به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ بخشهایی خواندنی از گفت و گوی ابراهیم حاتمی کیا با هفته نامه مثلث منتشر می شود.
درباره نسبتتان با سیاست توضیح دهید؟
من جزو هیچ دسته و حزبی نبودم و آداب سمپات بودن را نمیفهمم. اگر گرایش به چپ داشتم گرایش سازمانی و سپماتیک نبوده، هیچ تعهدی نه به کسی دادهام و نه رفتم. من میخواستم همین حرفهایی که در این سه دهه زدهام را بزنم. حرفهایی که روزگاری چپ و راست اصلاح شده برایش دلنشین بود.خب این چرخش و نقد وضعیت موجود، حالا توپ را در زمین راست انداخته است. گناهم چیست. حالا نگویم چون جریان راست مصادره میکند. در فیلم "آژانس شیشهای" هر دو جریان وسط آمدند و حتی مقابل جریانی از روشنکفران که میگفت این فیلم مقابل مردم است، موضع گرفتند. هر دو با هم متفق شدند سر "آژانس". لذت و تجربه خوبی برایم بود. در سینما زیباترین اتفاق این شد که وقتی برای دیدن فیلم "آژانس" به سینمای جشنواره رفته بودم، عزیزی پرسید که آیا فرج سرکوهی میتواند به سینما آفریقا بیاید؟ گفتم مگر ایران است؟ شنیده بودم که آلمان است. گفتند که نه، ایران است و الان آزاد شده. گفتم بیاید و ببیند، خوشحال هم میشوم. من در شلوغیها آدمی نیستم که جلوی در بایستم و بگویم این و آن را راه دهید. خودم در تاریکی رفتم یک جایی نشستم و متوجه شدم فرج سرکوهی کنارم نشسته و طرف دیگر هم جانبازی است که نشسته بر ویلچرش. فیلم تمام شد. فرج سرکوهی مرا به آغوش کشید. او فیلم را پسندیده و متاثر شده بود و آن جانباز که ایشان را نمیشناخت مرا از او جدا کرده و به بغل گرفت (خنده.)
فیلم "به رنگ ارغوان" را در دولت اصلاحات مجوز اکران ندادند. چنان در انتخابات 88 توفانی و پیچیده شد که من میلی برای ماندن نداشتم. در جلسه ای که برای تبلیغ آقای موسوی دعوت شدیم گفتم من سالهاست ایشان را ندیده ام.یعنی در دورانی که حتی در مصدر امور نبوده است و به اصطلاح سایه نشین بودند یک بار هم نشد ایشان را ملاقات کنم... چطور مبلغ کسی باید شوم که به او دلبستگی نداشتم. من در انتخابات با استدلال عقلی به ایشان رای دادم ولی دلبستگی به ایشان نداشتم.
خانواده توقع داشتند که من باید در مقابل احمدینژاد صفبندی آشکاری داشته باشم. میگویم خانواده یعنی طیفی از اقوام دور و نزدیک. شبی که متوجه شدم بچهها بلندگوی کارگردانی من را برداشته و در پشت بام شعارهایی به نفع موسوی میدهند. درمانده شدم. تجربه تازهای بود. آیا حق دارم جلویشان را بگیرم؟ دلم از اتفاقات بعدی شور میزد. احساس کردم بچهها در حال رسیدن به بلوغ سیاسی هستند و این بلوغ قیمتی دارد که باید خودشان هزینهاش را بپردازند. در انتخابات بعد باز هم موضوع پیچیدهتر شد. وقتی در مناظره تلویزیونی روحانی به قالیباف لقب سرهنگ داد. خیلی عصبانی شدم واژه سرهنگ بار نظامی و بوی کودتاهای آمریکای لاتینی میداد. این ظلم به نسل قالیباف که من هم خودم را متعلق به آن میدانستم بود. من اگر احساسی بودم، باید به قالیباف رای میدادم ولی انتخابات برای من یک امر عقلانی بود و من به روحانی رای دادم و بچههایم به قالیباف!
روزی که در میدان هفت تیر شعاری شنیدم که گفتند نه غزه نه لبنان، جا خوردم و آن را واضحترین زاویه بین خود با این تفکر میدیدم. ولی شرایط غبارآلود اجازه تحلیل درست نمیداد. به محض اینکه جریان داعش شروع شد، پیچیدگی بحث فتنه و دعوا را آن موقع فهمیدم چه اتفاقی در شرف وقوع است.
