این یک روایت نیست، یک حکایت است از مردم همین سرزمین؛ که هم نشینی با آنها همپایه جهاد در راه خداست!
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، الهام سمینی؛* رسیده و نرسیده، پیاله آبی که زن روستا برای رفع خستگی به دستت میدهد، میشود گوارای وجودت و مهرشان صد دل به جانت مینشیند. انگار که سالها است در همین آبادی زندگی میکنی! صفا و صمیمیت لای یک بقچه نان شان پیچیده که با نیمرویی به دلت روانه میکنی، آمدهای گرهای بگشایی، اما آنها خودشان گره گشای کار تو میشوند. همان جا که یاد میگیری چطور با هیچ زندگی کنی و چشم به دست خدا داشته باشی.
پزشک و بنّا و معلم نمیشناسند، همه آدمها برایشان یک جورند! شغل و مقام درگیرشان نکرده است. چه جوانها که خواستند راه روستا را برگردند و نمک گیر شدند. نمک گیر سادگی و مرام همین مردم! برای دختر جهادگر آنجا که میبیند یک مادر روستایی باتمام وجود به خانواده خدمت میکند و مشغول انجام وظیفه مادری است، کلاس درس بزرگی دارد که سالها تحصیل، چنین آموزشی برایش نخواهد داشت. کلاس درس پسران، سخت کوشی و مقاومت است و رضایت از داشتهها درعین نداری؛ چه درس بزرگی است!
واقعا آیا ما زندگی میکنیم یا آنها؟! ما بودن در این دنیا را حس میکنیم یا اینها؟! این دوسوال همیشه همراه جهادگری است که آمده تا با این سفر زندگی کند. چه پزشکها که خودشان را وقف این راه کردند و چه آموزگارانی که با تمام وجود الفبای عشق وهمدلی را از بچههای اینجا یاد گرفتند.
اینجا محل یاد گرفتن است. وقتی مرد روستا با دیدن تلاش تو برای آبادانی خانه هاشان خودش را مدیون تو میداند، یاد میگیری خوبیها را ببینی و از داشته و نداشته شاکر باشی. وقتی با وجود همهی سختیها روحیه شاداب زنان و دختران را میبینی که به سادگی چه امیدی به فردا و زندگی دارند،یاد میگیری صبور باشی و به مشکلات زندگی بخندی.
در کنار این مردم، زیباییها تمامی ندارد؛ و ختم کلام؛ آنجا که سرگشته پیدا کردن خود شدی به هم نشینی بااین مردم پناه ببر. عجیب، خودِ گمشده ات را پیدا میکنی!
الهام سمینی، فعال دانشجویی
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است