به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، نادر طالبزاده نویسنده، فیلمساز و مستندساز جبهه انقلاب اسلامی روز جمعه در سن ۶۹ سالگی دعوت حق را لبیک گفت.
درگذشت این فعال جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ضمن اینکه همه دوستدارانش را ناراحت کرده اما خاطرات استاد را یکی، یکی برایمان زنده میکند که در این گزارش یکی از این خاطرات را مرور میکنیم.
سال ۱۳۹۵ با جمعی از فعالان رسانهای و در پی بروز کسالت استاد طالبزاده به منزل ایشان رفتیم و در این دیدار یک ساعته استاد خاطرات خوشی را برای ما رقم زد.
قرار گروه ساعت ۵ بعداز ظهر جلوی منزل استاد بود که همه گروه سر ساعت رسیدند و به موقع وارد شدیم.
در ابتدای ورود استاد با وجود کسالت به سختی و با عصا جلوی درب منزل آمد و استقبال گرمی از جمع داشت. پس از احوالپرسی، همسر استاد با حضور در جمع با گروه سلام و علیکی کردند و برای پذیرایی به آشپزخانه رفتند.
ماجرای سرقت چمدان در عراق و آغاز بیماری استاد
همان ابتدا درباره بیماری استاد از وی جویا شدیم که آغاز ماجرا را مربوط به سفری به عراق و سرقت چمدانش دانست و برایمان اینگونه روایت کرد: در سفری که چندی پیش به عراق داشتم، چمدانم به سرقت رفت. از نهادهای مسئول عراق پیگیر سرقت چمدان بودم که خبر دادند چمدان پیدا شده. اما با باز کردن چمدان و بررسی محتویات آن متوجه شدم که لبتابم به سرقت رفته است و باقی محتویات چمدان دست نخورده بودند.
ابتدا متوجه آلودگی نشدم و فقط سرقت لبتاب را گزارش دادم اما بلافاصله متوجه بروز مشکلات جسمی شدم که با سرعت شدید میشد. مشکل تنفسی مهمترین مشکلم بود زیرا سرفههای شدیدی داشتم و در ادامه توان راه رفتن را هم تا حدی از دست دادم.
ادامه درمان در ایران و احتمال آلودگی عمدی در ماجرای سرقت چمدان
با مراجعه به پزشک، خصوصاً پس از بازگشت به ایران تحت مداوا قرار گرفتم که در ابتدا تشخیص درستی از بیماری داده نمیشد، اما در ادامه کارشناسان و پزشکان احتمال آلودگی عمدی را دادند و با تعریف ماجرای سرقت چمدان موضوع احتمال آلودگی قوت گرفت. این گونه تحت درمان قرار گرفتم و الان به لطف خدا بهتر هستم و در منزل درمان را ادامه میدهم.
لحظاتی استاد به زبان انگلیسی با همسرش صحبت کرد و وی با یک سینی شربت از گروه پذیرایی کرد. حین صحبت با استاد خودم را معرفی کردم که حاج نادر از حضورم خوشحال شد و گفت که اسنادی از جنایات صهیونیستها را در اختیار دارم و قصد دارم این اسناد را منتشر کنم.
آلودگی پاکترین آب جهان به آرسنیک
از استاد درباره موضوع جنایتها جویا شدیم که یکی از آنها را آلودگی آب زمزم به آرسنیک بیان کرد و به شرح ماجرا پرداخت. سال ۱۹۷۱ انگلیسیها در گزارشی آب زمزم را یکی از پاکترین و مفیدترین آبهای جهان معرفی کردند که دارای مقادیر زیادی فلوراید، کلسیم و منیزیم بوده که در صورت نوشیدن یک لیوان از آن، تا ساعتها شاداب خواهید ماند. اما همین آب پاک و مفید در سال ۲۰۰۶ به عنوان آب آلوده معرفی شد و نشریه گاردین مسلمانان را از استفاده از آب مقدس برحذر داشت.
موضوع مسمومیت آب زمزم به آرسنیک از سال ۱۳۶۶ و بعد از ماجرای حج خونین رخ داده و پس از این ماجرا آب زمزم که به گواهی خود غربیها یکی از بهترین و گواراترین آبهای جهان بود، مسموم شده است. این موضوعی است که باید نهادهای مسئول فوری به آن رسیدگی کنند. البته شرح مفصل این ماجرا و چند جنایت دیگر را مطرح میکنم.
