روایت دانشجویی/ پرونده چهارم/استاد من
همان جلسه اول که آمد، گفت که ما اینجا هیچ چیز را قبول نداریم و میخواهیم برای پذیرش هر چیز برهان عقلی داشته باشیم. برای بدیهیترین چیزها هم استدلال میآورد.
کد خبر: ۶۳۸۵۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۷
روایت دانشجویی/ پرونده چهارم/استادمن
گلستانیان بسیار صادق بود. میگفت من یکبار، فقط یکبار برای اوّلین و آخرین بار، شراب را چشیدم اما فرو نبُردم و در دَم، آن را تُف کردم. میخواستم مزهی آن را بفهمم.
کد خبر: ۶۳۸۲۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۶
روایت دانشجویی/ پرونده چهارم/ استاد من
پیرمرد نمیتوانست بفهمد رابطهی نامشروع استاد و دانشجو یعنی چه، نمیفهمید نمره و مدرک پولی یعنی چه، نمیفهمید اختلاس در دانشگاه یعنی چه. دیگر نیامد و گفت به دانشجوها بگویید که فلانی بدجوری، جای همهی همنسلهاش، شرمندهی شماست و کاری هم از دستش ساخته نیست.
کد خبر: ۶۳۸۰۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۴
روایت دانشجویی/پرونده سوم/ اولین روزهای دانشگاه
استادی که انتقال دانش و آموزگاری شغلش باشد اگر بخواهد دست از پا خطا کند بقای خود و خانوادهاش را به خطر میاندازد. دانشجویی که آیندهاش گره خورده با بازی در این نمایش (دانشگاه)، موجودی بیخطر و گوشبهفرمان خواهد بود.
کد خبر: ۶۳۶۶۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۶
روایت دانشجویی/پرونده سوم/ اولین روزهای دانشگاه
لذتهای دانشگاه اما به یک ماه نکشیده، مثل برگهای پاییزی زرد میشوند و خشک میشوند و میریزند. اول آبان، اولین امتحان میانترم و اولین شکست در دانشگاه آوار میشود.
کد خبر: ۶۳۶۴۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۵
روایت دانشجویی/ پرونده سوم/ اولین روزهای دانشگاه
از همان لحظه های اول ورودم به دانشگاه قصد داشتم رشته و دانشگاهم را تغییر دهم. این بود که کفش آهنی به پا کردم برای خراب کردن اولین سال دانشجوییم!
کد خبر: ۶۳۶۰۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۴
روایت دانشجویی/ پرونده سوم/ اولین روزهای دانشگاه
دلشان مکانیک میخواست و خواندم و دلم ادبیات میخواست و.... همیشه همینطور است. چیزی را که دوست نداری مجبوری تحملش کنی و چیزی را که دوست داری تحملش نمیکنند.
کد خبر: ۶۳۵۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۳
روایت دانشجویی/ پرونده سوم/ اولین روزهای دانشگاه
از همه خوشتر اینکه ما روی همان روفرشی و پتوی نمدار خوابیدیم و برای اینکه از سوز شبهای متصل به پاییز یخ نزنیم، برزنت روکش ماشین را کشیدیم روی خودمان.
کد خبر: ۶۳۵۴۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۲
روایت دانشجویی/ پرونده سوم/ اولین روزهای دانشگاه
اصلا شنگول نبودم. من یک اخموی ریش بلند بودم. که حتی اگر زرت بروم کنارش بنشينم، دختره، خيلي خودجوش خودش را به حراست معرفی میکند.
کد خبر: ۶۳۵۱۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
روایت دانشجویی/ پرونده دوم/ کار دانشجویی
پول بهانه است. بهانهی دلتنگی و بیحوصلگی. پول را بهانه کرده ایم تا در خرم آباد و تهران، تا در تخته سیاه و سنباده، تا در لهجهی اِمریکایی و سرپنجههای ناسور، تنهاییمان را پنهان کنیم
کد خبر: ۶۳۱۷۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۶
روایت دانشجویی/ پرونده دوم/ کار دانشجویی
شهر را زیر پا گذاشتیم تا مکان مناسبی پیدا کردیم: نزدیکترین جا به میدان اصلی شهر؛ بغل ادارهی مالیات، لابد برای این که مالیات ندهیم!
کد خبر: ۶۳۱۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۴
روایت دانشجویی/ پرونده دوم/ کار دانشجویی
هروقت بحث ازدواج میشد همه متفق القول به این موضوع اذعان داشتند که باید کار کنی و استقلال مالی داشته باشی و مسئولیت پذیری خودت را به خانواده نشان دهی. من هم در هر جایی که میرفتم سراغی از کار میگرفتم.
کد خبر: ۶۳۱۱۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۳
روایت دانشجویی/ پرونده دوم/ کار دانشجویی
من شغل میخواستم چون احساس میکردم قدم اول، و قدم اصلی برای بزرگ شدن و مستقل شدن است. استقلالی بودم، هم در ورزشگاه و هم در زندگی.
کد خبر: ۶۳۰۸۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۲
روایت دانشجویی/ پرونده اول/ اردوهای جهادی
حالا که خبر فوت «سمانه» بر اثر نیش زنبور و نبود امکانات پزشکی منتشر شده، یاد عمهی ابوالفضل و همه آنهایی افتادم که قربانی محرومیتی شدهاند که نه حق روستاها بوده و نه سهمشان.
کد خبر: ۶۲۷۸۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۹
روایت دانشجویی/ پرونده اول/ اردوهای جهادی
تپههای پشت خوابگاه و روستای پلهای متروکهی بالای مدرسه بدجور وسوسهمان میکردند. بخصوص من و میم را که دوتا فنر جستجوگر بودیم و یکجا بند نمیشدیم.
کد خبر: ۶۲۶۸۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۴