چند سطری که پیش روست، تنه نحیفی از خاطرههاست؛ مهمترینشان و آنها که سیاست خارجی کشورمان، فراموش نمیکند.
گروه بینالملل خبرگزاری دانشجو-محمدعلی عبدو؛ تقویمهای رومیزی را که برمیداریم به قصد تعویضشان، ناخودآگاه غرق مربعهای کوچک میشویم؛ نفس عمیقی میکشیم و یک به یک، روزگارمان را مرور میکنیم. در باغ ملی، درست وسط یک اتاق بزرگ با صندلیها و مبلهای رسمی بزرگ و مجلل، با یک پرچم بزرگ و ایستاده از ایران و یک میز کوچک کنارش، قرار است تقویم را برداریم. دستی به سر و گوش تاریخ، بکشیم و دیروزها را بگذاریم به امان خدا. چند سطری که پیش روست، تنه نحیفی از همان خاطره هاست؛ مهمترینشان و آنها که سیاست خارجی کشورمان، فراموش نمیکند. تقویم باغ ملی را از روی میز برمیداریم.
یکم: پایان آتش بازی ماه رمضان همین سال بود. اتفاقی که افتاد، نشان از عمق خطری میداد که ایران بارها به کل دنیا هشدار داده بود؛ فارغ از سیاسی بازیهای رایجی که هست و خواهد بود، مدام از خطری میگفتیم که گریبان دنیا را خواهد گرفت و اگر تروریستی رشد کند، دوست و دشمن نخواهد شناخت. این ماه رمضان، اثبات ادعای صادق ایران بود که ما از تروریسم، زخمهای چندین و چند ساله داریم و وصلههای اتهام تروریستی، به غایت برای ما ناجور از آب درمی آید. محل مجلس شورای اسلامی و مرقد امام خمینی، دو نقطهای بود که تروریستهای داعش، برای عملیات انتحاری در نظر گرفته بودند؛ همه نگران بودیم و مدام سرک میکشیدیم به رسانه ها. ترس، اما در دل هیچ کداممان نبود؛ از آنجه که آسوده بودیم و میدانستیم که قائلههای بزرگتر از این، به راحتی ختم شده، پس جایی برای هراس نبود. با اتمام ماجرا، عزمها برای پایان دادن به غده سرطانی بزرگ قرن، راسختر از پیش شد. ائتلاف شیعی، که مدتها پیش شهرهای استراتژیک حلب و موصل را از دسترس تروریستها خارج کرده بود، با پیکر بی جانی طرف بود که تقلای آخرش را میکرد. تروریست ها، رفته رفته پایگاههای نفتی، که شریان حیاتی اقتصادشان را بود را از دست میدادند. مجاهدینی که از غرب آمده بودند، دندان طمع را دو دستی کشیده بودند و به تدریج، از منطقه دور میشدند؛ عده قابل توجهی از چچنیها هم از همین دسته بودند.
نبرد رسانهای هم در سوی دیگر میدان، به نفع تهران ادامه پیدا میکرد؛ نمادسازیها به حدی کامل و بی نقص اجرا شد که قهرمانهای متعددی از جمله سردار سلیمانی، نشان بارز پیروزی در نبرد رسانهای با تروریسم و غرب بودند. مدتی بعد حمله موشکی به منطقه دیرالزور، کار را تمام کرد و بازی را به پایان نزدیکتر کرد. پوشش رسانهای داخلی و خارجی، این حرکت را آسانتر میکرد. روز به روز این کابوس در غرب ایران، ضعیفتر میشد. ائتلاف روسی، مهرهی مهم دیگری بود که در این معادله بازیگری میکرد و مشخصا رو در روی غرب قرار داشت؛ غربیهایی که به محض آشکار شدن سرنوشت منحط داعش، برگ بازی را به دفاع از آزادی و پرهیز از نظامی گری در عراق و سوریه تغییر داد. در راستای همین سناریو بود که تحریک حشدالشعبی برای خلع سلاح اجرا شد که هدفی جز ضعیف کردن بازوهای مقاومت در مقابله با داعش نداشت.
دوم: امضا روی یخهای داغ مهرماه بود. قرار بر این شده بود که رئیس جمهور پرحاشیه آمریکا، درباره پایبندی ایران به برجام یک سخنرانی مفصل و البته رسمی داشته باشد؛ گرچه آژانس اتمی به لحاظ تعهدات هسته ای، این موضوع را پیشتر مطرح کرده بود و حسن نیت ایران را تایید کرده بود، اما به هرحال مطابق قرارداد، ترامپ باید گزارشی ارائه میداد. بازار تحلیلها داغ شده بود. همه سعی میکردند زودتر از بقیه، رفتار عجیبی که این بار قرار بود ترامپ نشان بدهد را پیش بینی کنند. یک نقطه مشترک، اما وجود داشت و آن اینکه، این تابوت، مردهای برای هیچکداممان ندارد، نه ما و نه آنها! پیش از این چپ و راست و به بهانههای مختلف، برجام شکسته شده بود و عهدی که مدام بشکند، مفت هم نمیازرد! خلاصه این سخنرانی به طرز خاصی برای همه هیجانی شده بود.