در ادامه حاضران نقطهنظراتشان را درباره موضوع مطرح شده درباره آب زمزم و همچنین دیگر موضوعات جهان اسلام مطرح کردند تا اینکه یکی از جمع از حاج نادر خواست تا درباره خاطرات سفرش به سوریه و دیدار با شهید همدانی برای جمع سخن بگوید.
ماجرای انگلیسی صحبتکردن استاد با همسرش
در همین حال حاج نادر باز هم با زبان انگلیسی با همسرش چند کلامی سخن گفت، این موضوع چند بار رخ داد و تکرار این اتفاق سبب شد تا گمان کنیم استاد با همسرشان حرفی میزنند که دوست ندارند ما متوجه آن شویم. نگاههای متعجب ما باعث شد حاج نادر پی به موضوع ببرد و بلافاصله گفت: ظاهراً نوع صحبت من و همسرم برای شما عجیب است، اما ماجرا از این قرار است که همسرم اهل لبنان است و زبان مادریش عربی است، اما نه من عربی بلدم صحبت کنم و نه او فارسی بلد است، از این رو با هم انگلیسی صحبت میکنیم.
توضیحات استاد طالبزاده درباره نوع گویش او و همسرش جالب بود و لبخند بر لبمان نشاند، در ادامه یکی از دوستان گفت: قرار بود از شهید همدانی بگویید. حاج نادر هم توضیح داد: در آخرین روزهای زندگی سردار همدانی، به سوریه رفتم و قصد داشتم مصاحبهای با وی درباره فعالیتهایش در دمشق و سوریه داشته باشم. سردار همدانی در لاذقیه به سر میبرد و من از دمشق پیامی برای ایشان فرستادم، اما پاسخی به پیام من داده نشد، تا اینکه وی را در سفارت ملاقات کردم.
قرار مصاحبه با شهید همدانی که هیچگاه به سرانجام نرسید
سردار همدانی به من گفت: پیام شما به من رسید، اما نمیتوانستم پاسخ پیامتان را بدهم، فقط آنقدر بگویم که به زودی با شما به صورت مفصل صحبت خواهم کرد، اما گویا قسمت نبود و آن روز، روز آخر زندگی سردار همدانی بود و ایشان چند ساعت بعد به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
پیش از این هم با این شهید عزیز ارتباط داشتم و چند بار از وی برای حضور در برنامه راز دعوت کردم، حتی به یاد دارم در یکی از مصاحبهها ایشان نقدی از کتاب «مهتاب خَیّن» کردند که در پخش مجدد برنامه، صحبتهای ایشان سانسور شد.
گربهای که شهید همدانی نجاتش داد
یک شب سردار همدانی در منزل ما بود و قرار بود با هم به سر ضبط برویم. به یاد دارم زمان دیر شده بود و با عجله سوار ماشین شدیم، اما به محض آنکه خواستم راه بیفتم، ایشان فوراً از من خواست که خودرو را متوقف کنم. گویا وی صدای گربهای را شنیده بود و از ماشین پیاده شد و به من گفت: یک گربه درون موتور اتومبیل شماست، من بسیار استرس و عجله داشتم، اما ایشان با آرامش به جستوجوی گربه پرداخت و بعد از نجاتش، سوار ماشین شد و گفت برویم.
در پایان حاضران از استاد طالبزاده خواستند که نکاتی را درباره فعالیتهای رسانهای به آنها گوشزد کند، استاد هم گفت: موضوعاتی به ذهنم میرسد که مکتوب در اختیار شما میگذارم.
صحبتهای استاد به قدری شیرین بود که دوست داشتیم ساعتها کنارشان بمانیم اما کسالت وی اجازه نمیداد ضمن اینکه قرار گذاشته بودیم بیش از یک ساعت مزاحم ایشان نشویم و اتفاقاً بیش از یک ساعت بود که در محضر استاد بودیم، از این روز اجازه خداحافظی از استاد خواستیم ضمن دعا برای شفای ایشان با استاد طالبزاده خداحافظی کردیم.