
جنون صهیونیستها برای اشغال کامل نوار غزه/ چه کسی ترمز جنایات نتانیاهو را میکشد؟
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری دانشجو؛ تصمیم رسمی و علنی رژیم اسرائیل برای «کنترل» بر نوار غزه که بسیاری آن را پوششی آشکار برای بازاشغال کامل این باریکه میدانند پرسشهای مهمی را برانگیخته است. آیا این تصمیم نتیجه شکست مذاکرات با جنبش مقاومت اسلامی (حماس) است یا حاصل ناکامی دیگری که در صحنه جنگ رقم خورده؟ پاسخ هرچه باشد، تقریباً مسلم است که آغاز یک عملیات نظامی گسترده در غزه، شانس نجات اسیران سربازان اسرائیلی را کاهش میدهد و در عین حال، نابودی حماس و دیگر گروههای مقاومت محتمل به نظر نمیرسد.
با وجود این واقعیتها، بنیامین نتانیاهو همچنان اصرار دارد که هدفش حفظ چیزی است که «دستاورد» مینامد؛ دستاوردی که در طول نزدیک به دو سال جنگ پرهزینه و پرخون حاصل شده است. گویی او باور دارد که غزه، با وجود نابودی کامل زیرساختها و شرایط زیستی، میتواند دوباره به وضعیت پیش از عملیات «طوفان الاقصی» بازگردد؛ وضعیتی که حتی در آن زمان نیز ناپایدار و بحرانی بود.
اهداف پنهان رژیم صهیونیستی
در ظاهر، رژیم اسرائیل میتواند از مجموعهای از تضمینها برای تأمین امنیت خود استفاده کند: کنترل کامل مرزها، نظارت امنیتی مستقیم، و همکاری با کشورهای مرتبط برای مدیریت بازسازی غزه. اما آنچه از نگاه منتقدان پنهان نمیماند، اصرار شخص نتانیاهو و ائتلاف بهشدت افراطیاش بر استفاده از فرصت کنونی برای تحقق هدفی عمیقتر و دیرینهتر است: بازاشغال غزه بهعنوان بخشی از طرح کلی تعیین سرنوشت سرزمینهای اشغالی ۱۹۶۷ در کرانه باختری و غزه.
این انگیزه، صرفاً به تهدید «حماس» محدود نمیشود. همانطور که بتسلئیل اسموتریچ، وزیر دارایی اسرائیل، بیپرده گفته است، هدف اصلی این گام، جلوگیری از تشکیل هرگونه دولت فلسطینی و حذف کامل زمینههای تحقق آن است. در گذشته، جداسازی غزه از کرانه باختری بهعنوان مانعی مهم برای تشکیل دولت فلسطینی عمل کرد. اکنون، با هدف قرار دادن حکومت حماس، این پرسش دوباره مطرح میشود که چه موانعی بر سر بازگشت تشکیلات خودگردان فلسطین به اداره این منطقه وجود دارد؛ نهادی که هنوز در سطح بینالمللی و عربی به رسمیت شناخته شده است.
علائم وجود انگیزههای حزبی و ایدئولوژیک پشت این تصمیم را میتوان در مخالفتهای داخلی مشاهده کرد. از ارتش گرفته تا تحلیلگران مستقل، بسیاری از صهیونیستها نسبت به پیامدهای خطرناک چنین اقدامی هشدار دادهاند. این نگرانیها چند محور اصلی دارد:
تهدید جانی سربازان در صورت ورود به جنگ شهری گسترده.
هزینههای مالی سنگین بازاشغال و اداره یک منطقه بحرانزده.
واکنشهای منفی جهانی که میتواند انزوای دیپلماتیک اسرائیل را تشدید کند.
تهدید قطعی بر جان گروگانها، که حتی ممکن است به اعدام یا مرگ آنها بینجامد.
این مخالفتها نشان میدهد که پروژه بازاشغال نهتنها با چالشهای خارجی، بلکه با شکافهای جدی در داخل اسرائیل نیز روبهرو است.
در حالی که نگاهها به غزه دوخته شده، در کرانه باختری روندی موازی و حتی شتابزده در جریان است: نابودی معنای حاکمیت فلسطینی. این فرایند، که از امنیت گرفته تا معیشت و حتی آزادیهای فردی را نشانه رفته، نشان میدهد که طرح نتانیاهو و همپیمانانش محدود به غزه نیست.
