به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو، جدیدترین اشعار مخصوص ولادت امام زمان (عج) و نیمه شعبان:
اگرچه غایبى، امّا حضورِ تو پیداست
چه غیبتىست؟ که عطرِ عبور تو پیداست
مقام گلشنِ اشراق، نافهخیز از توست
بلى! شفاعت انسان به رستخیز از توست...
تو کیستى که قیامت، قیامتِ کبراست
تو کیستى که قیامت ز قامتت پیداست
تو کیستى که «یدالله» در تنت جارىست
زبان قاطع شمشیر عدل تو کارىست
نگاه منتظرانت هنوز مانده به راه
سپید شد ز فراق تو سنگفرشِ پگاه
خدا به دست تو دادهست عدل عالم را
سپرده نیز به دستت حساب آدم را
ز هر چه هست به گیتى، سرآمدت خوانند
تویى که قائم آل محمدت خوانند
ولادتت نه فقط آبرو به شعبان داد
که در ضمیر تمامى مردگان جان داد
اَلا ستارۀ موعودِ گرم و عالمتاب!
به دشت تیرۀ هستى چو آفتاب بتاب
بتاب و ظلمت ظلم زمانه را بردار
ز گرده هاى بشر تازیانه را بردار"
لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترّحمی! چه عنایتی!
به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام!
و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!
به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!
«بلغالعُلی به کمالِ» تو، «کشفالدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی..
زد اگر کسی در خانهات، دل ماست کرده بهانهات
که به جستجوی نشانهات، ز سحر شنیده بشارتی.. "
همین است ابتدای سبز اوقاتی که میگویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که میگویند
اشارات زلالی از طلوع تازهٔ نرگس
پیاپی میوزد از سمت میقاتی که میگویند
زمین در جستوجو، هر چند بیتابانه میچرخد
ولی پیداست دیگر آن علاماتی که میگویند
جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش
کنار خیمهٔ سبز ملاقاتی که میگویند
کنار جمعهٔ موعود، گلهای ظهور او
یکایک میدمد طبق روایاتی که میگویند
کنون از دشتهای روشن امّید میآید
صدای آخرین بند مناجاتی که میگویند
و فردا بیگمان این سمت عالم روی خواهد داد
سرانجام عجیب اتفاقاتی که میگویند"
محمد جواد غفورزاده شفق:
"باز دل، چلّهنشین حرمِ راز شدهست
مرغ شب، با نفس صبح همآواز شدهست
باز با دست سحر، پنجرهها باز شدهست
باز فصلِ سفرِ چلچله آغاز شدهست
با نسیمی که به دلجویی من میآید
باز عطر گل نرگس ز چمن میآید
این گل لاله، که زیبایی بیحدّ دارد
در چمن تازگی و لطف مجدّد دارد
نکهت فاطمه و عطر محمّد دارد
آفرینش به لبش، ذکر خوشآمد دارد
این گل سرخ، که از گلبن توحید شکفت
هر که دیدش، «زَهَقَ الباطِلُ و جاءَ الحَق» گفت
جلوۀ «وَالقمر» و آیت «وَالعصر» آمد
رحمت واسعۀ بیحد و بیحصر آمد
فتح نزدیک شد و، زمزمۀ نصر آمد
کارفرمای دوعالم، ولیِ عصر آمد
گرچه در خوشدلی فاطمه، تردیدی نیست
زادروز پسرش هست، ولی عیدی نیست
چه بگویم که مرا عقدۀ عالم به گلوست
داستان من وغم، خاطرۀ سنگ و سبوست
کی شود پرده به یک سو رود از چهرۀ دوست
«آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست»
عید روزیست، که بارد به جهان ابرِ کَرم
مصلح کل بزند تکیه به دیوارِ حرم
عید روزیست، که آفاق گلِ نور شود
از جهان، سایۀ بیدادگران دور شود
روز نابودی تزویر و زر و زور شود
یعنی از پرتو موسی، همه جا طور شود
عید روزیست، که آفاق منوّر گردد
باغ سرسبز شود، باز ورق برگردد
عید روزیست، که دلها شود از غصه جدا
روز آغاز ثمربخشی خون شهدا
برسد پرتو روشنگر مصباح هدی
تکیه بر کعبه زند منتقم خون خدا
بشنود گوش فلک، صوت خوش تکبیرش
دولت عدل شود، دولت عالمگیرش
عید روزیست، که با عشق، هماهنگ شود
عرصه بر تهمت و تزویر و ریا تنگ شود
نرم، چون آب، دلِ سختتر از سنگ شود
باغ سرسبز و نشاطآور و گلرنگ شود
