از ابتدا یک هدف داشتم، شنیدن صدای نقاره ها. اینکه برای رسیدن به این هدف مجبور باشم مسئول اردو را دور بزنم و یا از قوانین یک اردوی تشکیلاتی-زیارتی سرپیچی کنم، چه اهمیتی میتوانست داشته باشد؟
چارهای نبود. من برگزیده شده بودم. کتاب را به قوت گرفتم و ایستادم پشت میکروفون. خانم محمدی قندی را در چای روی میزش انداخت و هم زد و داد به من که بخورم.
من از کودکی با کنکور بزرگ شدم. از روزی که ازم پرسیدند دوست داری در آینده چه کاری شوی؟ و به من فهماندند که چه بخواهم مثل همه دکتر و مهندس شوم (که هیچوقت دوست نداشتم بشوم) و چه هر نوبر دیگری باید شاخ کنکور را بشکنم.
دانشگاه را برای مدرک میخواستم و مدرک را برای چیز نامعلومی که نمیدانستم چه بود اما همه به دنبالش میدویدند. من هم افتاده بودم در جاده و میدویدم. مثل «علی» که تمام جانش را گذاشته بود در پاهایش و دور دریاچه را بیوقفه و دیوانهوار میدوید.
امروز، موعد اعلام نتایج کنکور کارشناسی ارشد است. روزی برای تعیین مسیر و سرنوشت بسیاری از ما. مایی که روزهای فراوانی را پشت سد کنکور زندگی کردهایم و حالا چشم انتظار دیدن نتیجه این دوران سخت هستیم.
هر اتاق قوانین ایالتی کاملاً امضایی هم داشت. در رابطه با تقسیم جای خواب، جارو کردن اتاق ، محدوده تصرف در محتویات یخچال، ترتیب لباسها، تقسیم بندی پریزها، اصل بقای دمپایی، لیست اموال عمومی...
وقتی کنکور ارشد مرتبط با رشتهی کارشناسیام را دادم و قبول نشدم، نشستم و سنگهام را با خودم واکندم که کنکور ارشد رشتهای را بدهم که دوست دارم. سال اول و حملهی اول بینتیجه بود.
یک ماه مانده به کنکور ارشد، مجتبی از کارش در یک شرکت خصوصی انصراف داد و چون هر دو از کنکور کارشناسی زخم خورده بودیم، قسم یاد کردیم ننگ آن را بشوریم و آنقدر جوگیر شدیم که با سوزن یک قطره خونمان را پای این عهد فشاندیم.
بالاخره روز کنکور فرا رسید و من احتمالاً بی خیال ترین شرکت کننده ای بودم که وارد محوطه محل برگزاری آزمون می شد. ایده ای نداشتم که تمامی شرکت کنندگان هر رشته کنار هم خواهند بود. این طوری تمام هم کلاسی های دانشگاه که برای بار دوم آزمون می دادند به همراه تمامی ورودی های سال بعد از ما را آنجا پیدا کردم.
نه سُمبهی کنکور ارشد آنقدر پرزور بود که مرا در عید هم خانهنشین کند و نه هیچکدام از اعضای خانواده دوست داشتند خاطرهی عیدِ بی سفر و بی تفریحِ سالی که کنکور کارشناسی داشتم را تکرار کنند. این شد که ...
خوبی اعتکاف در دانشگاه این است که استاد و دانشجو را خوب به هم نزدیک میکند. مسجد مثل سلف و دانشکده نیست که استاد و دانشجو را از هم جدا کند. اینجا دیگر ...
اردوی راهیان نور، توقعات برآمده از اسم اردو را خیلی برآورده نمیکند؛اما «به دیدن آستانه میارزد»، آستانه که میگویم منظورم یک جور مرز است؛ یک نوع از بزنگاه. یک جور پایانه عبور.