روایت یکی از خلبانان درباره شهید شیرودی
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، خلبان علی وهابزاده یکی از همرزمان شهید شیروی بود که درباره رشادت های این شهید می گوید:
چند روزی از شروع جنگ گذشته بود. شاید روز دوم یا سوم بود که بعد از اجرای مأموریتی به پادگان سرپل ذهاب برگشتم. وقتی از بالگرد پیاده شدم، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، شیرودی و فرمانده پادگان بود. هر دو در گوشهای از پادگان جروبحث میکردند. تا حدی صدای شیرودی را میشنیدم؛ اما کلماتش میان فریادهایی که میکشید نامفهوم بود و نمیفهمیدم چه میگوید.
وقتی متوجه عصبانیت شیرودی شدم کمی از او فاصله گرفتم. از دوستانی که شاهد ماجرا بودند علت را پرسیدم فرمانده پادگان براساس دستوری که از تهران و از سوی بنیصدر به او ابلاغشده بود، میبایست هرچه سریعتر نسبت به تخلیه پادگان و عقبنشینی نیروها اقدام میکرد. به شیرودی هم دستور داده بود، ضمن اجرای این عمل، قبل از ترک پادگان با موشک و راکت، انبارهای مهمات را منهدم کند.
با پادرمیانی دوستان، شیرودی به میان ما آمد و آنچه را شنیده بود برای ما گفت. سپس پرسید: آیا کسی موافق اجرای دستور هست یا خیر؟ هیچکس راضی به اجرای این عمل نبود بهویژه که بخواهیم با دست خودمان انبارهای مهمات را هم منهدم کنیم.
جلسهای تشکیل شد و شیرودی مواردی را که مهم میدانست و به آنها اعتقاد داشت برای همه افراد شرح داد. در انتها به این مطلب اشاره کرد: اگر قرار باشد عقبنشینی کنیم و انبارهای مهمات را منهدم کنیم بهتر است تا غروب آفتاب پرواز کرده و تمام مهمات موجود در انبارها را بر سر نیروهای عراقی بریزیم. آنوقت اگر دیدیم قدرت ایستادگی نداریم بازهم جلسهای میگذاریم که آیا عقبنشینی کنیم یا ادامه بدهیم.
استدلال بسیار منطقیای بود. نیروهای عراقی هم با ما فاصله داشتند. اگر این فکر شیرودی به نتیجه مثبتی هم نمیرسید، ضرری متوجه ما هم نمیشد و میتوانستیم قبل از غروب آفتاب، به عقبنشینی دست بزنیم.
نیروها تقریبا پادگان را تخلیه کرده بودند که شیرودی به همراه گروه آتش به سوی عراقیها به پرواز درآمد. پس از گذشت کمتر از ربع ساعت، وقتی برگشت، بسیار خوشحال و هیجانزده بود. به اتفاق دیگر دوستان خلبان، ستونی را از هم متلاشی کرده و میخواست هرچه سریعتر به سراغ باقیمانده آنها برود.