عید روزیست، که ایمان و امان تازه شود
یک چمن لالۀ پرپر شده، شیرازه شودای که جبریل امین، پیک پیامآور توستای که عیسای نبی، روز فرج، یاور توست
سرمۀ چشم ملائک، همه خاک در توست
چشم بر راه ظهورت به خدا، مادر توست
تو بیا! تا غم عالم، همه از دل برود
کشتی از دامن توفان، سوی ساحل برود"
کرامت پیشهای بی مثل و بی مانند میآید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند میآید
کسی که نسل او را میشناسد، خوب میداند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند میآید
همان تیغی که برقش میشکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را میدهد پیوند میآید
همه تقویمها را گشتهام، میلادی و شمسی
نمیداند کسی او چندِ چندِ چند میآید
جهان میایستد با هرچه دارد روبروی او
زمان میایستد، بوی خوش اسفند میآید
ولی الله، عین الله، سیف الله، نو الله
علی را گرچه بعضی بر نمیتابند، میآید
بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهبها
برای بیعت با او نمیآیند میآید
برای یک سلام ساده تمرین کردهام عمری
ولی میدانم آخر هم زبانم بند میآید
بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست
کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند میآید
به در میگویم این را تا که شاید بشنود دیوار
به پهلوی کبود مادرم سوگند... میآید
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
کبکبۀ موکب سلطان رسید
منتظران نیمۀ شعبان رسید
دست خدا، هیمنۀ ذوالفقار
باز شد از غیب جهان آشکار...ای ز وجود تو، وجود همه
رشحهای از بود تو، بودِ همه
هستی عالم همه از هست توست
خیر دو عالم همه در دست توست
بودِ همه از تو و بودِ تو لطف
غیبتت از ما و وجودِ تو لطف
واسطۀ فیض خدایی تویی
در دو جهان علّت غایی تویی
خلق خدا را به خدا رهبری
نور دل و دیدۀ پیغمبری
سیّدی و قافلهسالار ما
دست خدایی و، نگهدار ما
حجّت حق، قطب زمان، روح دین
نور خدا در ظلمات زمین
آیت کبرای خدای جهان
مهدی موعود، امام زمانای زده بر بام فلک زآگهی
بیرق توحید خلیلاللهی...
پردهنشین و همه جا ناظری
غایبی و در همه جا حاضری
خیز و ز رخساره بر افکن نقابای خجل از سایۀ تو آفتاب...
پرده برانداز که بی روی تو
روز همه شد چو شب موی تو
ما همه دلدادۀ روی توییم
خاکنشین سر کوی توییم...
طبع «ریاضی» که غزلخوان توست
خاک بَرِ رفعت ایوان توست
مهر تو آیینۀ دلهای ما
تا تو ز ما روی نهان کردهای
خون به دل پیر و جوان کردهای
خیز و ببینای شه دنیا و دین
کفر گرفته همه روی زمین
عالم ما عالم دیگر شده
آینۀ دهر مکدّر شده
خیز و بکش تیغ دو سَر از نیامای شه منصور پی انتقام
خیز و جهان پاک ز ناپاک کن
روی زمین پاک ز خاشاک کنای به تو امید همه خاکیان
بلکه امید همه افلاکیان
شمس و فلک شمسۀ ایوان توست
جنّ و ملک بندۀ دربان توست
مطلع وَالشّمس بود روی تو
مظهر وَالّلیل دو گیسوی تو
دیدۀ خلقی همه در انتظار
کز پس این پرده شوی آشکار
مُحتَجب از خلق جهان تا به کی؟
در پس این پرده نهان تا به کی؟
ما که نداریم به غیر از تو کسای شه خوبان تو به فریاد رس
مگر آسمان را چراغان نکردیم؟!
زمین را مگر نورباران نکردیم؟!
مگر کوچه را آب و جارو نکردیم؟!
شبِ تار را غرقِ شببو نکردیم؟!
مگر شهر را غرقِ شربت نکردیم؟!
سر کوچه را طاقنصرت نکردیم؟!
مگر شاعران از غمش کم سرودند؟!
قلمها سلاحِ ظهورش نبودند؟!
مگر مرغِ آمینمان در قفس بود؟!
دم ربّناهایمان بینفس بود؟!
مگر العجلهایمان دیردَم بود؟!
سرِ سفرهی ندبهها چای، کم بود؟!
مگر صبحِ جمعه سلامش نکردیم؟!
تهِ هفتهها را به نامش نکردیم؟!
چرا یوسف افتاده در چاهِ غیبت؟!
چرا برنمیگردد از راهِ غیبت؟!
چرا روز موعود، تاخیر دارد؟!
کجای عملهایمان گیر دارد؟!
