به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، معصومه رحیمی یادداشتی با عنوان «نقش فرهنگ در توسعه صنعتی» را نوشت که متن آن در اختیار خبرگزاری دانشجو قرار گرفت.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
رشد و توسعه و تلاش برای زیست بهتر از آغازین روزهای حیات بشر در کره ی خاکی آرزوی اجدادی وی بوده است. این میل به رشد و تجربه چیزهای جدیدتر از انسان نابالغ فردی بالغ و توانمند پدید آورده است. انگیزه و نیاز برای رشد در هر مرحله برای انسانها از جامعه ای به جامعه دیگر متفاوت بوده و هست. در جوامع ابتدایی رشد برای پدران تاریخی ما معنایی معادل به بندکشیدن نیروهای پرخاشگر و ویرانگر محیط پیرامونشان به منظور زیست بهتر و آسانتر داشت. به مرور زمان یادگیری روش های ساخت اشیا ضروری زندگی روزمره و اختراع آتش و ساخت خانه ها و رونق کشاورزی مرزهای رشد در جوامع ابتدایی را تغییر داد و به میزان بهره مندی از این ابزار و امکانات در کنار قدرت جمعی قبایل عرصه برای قدرت نمایی و برتری خواهی بشر آغاز گردید.
و رشد در این مرحله معنایی معادل قدرت و توان جنگ آوری و تسخیر زمین های مرغوبتر و تهیه غذای بیشتر برای اعضای قبیله و خاندان یافت. یعنی زمین بیشتر به معنای وجود ذخایر تغذیه ای بیشتر برای گروه، قلمرو وسیعتر به معنای امنیت بیشتر و مردان بیشتر برای هر قبیله به عنوان ابزار قدرتمندی محسوب می شد.
به مرور با تغییر ساختار و سبک زندگی بشر، شاهد تغییر نیازهای اساسی وی در ادوار مختلف تاریخی بودیم و در طی همین ادوار نیز رشد معنایی معادل نیازهای خاص هرمنطقه بود به عبارتی هرچه میزان پاسخگویی به نیازها بیشتر شده بود رشد بیشتر اتفاق افتاده بود و نیازمندی به سایر قبایل کمتر شده بود و به معنای دقیقتر رشد به معنای بی نیازی از غیر، مشهود بود.
شاید عمر آکادمیک تعریف امروزی ما برای واژه " توسعه" به اندازه قدمت علم مدیریت یا اقتصاد باشد اما پیشتر از این تعاریف هم توسعه وجود داشت شاید نه به معنای وجود روندی معادل با انقلاب صنعتی یا اختراع کاغذ و الکتریسیته!
بهتر است بگوییم رشد و توسعه همراه همیشگی نوع بشر بوده است اما از دوره انقلاب صنعتی و اندکی پیش از آن با اختراع چاپ و کاغذ و غیره نمونه های عینی و مشابهی را در سراسر جهان به وجود آورد و این اختراعات ابزاری برای اندازه گیری میزان رشد و توسعه جوامع شد زیرا پس از انقلاب صنعتی معنای واژه توسعه بیشتر به سمت و سوی توسعه صنعتی رفت. اما نباید فراموش کرد که زمینه های زایش این انقلاب عظیم در دوره ها و اعصار گذشته با همان معانی ابتدایی رشد و توسعه به وجود آمده بود و بشر پس از عبور از نیازهای اولیه خود برای رفع نیازهای ثانویه اقدام به بکارگیری ابزار صنعتی و تغییر شکل تامین نیازهای خویش رسید.
فرهنگ به منزله ی روح واحدی که فرزند زیست اجتماعی نوع بشر است، کارویژه هایی دارد که در طی اعصار و قرون مختلف قوام بخش اجتماعات انسانی و روابط حاکم بر جوامع بوده است. فرهنگ همان اصول مشترکی است که از شیوه زیست اجتماعی تا بایدها و نبایدها را از نسلی به نسل دیگر منتقل کرده است.
هرچه میزان زایش و سازگاری فرهنگ بیشتر بوده است شاهد ظهورفرهنگ هایی با غنا و پاسخگویی بیشتر و پذیرش عمومی بالاتر آن بوده ایم. به عبارتی آنچه در طی نسل های مختلف از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است فرهنگی بوده که متناسب با نیازهای نسل قبلی بوده و نیازمند اصلاح و بهسازی برخی مفاهیم و ارزش ها یا گاهی حذف برخی ضدارزش ها در نسل بعدی بوده است و هرچه میزان تولید ارزش های مضاعف به عصاره فرهنگی نسل قبل بیشتر بوده و این ملحقات با نیازهای نسل جدید همسوتر بوده است فرهنگ حاکم ثمربخش، قوام بخش و راهبردی تر بوده و بلعکس.
مثلا در مورد جامعه چین، در زمان های دورتر فقر نوعی ارزش تلقی می شده که برگرفته از زهد و پارسایی و گوشه نشینی برای عبادت و پرداختن به خودسازی بوده است و غالب افراد پارسا جزو فقرا بودند. با گذشت زمان و توسعه صنعتی و رشد جمعیت این ارزش تغییر شکل داد و مردم به این نتیجه رسیدند که ثروت و تولید ثروت از طریق کار و خدمات برای افراد جامعه یک ارزش است و در این راستا جامعه مصمم شد که با تمام توان خویش برای تولید ثروت مضاعف از طریق کارو تولید و فناوری تلاش کند و کار یک ارزش غالب شد و زهد و پارسایی در اولویت دوم قرار گرفت زیرا افراد گرسنه نمی توانند به پارسایی فکر کنند.
فرهنگ معنای درونی افراد را شکل می دهد و به انها احساس هویت می دهد. زیرا افراد تعریفی که از خودشان دارند را براساس ارزش هایی که جامعه به ایشان تلقین نموده است شکل داده اند. فرهنگ حتی در گفتگوهای درونی افراد جامعه دخیل است. هرچه روح جمعی فرهنگ حاکم برجامعه ارزشمدارتر و مثبت تر باشد گفتگوهای بین فردی و درونی افراد اجتماع در تعامل باهم مثبت تر خواهد بود و بلعکس.
توسعه در کشورهای اروپایی مدیون تحولات عمیق فرهنگی می باشد، به نحوی که اینگلهارت معتقد است، درگرگونی های مهم فرهنگی انقلاب صنعتی را در غرب آسان ساخت. اجرای هر مدل توسعه باید مبتنی بر سیاست های خاص برگرفته از نیازهای جامعه باشد.
پارسنز، جامعه شناس شهیر آمریکایی که نظریههای خود را در چهار نظام زیستی، فرهنگی، نظام اجتماعی و دینی بیان کرده است، توسعه فرهنگ خلاقیت و ابتکار را محصول نظام اجتماعی و تحت تاثیر نهاد خانواده و مدرسه میداند که در پرتو آن، انگیزه کنشگران برای به عهده گرفتن نقش های تولیدی بالا میرود.
وبر توسعه فرهنگ کارآفرینی را متأثر از چهار عامل تشویق به کار برای سعادت، خطرپذیری برای تغییر سرنوشت، برنامهریزی برای آینده و صرفه جویی میداند.
لند، روانشناس اجتماعی معاصر، نظریه نیاز به موفقیت را برای اولین بار در مباحث اجتماعی مطرح کرد. وی معتقد بود جوامعی که دارای نیاز به موفقیت پایین هستند، نرخ سرمایه گذاری، خطرپذیری در آنها پایین است و به تبع آن توسعه نیافته هستند و در جوامعی که نیاز به موفقیت بالا است، نرخ سرمایهگذاری و خطرپذیری نیز بالاست.
براساس تمام این نظریات مشخص است که توسعه در ارتباط مستقیم با مقوله فرهنگ قرار دارد زیرا منظور از صنعتی شدن؛ غالب شدن فرهنگی است که در آن بکارگیری خلاقیت در تمامی زمینه های کشاورزی، تولید و خدمات لازم است و خلاقیت در ارتباط مستقیم با ارضای نیازهای اولیه بشر است. زیرا نواوری و افرینش در ورای نیازهای اولیه رخ می نماید.
تنها راه برون رفت از رخوت و بی تفاوتی فرهنگی، تولید و سرمایه گذاری مولد افراد جامعه است. اگر فرهنگ حاکم بر جوامع زمینه باروری نیازهای اولیه افراد را فراهم آورد احساس ارزشمندی را در جامعه تزریق می کند و این احساس ارزشمندی باعث ترویج فرهنگ کار و توسعه فردی خواهد بود و بازتولید ارزش های فرهنگی مورد نیاز توسعه فراهم می شود. این ارزش ها شامل: تولید، کارافرین؛ ثروت و بهره گیری از علم روز در پرتو فرهنگ مطالعه خواهد بود.
بنابراین فرهنگ عامل ارتقای جوامع از سطوح پایین و غیرصنعتی به سطوح بالا و توسعه یافته است. فرهنگ حلقه مفقوده ی سیساستگذاری در کشورهای توسعه نیافته است. زیرا با سرمایه گذاری برروی فرهنگ و ارزشهای فرهنگی که متناسب با نیازهای جامعه باشد می توان شاهد تجمیع منافع جمعی در قالب فرهنگ جمعی افراد بود و هرفردی به عنوان یکی از عناصرفرهنگی میتواند به باروری فرهنگ و تولید ارزش و سرمایه موثر واقع شود.