در این منطقه، محدودیتهای شدید رفتوآمد، محاصره اقتصادی و کنترل نظامی، زندگی روزمره فلسطینیها را به شکلی سیستماتیک مختل کرده است. کرانه باختری فاقد تهدیدات امنیتی جدی مشابه غزه است، اما همین شرایط، ماهیت واقعی پروژه صهیونیستی را آشکار میکند: گسترش کنترل کامل بر کل سرزمین فلسطین.
خشم ایدئولوژیک رژیم اسرائیل در برابر به رسمیت شناختن فلسطین
تصمیم چند کشور مهم، مانند فرانسه، برای به رسمیت شناختن دولت فلسطین، واکنش تند جریانهای افراطی رژیم اسرائیل را برانگیخته است. این جریانها تلاش میکنند با ایجاد «واقعیتهای میدانی» جدید از گسترش شهرکسازی گرفته تا کنترل کامل گذرگاهها هرگونه شناسایی بیشتر را بیاثر کنند.
این اقدامات، عملاً ایده تشکیل دولت فلسطینی را به یک شعار توخالی تبدیل میکند. حتی تشکیلات خودگردان نیز هدف این پروژه قرار گرفته است؛ با فشار مالی و ایجاد فلج در وزارتخانهها و خدمات حیاتی، و با محدود کردن نفوذ سیاسی آن در مناطق موسوم به «ج» (که تحت کنترل کامل اسرائیل هستند). جغرافیای کرانه باختری نیز با ایجاد ایستوبازرسیهای متعدد تکهتکه شده، بهگونهای که حرکت مردم و کالاها در هر لحظه میتواند متوقف شود.
با این روند، رژیم اسرائیل عملاً درب سیطره کامل بر سراسر فلسطین را گشوده است؛ بدون آنکه کورسوی امیدی برای ایجاد یک راهحل سیاسی باقی بگذارد. واکنش کشورها به این تصمیم نشان میدهد که مسئله فراتر از حماس است. اسرائیل بهدنبال کنترل کامل جغرافیای فلسطین است، و این تصمیم پیامدهایی نهتنها برای امنیت منطقه، بلکه برای معادلات جهانی خواهد داشت.
اشغال کامل غزه، با موقعیت جغرافیایی منحصربهفردش، تنها بخشی از پازل بزرگتر است. تلاش برای سیطره ابدی بر قدس شرقی، یهودیسازی این شهر و کنترل اماکن مقدس، بخش دیگری از این راهبرد است. این اقدامات نهتنها معادلات سیاسی را تغییر میدهد، بلکه ابعاد مذهبی و ملیگرایانه پروژه صهیونیستی را تقویت میکند.
فروپاشی توافقهای گذشته
این تغییر مسیر، عملاً بر تمام توافقهای عربی–اسرائیلی یا امید به هرگونه مرجعیت مشترک، خط پایان میگذارد. بیاعتنایی آشکار رژیم اسرائیل به واکنشهای مخالف چه در سطح بینالمللی و چه عربی نشان میدهد که نتانیاهو و همپیمانانش حاضرند حتی روابط با کشورهای عربی متحد خود، مانند مصر و اردن، را به خطر بیندازند. گویی منطق کنونی آنها این است: «این همان چیزی است که میخواهیم، چه خوشتان بیاید، چه نه.»
سؤال کلیدی اینجاست: آیا وضعیت عربی میتواند به نقطه عطفی برای مهار این روند تبدیل شود؟ پاسخ، متأسفانه، چندان امیدوارکننده نیست. موضع ایالات متحده، که در این دوره با دولتی بیپروا و بهشدت جانبدار همراه شده، مانع شکلگیری هر موضع رسمی عربی مؤثر خواهد شد. روابط عمیق برخی کشورهای عربی با اسرائیل نیز ظاهراً در برابر هر تحول تازهای مصون مانده است؛ حتی اگر این تحولات نشاندهنده تغییرات بنیادین در نگاه اسرائیل به خود و به محیط پیرامونش باشد.
آنچه در حال رخ دادن است، صرفاً یک نبرد نظامی یا یک تصمیم تاکتیکی نیست؛ بلکه بخشی از یک تغییر راهبردی است که هدفش بازتعریف کامل معادلات فلسطین–اسرائیل است. اشغال غزه میتواند به معنای پایان رسمی رؤیای تشکیل دولت فلسطینی باشد؛ رؤیایی که سالهاست زیر فشار شهرکسازی، محاصره و سیاستهای حذفگرایانه نفس میکشد.