جوابِ چراهایمان هم سوال است
مگر آرزوی وصالش محال است؟!
نگو آرزویش محال است، هرگز!
نگو دیدنش در خیال است، هرگز!
زمانش بیاید؛ همین جمعه شاید
اگر حرفمان حرف باشد میآید
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
آشنا بود صدا، لهجۀ زیبایی داشت
گله از فاصله، از غربت و تنهایی داشت
همنفس با من از آهنگ فراقم میخواند
داشت از گوشۀ ایران به عراقم میخواند
یادم انداخت که آن سوی تماشا او هست
میروم میروم از خویش به هر جا او هست
جمکران بدرقه در بدرقه، تسبیح به دست
سهله آغوش گشودهست مفاتیح به دست
رایحه رایحه با بوی خودش میخوانَد
خانۀ دوست مرا سوی خودش میخوانَد
خانۀ دوست که از دوست پر از خاطره است
خانۀ دوست که نام دگرش سامره است
آن اویسم که شبی راه قرن را گم کرد
با دل ما تو چه کردی که وطن را گم کرد؟
وطن آنجاست برایم که پر از خویشتن است
یعنی آنجا که در آن خانۀ محبوب من است
سامرا! خانۀ محبوب من! از او چه خبر؟
از دلآرام من، از خوبِ من، از او چه خبر؟
ما همه غرق سکوتیم تو اینبار بگو
سامرا! طاقت ما طاق شد از یار بگو
سایۀ روشنش آورده مرا تا اینجا
بوی پیراهنش آورده مرا تا اینجا
به اذانش، به قنوتش، به قیامش سوگند
به رکوعش، به سجودش، به سلامش سوگند
قَسَمت میدهم آری به همان راز و نیاز
آخرین بار کجا در حرمت خواند نماز؟
آخرین مرتبه کی راهی میقات شدهست؟
آخرین بار کجا غرق مناجات شدهست؟
خسته از فاصلهام با منِ بیتاب بگو
با من از گریۀ او در دل سرداب بگو
سامرا!ای که بلندای شکوهت عرش است
گرد و خاک قدمش روی کدامین فرش است؟
حرمت ساحل آرامترین امواج است
این گدا سامرهای نیست، ولی محتاج است
از زمستان پیاپی به بهارم برسان
بر لبم عرض سلام است به یارم برسان
ما به تکرار دچاریم بگو با یارم
غیر او چاره نداریم، بگو با یارم ـ
رنگ و رو رفته
شد آفاق، به دنیا برگرد
ما نخواندیم دعای فرج، اما برگرد
آنچه را مانع دیدار شد از دیده بگیر
جز تو ما از همه گفتیم، تو نشنیده بگیر
تو فقط چارۀ هر دردی و برمیگردی
وعدۀ بی برو برگردی و برمیگردی
روزیِ باغچه آن روز نفس خواهد بود
جای دل، آنچه شکستهست، قفس خواهد بود
از سر مأذنۀ کعبه اذان میخوانیم
قبلۀ کج شده را سوی تو میچرخانیم
هر کجا مینگرم ردّ عبورت پیداست
کوچه در کوچه نشانی ظهورت پیداست
تازه این اول قصهست، حکایت باقیست
ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقیست
مینویسم که شب تار سحر میگردد
یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد"
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
تو میآیی و شب زمین میخورد
و قد میکشد نور، در آسمان
قفس با ظهور تو خط میخورد
زمین میشود سهم آزادگان
به سر میرسد فصل سرد سکوت
ترک میخورد بغض فریادمان
تو میآیی از فصل عدل علی
به تقسیم لبخند، تقسیم نان
تو از سمت طوفان شبی میرسی
به دست تو تیغی عدالت نشان
تو میآیی و با سرانگشت تو
ورق میخورد سرنوشت جهان
تو در باغ آدینه گل میکنی
بهار عدالت، امام زمان!
بیا نگاه تو از هر بهار زیباتر
زماه روشن شبهای تار زیباتر
شکفتن گل اگر انتهای زیبایی است
نگاه کردن لبخند یار زیباتر
اگر به چشم ببینم هزار فصل بهار
یکی کنارتو ... از صد هزار زیباتر!
و خط به خط غزلم منتظر نشسته تو را
که نیست حالتی از انتظار زیباتر
طلوع سبز تو از پشت کوهها زیباست
شکوه آمدنت در غبار زیباتر
برای آینه ماندن قرار لازم نیست
برای یار دلی بیقرار زیباتر
هوای دیدن رو تو را اگر دارم
نصیب من شود از روی دار زیباتر!
