنگ درونی و تجزیه عراق منتج خواهد شد.
این تفکر در اروپا نیز بدنبال شعلهور کردن تنش میان امریکا از یک سو و روسیه و اروپا از سوی دیگر است تا از این طریق نفوذ خود در اتحادیه اروپا را افزایش داده و ناتو را به عنوان تشکیلاتی تحت کنترل امریکا جهت عملیات نظامی برون مرزی باز تعریف کند.
حال چرا این سیاستها با منافع بلندمدت سیاسی و اقتصادی مردم امریکا در تضاد است. اولاً استقرار افراطیون تا بن دندان مسلح در کشورهایی از قبیل سوریه، عراق و لیبی سبب بروز جنگ داخلی و در نتیجه تجزیه سیاسی و افول اقتصادی در این کشورها شده است. این هرج و مرج بی پایان در برخی کشورهای نفت خیز منطقه، در راستای تامین اهداف سیاسی اسرائیل است چرا که منافع ژئوپولیتیک این رژیم در وجود کشورهای مسلمان ضعیف و تجزیه آنها به موجودیتهای کوچکتر محقق میگردد. عربستان سعودی دیگر برنده این شرایط نابسامان خاورمیانه است، از افزایش قیمت نفت این رژیم گرفته تا تضعیف کشورهای شیعه منطقه. اما درگیریهای نظامی سخت در کشورهای منطقه چندان به نفع مصرف کنندگان و کارگران امریکایی نیست و منافع تجاری شرکت های نفتی امریکایی فعال در این کشورها را نیز به مخاطره میاندازد. این امر سبب میشود به سختی بتوان میان سیاستهای اوباما و مصالح سیاسی و اقتصادی مردم امریکا همسازی ایجاد کرد.
مشاهده میکنیم که اوباما چگونه با حمایت مالی و نظامی از سازمانهای تروریستی در لیبی و سوریه، دستورالعمل نومحافظه کاران را در ناامن کردن اکثر کشورهای منطقه به نفع اسرائیل و عربستان مو به مو اجرا میکند. همچنین اوباما در سپتامبر گذشته به اصرار مشاوران نومحافظه کار خویش قصد حمله نظامی به سوریه را داشت، اما با صرف نظر از جنگ مذکور به شدت مورد حمله نومحافظه کاران افراطی قرار گرفت. ثانیاً به راه انداختن جنگ سرد نوین در اروپا، محاصره روسیه با سپر موشکی و تغییر رژیم در اوکراین از برنامههای نومحافظه کاران امریکایی به شمار میرود. حال باید دید ایجاد این تنش بیهوده به مصلحت مردم عادی در امریکا و اروپاست یا منافع سلطه طلبان، قاچاقچیان اسلحه و فرصت طلبان را تامین میکند.
در نهایت باید اعتراف کرد باراک اوباما از طراحی سیاست خارجی موثق و مقتدر با اصول و اهداف مشخص در دولت خویش ناکام مانده لذا با تکیه بر مشورتهای منسوخ و نابخردانه نومحافظه کاران، خود و دولتش را در معرض تصمیمات مختلف و متناقض گذارده است. بدین ترتیب، گاه از این سوی بوم و گاه از سوی دیگر به پایین پرتاب می شود که این خود دلیلی استوار بر نبود رسالت و رهبری در ایالات متحده قلمداد می گردد. فرصت چندانی برای اوباما باقی نمانده تا خود را از تقلید صرف دیک چنی و جرج بوش رهانیده و سیاستهای مستقلی را اعمال نماید و این تحقق نخواهد یافت مگر با اخراج نومحاظه کاران افراطی از بدنه سیاستگذار دولت. در غیر این صورت دیری نخواهد پایید که نام باراک اوباما به عنوان یکی از بدنامترین رؤسای جمهور تاریخ ایالات متحده هم ردیف جرج بوش به ثبت خواهد رسید.