چیزی که من فهمیدم این است که در سال 88 حالتان خوب نبود. الان واقعا حالتان خوب است؟
خوب و بد به نسبت چه چیزی. وقتی داعش اعلام موجودیت کرد. چقدر وحشت کردیم ولی نسل قاسم سلیمانیها با هدایت و حمایت رهبری، از این تهدید فرصت ساخت و اتفاقاتی که هم اکنون در خاورمیانه شاهد آن هستیم امکان ظهور یافت. بله آن دوران حالم بد بود و اعتراف میکنم که نمیدانستم چه خطراتی ایران را تهدید میکند.
نمونهاش حملات جریان روشنفکری به شما بعد از اسکار گرفتن جدایی بود.
آن اتفاق متاسفانه از آن خاطراتی است که جفای دوست بیشتر از خود مسئله آزارم داد. سکوت مرگبار کسانی که هر بار دری به تخته میخورد تو را دعوت به طومار و امضا میکردند. ولی در این هجمه ابرههوار دنیای مجازی چنان ساکت شدند که من درد شلاق غریبه را یادم رفت. همانجا فهمیدم که بعضی دوستان فقط در جبهه سیاسی امضا میخواهند و نه در جبهه فرهنگ انقلاب. در این غربت نبودن آقا مرتضی را بیشتر با پوست و گوشتم احساس کردم. واقعا نمیدانی طرف مشورتت چه کسی باید باشد. چه کسی دلت را قرص میکند. از کجا آدرس بگیری. هر کسی از ظن خود چیزی میگوید: مثل دورانی که آقا مرتضی تنها شد.
با رهبری در میان نمیگذارید این جور وقتها؟
نه. درست هم نمیدانم ایشان را درگیر کنم.
اما گلایههایتان را آنجا میگویید.
همانطور که رخصت دادند در محضرشان گفتیم. کل عمر حضورم در کنار رهبری شاید به 20 ساعت نرسد.از سال 68 تا حالا، دعوت کردند رفتیم و نکردند منتظر ماندیم البته فیلمهایی مثل از کرخه تا راین وآژانس شیشهای و چ و بادیگارد فیلمهایی بودند که خودم مستقیم از زبان خود ایشان تعریف شنیدم.
شما سال 84 به آقای هاشمی رای دادید؟
بله جزو همان جمعیتی بودم که سعی میکردیم در صفبندی سیاسی روشنگری کنیم تا احمدینژاد رای نیاورد. ادبیاتی که جریان احمدینژاد و اطرافیانش به کار میبردند برایم آشنا بود. ولی حس نمیکردم اینها واقعیاند. من با دوستانی مثل شمقدری و شورجه و مرحوم سلحشور هم نسل هستم. "مهاجر" را که شروع کردیم با همپشت یک میز بودیم وقتی تشکیلاتی به اسم هیات اسلامی هنرمندان شکل گرفت و عضو نشدم فاصلهها واضحتر شد. در حالیکه شخصا با شمقدری رفاقت داشتم. سعی داشتم دوستی را حفظ کنم و خدا کند، همیشه در من این سعی باقی باشد که رفاقتهایم را پای سیاست نگذارم. حتی با دهنمکی که کم نمک کتکهایش را در یالثارات نچشیده بودم.
آقای حاتمیکیا با زمانهاش صلح میکند؟ او در تمام فیلمهایش به زمانه حمله میکند. در "آژانس شیشهای" این مسئله خیلی برجسته است و با زمانهاش مسائل دارد و میگوید من این نظم جدید را نمیپذیرم. میتوان اینگونه گفت که حالا با حکومت مستقر آنقدر باید دایرهاش را باز کند که این گرایشهای شورشی با تیمهای آنارشیستی را بپذیرد یا اینکه این فقط یک موقعیت است؟ باز در "بادیگارد" نظم را میشکند و نمیتواند از معاون رئیس جمهور حفاظت کند...
میگویند که یک سری هکر هستند که در سیستمهای امنیتی نفوذ میکنند. بچههای باهوش و نابغهای که یا باید به زندان انداخت یا آنها را به خدمت گرفت و این رفتارشان را بزرگوارانه بخشید، چون نمیشود آنها را به حال خودشان رها کرد. حکایت ما با کمی اغماض همین موضوع است. گاهی وقتها عیبهایی را افشا میکنیم که شاید به عدهای بربخورد. ولی وجودمان مفید است. البته من به هنرمندی که به همه چیز نگاه نفی دارد و هیچ متر و میزانی نمیدهد شاید باب طبعام نباشد. ولی وجودش را نیز انکار نمیکنم. هنری که نفی میکند به مراتب راحتتر از هنری است که باید نگاهش ثبوتی باشد. آقا مرتضی میگفت نفی سر پایینی است و تخریب کار پیچیدهای نیست. ریختن یک ساختمان دو، سه ساله تنها نیازمند چند پوند تی ان تی است. تازه این شیوه رادیکال عزیزترت میکند. ولی درد آن موقع است که بخواهید در مقام و جبهه اثباتی از نفی هم حرف بزنی. هم معتقد به کلیت و ساختار نظامی و هم احساس می کنی که باید او را نقد کنی. این جایگاه سختی است. همیشه در مظان اتهام هستی. همیشه به تو مشکوکند. احترامت میگذارند ولی ته دلشان نگرانند، نکند تخریبی انجام دهی. این قصه غصه من از فیلم کرخه تا راین تا همین بادیگارد ادامه دارد. من این نگاههای نگران را در همین فیلم بادیگارد درک میکردم. حتی خبرهایی میشنیدم که بعضی ممیزان تصمیمگیر نصیحت میکردند که مواظب حاتمیکیا باشید. شاید اگر خودم هم در موقعیت آنها قرار میگرفتم همین تصمیم را داشتم، ولی چارهای نیست. باید از دره سوء تفاهم عبور کنیم. یک وقتهایی سیستم از دست ما عصبانی میشود و اعتقاد دارد باید مثل او به موضوع نگاه کنیم! ولی همیشه گیر من آن است که تو را پشت نشاندهاند ولی من خودم پشت دوربین را انتخاب کردهام. تو به قواعد خودت شاید هفتتیر بکشی، ولی قرار نیست من مثل تو باشم.
آیا میتوان گفت که بادیگارد یک نوع واکنش به دولت روحانی است؟ آقای بهزاد نبوی هم به شما گفته بود که آن عکس روحانی را اگر نمیگذاشتید بهتر میشد.
واقعیت این است دوره احمدینژاد انگیزهام بیشتر بود ولی توفان 88 اجازه نمیداد. فکر کنید در آن اوضاع میخواستم بادیگارد بسازم! خیلی بیمزه میشد. در یادداشتهای شخصیام از این موقعیت متناقض نالیدهام. تا اینکه داستان داعش پیش آمد. عرصه پهلوانی این بچههای ظاهر شد قاسم سلیمانی نماد پهلوانی و گذشت این ایام، دوباره ایام جنگ را در حافظه مردم زنده کرد. حالا دیگر زبانم باز شد. کلید امنیت کشور با سلیمانیها باز شد. دوباره دروازه شهادت، دوباره رفتنها، غریبیها، غربتها در سرزمین دیگر، نسل قاسم سلیمانی دوباره قافیه شعرهای قفل شدهام را گشود و فیلم بادیگارد شکل گرفت و این از لحاظ زمانی با دولت روحانی یکی شد.
ولی شما به آقای روحانی رای دادید.
روزی که در مناظره تلویزیونی ایشان خطاب به قالیباف گفتند که من سرهنگ نیستم، به سقف چسبیدم. سرهنگ در ادبیات سیاسی به نوعی به کودتاگران لقب داده میشود. من با قالیباف شهردار خیلی حرفها دارم. ولی این سرهنگ گفتن ایشان فارغ از قالیباف ناظر به نسلی بود که هشت سال بدون درجه جنگیده و درجه سرداری گرفته بود. این از نگاه مردی که در بالاترین مرجع تصمیمگیری کشور یعنی شورای امنیت، بیشتر عمرش را گذارنده بود موضوع را پیچیده میکرد. به هر حال رای دادن برای من یک امر کاملا عقلانی است و من هم مثل خیلی ازمردم در میان گزینهها روحانی را شایستهتر دانستم.
راجع به بادیگارد خیلیها انتظار داشتند که حتما جایزه بگیرید. شما هم صرفنظر از اینکه برای جایزه این فیلم را نساختید انتظار آن وضعیت را داشتید؟
مدیر سینمایی نظام که قرار است جشنواره فجر انقلاب را راه اندازد کارش شبیه ما کارگردانان سینماست. احمقانه است که کارگردانی بگوید من فیلم بازیگران را انتخاب کردهام شیوه بازی و رفتار آنها سلیقه شخصی بازیگران است و من به قواعد دموکراتیک تن دادهام. این کارگردان به درد جرز دیوار هم نمی خورد بادیگارد به کینه دوست و تدبیر مدیران فجر شهید شد و بابت این شهادت ممنونم.