
جوان دهه هشتادی که به شیرینترین آرزوی خود رسید +فیلم
به گزارش خبرنگار گروه استانهای خبرگزاری دانشجو، پدر شهید میگوید: «فرزندم اعتقاد عجیبی به ائمه اطهار داشت. بهویژه در مجالس امام حسین(ع) حضور پررنگی داشت و حتی پول توجیبیاش را صرف خرید پرچم و تجهیزات هیئت میکرد. در ایام محرم به هیئتها سرکشی میکرد و با عشق خدمت میکرد.»
آرزوهایی که ناتمام ماند
مادر شهید با چشمانی که اشک و افتخار را در خود پنهان کرده، میگوید: «دوست داشت دانشگاه برود، گواهینامه بگیرد و خانواده را به سفر ببرد. همیشه میخواست به ما و خواهرهایش رسیدگی کند و آیندهای خوب برایمان بسازد. اما قسمت این بود که به آرزوی بزرگش یعنی شهادت برسد.»
پدر شهید روایت میکند: «آن شب بعد از خرید نان، مدتی تنها در ماشین نشسته بود. شام خورد، با خواهرش شوخی کرد و حتی گفت: “فردا شهید میشوم و شما خانواده شهید میشوید.” بعد به اتاقش رفت، مداحی گوش داد، قرآن خواند و حوالی نیمهشب دوش گرفت، لباس پوشید و خداحافظی کرد؛ برخلاف همیشه. ساعت ۲:۵۸ بامداد به شهادت رسید. خبر را بامداد به ما دادند.»
«بسیار منظم و با تربیت بود. از ۸ سالگی با مجالس قرآن آشنا شد و همین مسیر را ادامه داد. همسایهها هم همیشه از مهربانی و دستبهخیریاش میگفتند.» پدر شهید این را با غرور بیان میکند و ادامه میدهد: «در این دو سال آخر در بوفه مدرسهاش کار میکردم و همکار بودیم. معلمهایش از او رضایت کامل داشتند.»
خاطرهای از خدمت در حرم
در با لبخندی آمیخته به حسرت میگوید: «در سفر مشهد، ساعتها در چایخانه حرم امام رضا(ع) به زائران خدمت کرده بود. لباس خادمی به تن داشت و با شوق عکسهایش را به ما نشان داد.»
مسیر بسیجی شدن
امیرمحمد از کودکی با پایگاه مقاومت و بسیج آشنا شد. پدرش، جانباز دفاع مقدس، او را با این فضاها بزرگ کرد. در پایگاه شهید مختاری حوزه یک امام علی(ع) فعالیت میکرد و در روزهای جنگ ۱۲ روزه به صورت تماموقت پای کار بود. همان شبی که به شهادت رسید، مادرش به او گفته بود «جنگ تمام شده»، اما پاسخ شنید: «مادر! نیاز دارند که بروم.»
پیام خانواده شهید به دشمنان
مادر شهید خطاب به دشمنان گفت: «اگر فکر میکنید با شهادت فرزندان ما از انقلاب و رهبرمان دست میکشیم، سخت در اشتباهید. خون این جوانان پرچم این وطن را برافراشتهتر میکند.»
پدر شهید هم افزود: «دشمن بداند با شهادت فرزندم چیزی عوض نمیشود، چون انقلاب ریشهای عمیق دارد. مردم ما در این جنگ ۱۲ روزه با اتحاد خود مشت محکمی بر دهان دشمن زدند.»
گفتوگو مادر با فرزند شهیدش
مادر شهید با بغضی که آرامش در آن موج میزد، به تصویر فرزندش نگاه کرد و گفت: «دیدی مادر؟ به آرزویت رسیدی. شهادتت را بهت تبریک میگویم. برای من همیشه زندهای.»
پدر نیز چنین یادآوری کرد: «یک هفته قبل از شهادتش گفت: بابا، من راه خودم را پیدا کردهام. اگر تو ناراضی باشی نمیروم. و رفت… تا به آرزویش برسد.»