وخط به خط غزلم معتبر به نام شماست
و چیست دیگر از این اعتبار زیباتر؟
... هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغیست
در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغیست
آویخته بر سر درِ هر خانه چراغیست
بر هر لبی از موعد و موعود، سراغیست
از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند
کی یار سفر کردهٔ ما از سفر آید
بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید
از باب صفا، قبلهٔ ما کی به در آید
بیبال و پران را پر و بالی دگر آید
کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده
کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده...
تو در پی خود، قافله در قافله داری
در سلسلهٔ زلف، دو صد سلسله داری
با آنکه خود از منتظرانت گله داری
سوگند به آن اشک که در نافله داری
با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کنای گمشدهٔ مردم عالم به کجایی؟
کی از مه رخسارهٔ خود پرده گشایی؟
ما ریزهخوریم و تو ولینعمت مایی
هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی
یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد...
بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما
کس نیست در این قافله، واماندهتر از ما
ما بیخبریم از تو و تو باخبر از ما
ما منتظِر و خونْ دلتای منتظَر از ما
ما شبزدهایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی
عشق ابدی و ازلی با تو بیاید
شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید
آرامش بینالمللی با تو بیایدای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید
عمریست که در بوتهٔ عشقت بهگدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
هرچند که ما بهرهور از فیض حضوریم
داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم
نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم
با دیدهٔ آلوده چه بینیم؟ که کوریم
در کوه و بیابان ز چه رو دربه دری تو؟
هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو...
در سینهام امشب آسمان دارم
یک دشت، ستاره بر زبان دارم
از کوفه و سهله میروم تا قم.
زیرا که هوای جمکران دارم
آمادهی دار چشمهای توست
در پیکر خود اگر که جان دارم
عمری ست گدای خانه ات هستم
عمری ست از این تنور، نان دارم
میخواهم که تمام هستم را
میخواهم هر چه در توان دارم
بر پای نگاه دوست بگذارم
دریاب مرا که دوستت دارم
مجنونم و راه خانه میگیرم
از لیلی خود نشانه میگیرم
صیدم؛ که ز دستهای صیادم
آزادم و آب و دانه میگیرم.
چون اشک، روان گاه و بیگاهم
بارانم و بی بهانه میگیرم
هر بار که یاد یار میافتم
با آتش دل زبانه میگیرم
یک روز چنان غبار میآیم
بر دامنت آشیانه میگیرم
من گرد و غبار راه دلدارم
دریاب مرا که دوستت دارم
در عید رسیدن تو حیرانم
هم شادم و هم کمی پریشانم
از اینکه تو هستی و ... نمیبینم
از اینکه کجایی و ... نمیدانم
دلگرم به ریسه و چراغانی
سرگرم به کوچه و خیابانم
مشتاق، شبیه طاق نصرتها
بی تاب، در انتظار مهمانم
این چند خطِ ارادت من هم
عرضی ست برای نیمه شعبانمای مقصد حرفهای بسیارم
دریاب مرا که دوستت دارم
سرمست تو کِی شراب میخواهد؟
کِی تشنهی عشقت آب میخواهد؟
ناخالصی وجود صد رنگم
یک نیم نگاه ناب میخواهد
در باغ، تمام میوهها کالند
باغ دلم آفتاب میخواهد
تا آمدن تو زنده میمانم؟
این پرسش من جواب میخواهد
هرچند که دولت تو، چون عیسی
رزمندهی پارکاب میخواهد
با این همه من فدایی یارم
دریاب مرا که دوستت دارم
برگرد غریب سامرا برگردای وعده آخر خدا برگرد
چیزی دگر از خدا نمیخواهیمای صاحب ما فقط بیا... برگرد
ما این مذل الاعدا خواندیم
آقای معز الاولیا برگرد
ما جمعیت قلیل دنیاییم
دنیا شده بر علیه ما برگردای منتقم حسین و عاشورا
با پرچم سرخ کربلا برگرد
از دوری کربلاست میبارم
دریاب مرا که دوستت دارم
محمد جواد غفورزاده شفق:
کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟
مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد
کدام جمعه، ز عطر بهشتیِ گل یاس
بهار، غرق شمیم گلاب خواهد شد
کدام جمعه، شود بخت عاشقان بیدار
و چشم فتنۀ عالم، به خواب خواهد شد
کدام جمعه، خدایا ز فیض گریۀ شوق
بهار و باغ و چمن، کامیاب خواهد شد
کدام جمعه، بگو یا «مُحوّل الاَحوال»!
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
جمالِ روشن آن ماهِ پشتِ پردۀ غیب
کدام جمعه، برون از حجاب خواهد شد
کدام جمعه، به خورشید میخورد پیوند
و بعد از این همه ابر، آفتاب خواهد شد
هزار جمعه دعای فرج به لب داریم
کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد