
گفتوگوی SNNTV با مادر شهید علی مختاری؛ روایت زندگی جان فدای ایران+فیلم

به گزارش خبرنگار گروه استانهای خبرگزاری دانشجو، در گزارشی که پیش روی شماست، به دیدار با مادر شهید علی مختاری، یکی از شهدای سرافراز دفاع مقدس پرداختهایم. مادر شهیدی که علی، فرزند رشیدش، با افتخار در میدان دفاع از وطن جان خود را فدای آرمانهای بلند کشور کرد.
همه چیز از یک تماس شروع شد. نه، بهتر است بگوییم از یک دلنگرانی مادرانه ، دو روز مانده بود به سفر کربلا مادر و پسر قرار بود مثل همیشه، مثل آن سفر فراموش نشدنی ده روزه به بین الحرمین، دوباره به زیارت بروند.
اما علی اینبار جملهای گفت که دل مادر را لرزاند: مامان، امسال شاید نتونم باهات بیام… خودت برو
و مادر در پاسخ گفت: نه علی… من بدون تو نمیرم کربلا
و دو روز بعد علی شهید شد. شهادت در اوج جوانی؛ شناسایی با انگشتری که دوست داشت
علی مختاری جوان ۲۳ ساله اهل کرج از شهدای اقتدار کشور بود که در ۲۳ خرداد در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
مادرش میگوید: وقتی جنازهاش رو آوردن، نشستم کنارش همه فکر کردن همسرشه،اما من بودم… منی که براش همهچی بودم.
مادری که در گوشی شهید "حضرت عشق" ثبت شده بود
پیکر شهید علی مختاری سه روز پس از حمله و از زیر آوار بیرون آورده شد. همان انگشتری که همیشه به آن علاقه داشت و برای زینت دست میکرد، راه شناساییاش شد. گویا خدا خواسته بود آن قطعه کوچک فلز، برای همیشه نمادی باشد از شرافت و ایمان.
مادر از علی میگوید با بغض و افتخار: گاهی بدون اینکه کسی بفهمه، توی خونه روزه میگرفت. میگفتم مامان چرا چیزی نمیخوری؟ میگفت دارم تمرین میکنم... تمرین دل بریدن از دنیا. همیشه میگفت دعا کن آخر عاقبتم ختم به شهادت بشه.
علی نه تنها سرباز وطن بود، که یک رفیق بیادعا برای خواهر و برادرش و فرزندی نمونه برای مادرش بود. همه میدانستند هیچ برنامهای در خانه مختاریها بدون علی کامل نمیشد. او با گرمای حضورش خانه را روشن میکرد.
خاطرهای که در قلب مادر ماند؛ کربلا با علی
از مادر شهید میپرسیم زیباترین خاطرهات با علی چیست؟ بیدرنگ میگوید: سفر کربلا.
همان سفر ده روزهای که علی منو برد. اولین بارم بود میرفتم، وقتی رسیدیم بینالحرمین، فقط نگام میکرد. هیچی نمیگفت، فقط اشک میریخت. میگفت مامان، دعاکن این بار آخرم نباشه.
امسال قرار بود سفر دوم باز با هم بریم اما دو روز قبل از پرواز علی گفت: شاید نتواند همراه شود. شاید دلش خبر داشت. مادر رفتنش را مشروط به بودن علی کرد، و نرفت و تنها دو روز بعد فرزندش به آرزویش رسید.
شهید علی مختاری شخصیتی داشت که اطرافیان را شیفته میکرد، مهربان، متواضع، باایمان. حتی در میان همکاران نظامیاش هم، رفتار پدرانهاش با مادرش زبانزد بود.
مادر میگوید: هیچوقت از من خجالت نمیکشید، هر جا بودیم، بغلم میکرد،همیشه میگفت: شما حضرت عشق منی
مادر با آرامشی عجیب، از محل دفن فرزندش میگوید: سالها بود هر بار میرفتم امامزاده حسن میدیدم بین دو شهید، یک قبر خالیه ،همیشه با خودم میگفتم: کی قراره اینجا دفن بشه؟ کی لیاقت داره این وسط بخوابه؟ و حالا علی من، علیِ حضرت عشق من، اومد بین دو شهید خوابید.
فرزندی که همهچیز را با عشق معنا میکرد
علی نه فقط یک سرباز اطلاعاتی که یک الگو برای ایمان، اخلاص و مهربانی بود. همه زندگیاش، از احترام به مادر گرفته تا دغدغههای دینی و ملی، با یک چیز گره خورده بود: عشق به خدا و وطن.
مادرش میگوید: علی رفت، اما زندهتر از همیشه است. هنوز تو خانهمون صداش هست، انگار الان در رو باز میکنه، میاد تو، میگه: مامان، دوباره قراره بریم کربلا؟
سرانجام، علی رفت؛ اما سربلند
او رفت در اوج. همانطور که دوست داشت نه در بستر بیماری، نه در غفلت و فراموشی؛ که در میدان دفاع از امنیت، در کنار یارانش، در خط مقدم جنگ نرم و سخت.
مادر میگوید:علی من رفت ولی به آرزوش رسید.
من هر شب به عکسش نگاه میکنم و میگم: کاش باز بیای بگی بریم کربلا، مادر...