بعد از اتمام، ترامپ حرکت تازهای کرد؛ ادامه دادن یا ندادن برجام را تماما به گردن کنگره انداخت و البته گفت که تا وقتی ایران موشک دارد، آنچه این لشکر دیپلمات نشستند و بریدند و دوختند، همه از بیخ گزافه است! ماجرا سخت شده بود. فکر میکردیم بعد از برجام، ایران غیرامنیتی میشود (و انصافا هم چند ماهی بود)، اما تیرمان نه تنها به سنگ خورد بلکه کمانه کرده بود و داشت با تمام سرعت به چشم خودمان میخورد! به همه این حیلهها برای کوتاه کردن سایه ایران، دعوای اروپا و آمریکا را هم اضافه کنید. توضیح اختلافاتشان تا به امروز شاید مفصل و بی فایده باشد، اما همین اندازه مهم است که دوستی راهبردی، با باز شدن فضای تجاری پس از برجام، خیلی راحت به یک دوئل بر سر سرمایه گذاری در ایران بدل شد و فاتحه اصل داستان را خواند. حالا هم که این زخم بزرگ و بزرگتر میشود و بن بستی که با طمع طرفهای برجام به توان نظامی ایران، ر. لحظه تنگتر خواهد شد. برجام، هر چند برای مدتی کوتاه خوشحالمان کرد و مغرور، اما انگار از روز اول، قرار نبود روز خوش داشته باشد. امضاها روی یخ زده شده بود؛ یک یخِ داغ!
سوم: اژدها وارد میشود! ۲۱ ژوئن سال گذشته، خبری از غرب آسیا مخابره شد. خبری که کسی فکرش را نمیکرد تا این حد قرار باشد تعیین کننده شود و اساسا سرنوشت عربستان و پس از آن منطقه را زیر و رو کند. محمد بن سلمان، به عنوان ولیعهد جدید سعودی، جای بن نایف را گرفت. این تغییر در حالی انجام میشد که بن سلمان با حفظ سمت، در وزارت دفاع هم مشغول بود و در زمان ریاستش، فاجعه یمن اتفاق افتاد. جوانی سی و چند ساله و آشنا به بازیهای تاج و تخت سعودی که تا حدی هم از طریق جوان بودنش و کاریزمای نصف و نیمهای که داشت، جای خوبی در دل مردمش داشت. هر چه بود از آفتابهای لب بوم سعودی یک سر و گردن بالاتر بود و دست کم میتوانست برای مردمش، احساس غروری داشته باشد. این تغییر رفته رفته، معادلات معمول سعودیها را بهم زد. یک قهرمان سازی تمام عیار از بن سلمان یا اگر صادق باشیم، یک باج دهی عیان و بی تعارف به مردمی که تشنه آزادی بودند. بن سلمانی که نیاز به حمایت مردمش داشت تا وقتی گرد و خاکی با مواضعش در منطقه به راه انداخت، پشت محکمی داشته باشد؛ از این گذشته، او قرار بود با تجربهای ناچیز، مقابل مفتیهای گردن کلفتی که با یک حکم شرعی، روزگار عالم و آدم را سیاه میکردند بجنگد. قطعا نیاز به حمایت مردمش داشت. او این ریسک را پذیرفته بود که اگر به روی ملتی محدود، دروازه آزادیهای اجتماعی را باز کند، معلوم نیست تا کجا مجبور باشد حمایتشان را بخرد؛ آنهم به بهای باجهایی چنین هنگفت.
ماجرای اصلی اینجاست که این دیکتاتور جوان، یک دشمن اول و آخر برای خودش فرض میکرد: ایران. سریالهای توهین و تحقیر و فشار سیاسی به ایران از همان شب اول شروع شد. رابطه شبهه ناک ایران و عربستان، به سیاهترین حالت خودش رسید. غرب، اما میان گرد و خاک این معرکه، به دوشیدن سعودیها مشغول بود و بازی را از همیشه به تنش نزدیکتر کرده بود. از معاملات چند میلیون دلاری اسلحه گرفته تا حمایت تلویحی از جنون سیاسی در یمن. دوئل تهران-ریاض، اگرچه از اساس یک بازی منتهی العافیه نبود، اما وارد چرخهای شد که با حفظ اقتدار منطقهای ایران، تا حد زیادی از فاجعه دور نگه داشته شده و باید امیدوار بود که این، روندی مستمر باشد.
چهارم: مختصاتی بیرون از رادار از فروردین ۹۴، تا همین لحظه که مینویسم و میخوانید، ادامه داشته. طوفان قاطعیت که شروع شد، دار و ندار صنعا را گرفت و با خودش برد و البته انسانیت دنیا را. این، یک طوفان به غایت بزرگ و سهمگین بود و اصلا بزرگترین طوفان قرن. در سالی که گذشت، یونیسف آماری را منتشر کرد که خبر از یک فاجعه میداد. این آمار نشان میداد که ۴۶۲ هزار کودک یمنی، با سوءتغذیه حاد مواجه هستند. آمار دیگر، اما از سوی سازمان بهداشت جهانی منتشر شد؛ مطابق این گزارش، ۵ میلیون نفر در کشور یمن، در خطر ابتلا به بیماری وبا قرار دارند و این یعنی بزرگترین شیوع یک بیماری در ۵۰ سال گذشته. در چنین شرایطی انگار نه انگار که انسانیت مان را مقابل چشمان خودمان ذبح میکنند. حواس دنیا هم پرت بود به آسمان و ریسمانی که خودشان بافته بودند تا وجدانها قدری آرام بگیرند.
آمریکا، برای شکستن برجام و گرفتن زور بازوی نظامی ایران، برای موشک هایمان کیسه میدوخت و کمک به یمن را بهانه بازی هایش میکرد؛ از آن طرف هم سعودی ها، حتی قصد کمرنگ کردن این نبرد فرسایشی را هم نداشتند. صنعا، در سالی که دیگر نیست، از نقط رادار همه ما خارج شد. صنعا از رادار انسانیتمان محو شد و معلوم نیست کجا و در چه مختصاتی به زمین میخورد. این، چهارمین سال بود برای این وحشت بزرگ. چهارمین سال با رشد سریع رقمهایی که مرگ را نشان میداد و قحطی را. روزی روزگاری جعبه سیاه صنعا باز خواهد شد.