در عملیات محرم، نقش مهمی را ایفا کرد تا جایی که به فاتح عملیات محرم شهرت یافت و مفتخر به دریافت سکهای از حضرت امام (ره) گردید، میگفت: هرگاه دلم هوای بهشت میکرد از فراز خاکریز افق را مینگریستم.
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ شهید صادق مزدستان در سال 1335 در محله سید ملال قائم شهر دیده به جهان گشود. او هفتمین فرزند خانواده بود. صادق از همان کودکی چهره ای پرجنب و جوش و فعال را از خود به نمایش گذاشت. تحصیلات خود را در مقاطع راهنمایی و دبیرستان ادامه داد و دیپلم نظام قدیم را در دبیرستان ادیب قائمشهر اخذ کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز بحران کردستان، صادق برای سرکوب شورشهای ضد انقلاب بر علیه مردم و انقلاب اسلامی، به کردستان رفت. پس از بازگشت از کردستان در تأسیس انجمن اسلامی شهید مسعود دهقان در مهدیه قائمشهر و دیگر شهرهای مازندران شرکت فعال داشت.
با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در تاریخ ۲ آبان ۱۳۵۹ش به سوی جبهه جنگ شتافت. صادق در گروه جنگهای نامنظم دکتر چمران شرکت داشت و در سوسنگرد در کنار او جنگید. پس از تشکیل تیپ کربلا، به این تیپ آمد و در مدت زمانی اندک بهسبب لیاقت و شجاعت، فرماندهی گروهان و سپس گردان صاحبالزمان (عج) از تیپ کربلا را عهدهدار شد.
در عملیات فتحالمبین، بیتالمقدس و رمضان حضور داشت و چند بار مجروح شد ولی همچنان در حساسترین مناطق حاضر بود. در عملیات محرم، نقش مهمی را ایفا کرد تا جایی که به فاتح عملیات محرم شهرت یافت و مفتخر به دریافت سکه ای از حضرت امام (ره) گردید.
مزدستان به فرماندهی بهعنوان یک تکلیف مینگریست و به چیز دیگری غیر از شهادت در راه خدا نمیاندیشید. در دفترچه یادداشت او آمده است: «هرگاه دلم هوای بهشت می کرد از فراز خاکریز افق را می نگریستم.»
او که فرماندهی تیپ دوم لشکر ۲۵ کربلا را به عهده داشت، در منطقه فکه طی یک عملیات شناسایی در خط مرزی عینخوش بر اثر صابت ترکش مین به ناحیه سر، در تاریخ نهم دیماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در سن بیست و شش سالگی به شهادت رسید.
فرازی از وصیت نامه شهید
ما پیروان علی (ع) هستیم که امروز خداوند این منت را بر ما نهاد و در آزمایش الهی سربلندمان کرد. آری پیروان همان علی (ع) هستیم که در مقابل ظلم و ستم ساکت ننشست و علیه ظلم قیام کرد. وقتی که پیرو علی (ع) باشیم نمی توانیم ساکت بنشینیم تا اسلام در خطر بیفتد و غارتگران قرن به مملکت اسلامی تجاوز کنند. من به جبهه حق علیه باطل می روم تا بتوانم دینم را نسبت به اسلام و انقلاب ادا نمایم.
ای مادر عزیز! در این راه آنقدر مقاومت خواهم کرد و شکنجه خواهم کشید و حتی حرف هایی از این کوردلان خواهم خورد تا این که لیاقت آن را پیدا کنم تا با آخرین وسیله بدنم که خونی در رگهایم جاری است انقلاب اسلامی را به تمام جهان صادر کنم. اگر در این جنگ پاهایم قطع گردد با دست و اگر دستم قطع گردد با زبانم و اگر زبانم قطع شود با چشمم و اگر چشمم از کاسه درآید با آخرین وسیله بدنم که خونی در رگهایم جاری است انقلاب اسلامی خود را به رهبری قائد اعظم امام خمینی به تمام جهان صادر می کنم. خون خود را می دهم و شما بازماندگانم پیام خون مرا بدهید . . .
سطرهایی از دفترچه یادداشت شهید
برادرم! وقتی تابوتم از کوچهها میگذرد، مبادا که به تشییع من بیایی؛ وقت تنگ است به جبهه برو تا سنگرم خالی نماند.
ای امام! بر من ببخش که فقط یکبار به فرمانت شهید شدم.
خواهرم! اگر میدانستی که هر روز چند بار در جبههها شهید میشوم، چادر را تنها یک پوشش ساده نمیدانستی.
مادرم! هرگاه خواستی شهادتم را به رخ انقلاب بکشی، زینب(س) را به یاد بیاور.
مادرم زنی است که اگر سر بریدهام را برایش ارمغان آورند، آن را به میدان جنگ باز میگرداند.
ای امام! به فرمانت آنقدر در سنگر میمانم تا بر پیکرم گل مقاومت بروید.
بیمن اگر به کربلا رفتید، از آن تربت، مشتی همراه بیاورید و بر گورم بپاشید، شاید به حرمت این خاک، خدا مرا بیامرزد.
بارالها! اگر لایق بهشت هستم، بهجای بهشت، کربلا نصیبم کن تا تربت پاک حسین(ع) را در آغوش گیرم.