آنچه امروز در بولیوی رخ میدهد، محصول ۱۴ سال زمینه سازی و توطئه مستمر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا در آمریکای لاتین است.
به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو، پس لرزههای استعفای اجباری اوو مورالس، رئیس جمهور منتخب بولیوی از قدرت همچنان ادامه دارد. سرانجام مداخله آشکار ایالات متحده و متحدان واشنگتن در آمریکای لاتین (برزیل، کلمبیا و پرو)، منجر به استعفای اوو مورالس رئیس جمهور مردمی و محبوب بولیوی از قدرت شد.
ماجرا از نقطهای آغاز شد که علیرغم صرف هزینههای هنگفت تبلیغاتی علیه مورالس در انتخابات اخیر، وی توانست در این آوردگاه سیاسی مهم به پیروزی قاطعانهای دست پیدا کند. کارلوس مسا، نامزد طرفدار و مورد حمایت ترامپ پس از شکست در انتخاباتی که با حضور 200 ناظر بینالمللی برگزار شد، حضور دوباره مورالس در راس معادلات سیاسی و اجرایی در لاپاز را نپذیرفت و به نیابت از کاخ سفید و متحدان و مهرههای آن در آمریکای لاتین، شورش و کودتای وقیحانهای را در بولیوی کلید زد. سکوت سازمان ملل متحد در برابر مداخلهگرایی مستقیم آمریکا و عوامل آن در بولیوی بار دیگر نشان داد که نهادهای به اصطلاح بینالمللی، نه تنها نیتی واقعی برای مقابله با یکجانبه گرایی کاخ سفید در دیگر مناطق جهان ندارند، بلکه خود به عوامل تسریع کننده و کاتالیزورهایی برای تحقق این موضوع تبدیل شدهاند. بدون شک یکی از اصلیترین عوامل وقوع و استمرار بحران فعلی در بولیوی، نهادهای بینالمللی (مخصوصا سازمان ملل متحد) هستند.
آنچه امروز در بولیوی رخ میدهد، نمادی عینی از تقابل فاشیسم آمریکایی با سوسیالیسم نهادینه شده در آمریکای لاتین محسوب میشود. اقدامات موثر مورالس در طول 14 سال حضور وی در مسند ریاست جمهوری بولیوی، از یک سو منجر به کاهش شدید شکاف طبقاتی در این کشور و از سوی دیگر، منتج به قطع دستان واشنگتن در لاپاز گردیده است. دولتهای بوش پسر، اوباما و ترامپ نهایت تلاش خود را برای مواجهه با این روند در بولیوی به کار بردند، اما در نهایت به بنبست رسیدند. کار به جایی رسید که جان بولتون مشاور امنیت ملی سابق ترامپ، صراحتا سخن از "احیای دکترین مونرو" در آمریکای لاتین به میان آورد. بر اساس دکترین مونرو، هرگونه تلاش کشورهای اروپایی برای مستعمره کردن سرزمینی در آمریکای شمالی یا جنوبی به عنوان اقدامات تهاجمی و تعرض تلقی شده و احتمالا نیازمند مداخله آمریکاست.
امروز خبری از مداخله مستقیم اروپا در آمریکای لاتین نیست زیرا پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل ناتو، بازی اروپا در آمریکای مرکزی و جنوبی کاملا متاثر از سیاستهای آمریکاست. با این حال مقامات آمریکایی ظهور عمیق و موثر سوسیالیسم و جریانهای ضد امپریالیستی در آمریکای لاتین، که اتفاقا منشا و مصدری کاملا درونی در این منطقه دارد را به مثابه یک "عامل مزاحم" در مقابل خود و سیاستهایشان تعبیر کرده و بر همین اساس، دخالت کودتاگونه خود در کشورهایی مانند ونزوئلا، کوبا، نیکاراگوئه، بولیوی و آرژانتین و دیگر کشورهای منطقه را توجیه میکنند.
نکته دیگر، به سکوت و همراهی دموکراتهای آمریکا با کودتای اخیر دولت ترامپ در بولیوی مربوط میشود. رمزگشایی از سیاستهای پیوسته دو حزب سنتی آمریکا در آمریکای لاتین، چندان دشوار به نظر نمیرسد. در آبان ماه سال 1392، جان کری وزیر امور خارجه دولت اوباما به نکات قابل تاملی در خصوص رویکرد جدید واشنگتن در قبال آمریکای لاتین اشاره کرد: «روابطی که ما به دنبال آن هستیم و برای پروراندن آن به سختی تلاش میکنیم یک اعلامیه آمریکایی درباره چگونگی و زمان مداخله این کشور در امور دیگر کشورهای آمریکایی (آمریکای لاتین) نیست بلکه درباره این است که کشورهای ما یکدیگر را به عنوان کشورهایی برابر با مسئولیتهایی مشترک ببینند که در مسائل امنیتی با یکدیگر همکاری میکنند.»
به عبارت بهتر، دموکراتهای آمریکا دقیقا به مانند جمهوریخواهانی مانند ترامپ در صددند تا "کودتا در آمریکای مرکزی و جنوبی" را تحت عنوان جعلی "همیاری و ظهور ارزشهای مشترک" میان خود و بازیگران آمریکای جنوبی و مرکزی توجیه کنند. بنابراین، آنچه امروز در بولیوی رخ میدهد، محصول 14 سال زمینه سازی و توطئه مستمر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا در آمریکای لاتین است.
نکته آخر، به خصلت "فاشیسم آمریکایی نوظهور" در بولیوی باز میگردد. با توجه به ریشه دار بودن جریانهای ضد امپریالیستی در آمریکای لاتین، که رهبرانی مانند کاسترو، چه گوارا، اورتگا، هوگو چاوز و مورالس با اقدامات خود در طول سالها و دهههای گذشته و اخیر آن را زنده نگاه داشتهاند، فاشیسم آمریکایی در نهایت جایی در میان شهروندان کشورهای این منطقه باز نخواهد کرد. بدون شک در آیندهای بسیار نزدیک، سوسیالیسم نهادینه شده در بولیوی، فاشیسم آمریکایی را پس خواهد زد و حیات این تفکر بازدارنده و خطرناک غربی را به پایان خواهد رساند. در این صورت، نه تنها ایالات متحده با شکست دوباره در بولیوی و آمریکای لاتین (آن هم با هزینههای نامحدود و تصاعدی) رو به رو خواهد شد، بلکه چارهای جز انحلال همیشگی دکترین مونرو و دیگر دکترینهای مداخله گرایانه در آمریکای مرکزی و جنوبی نخواهد داشت. بدون شک تا تحقق این موضوع، زمان زیادی باقی نمانده است.