وقتي جلالآلاحمد شعرهاي من را ديد تصميم گرفت آنها را برايم چاپ كند و حتي برايم حقتاليف بگيرد اما عمرش به اين دنيا نبود و عجل …
به گزارش خبرنگار فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»، استاد جواد محبت از جمله شاعراني است كه از روزگارهاي قبل براي نسل جديد باقي ماندند؛ امروز كه سالگرد جلالآلاحمد است گپ و گفتي با استاد داشتيم تا ايشان از خاطراتي كه از همسفري با جلالآلاحمد داشتهاند برايمان تعريف كنند. متن زير مصاحبه ما با استاد محبت است كه خاطرات ايشان را با جلالآلاحمد از زبان خودشان و ادبيات خودشان برايتان نقل ميكنيم.
استاد جواد محبت:
خاطراتي كه من با جلالآلاحمد دارم در كيهان فرهنگي سالهاي پيش چاپ شده است اما خاطرهاي كه ميخواهم برايتان نقل كنم اتفاق ويژهاي است كه تقريبا يك سال قبل از فوت جلالآلاحمد برايم اتفاق افتاد، من و جلال در يك سفري كه به قصرشيرين داشتيم به شكل اتفاقي با هم آشنا شديم كه در ادامه صحبتهايم طريقه آشنايي را برايتان تعريف خواهم كرد.
آن زمان غلامحسين ساعدي، نويسندهاي شاخص بود كه متخلص بود به گوهر مراد، ساعدي برادري در قصرشيرين داشت كه ايشان پزشك بودند و در قصرشيرين مطب داشتند مطب دكتر ساعدي در كوچه قرنطينه قصرشيرين بود و ايشان براي گذراندن دوره سربازي به اينجا آمده بودند.
خاطرم هست دكتر ساعدي كه همان برادر غلامحسين ساعدي نويسنده بود پزشك و جراح عمومي حاذقي بود هر بيماري كه به ايشان مراجعه ميكرد از مطب ايشان راضي بر ميگشت وقتي دوران خدمت سربازي دكتر ساعدي تمام شد جمعي از سرشناسها و بازاريها به تهران رفتند و از پدر و مادر دكتر ساعدي خواهش كردند كه آنها اجازه دهند دكتر ساعدي در قصرشيرين باقي بماند و به تهران نيايد.
ماجراي ديدار من هم با جلال به جايي بر ميگردد، از آنجايي كه من با دكتر ساعدي آشنا بودم به شكل اتفاقي تصميم گرفتم به قصرشيرين بروم و به ايشان سري بزنم جلال و برادر دكتر ساعدي هم تصميم گرفته بودند به اين دكتر مردمدوست سري بزنند و ما به شكل اتفاقي در قصرشيرين با هم ملاقات كرديم.
تقريبا دو سه روزي در قصيرشيرين بوديم و مكانها و جاهاي ديدني و بومي را به جلالآلاحمد نشان داديم خاطرم هست دكتر ساعدي آمپولزني داشتند كه از يكي از طوايف بزرگ قصرشيرين بود اين آمپولزن در دهي زندگي ميكرد كه نزديك قصرشيرين بود و تقريبا يكي دو كيلومتري با مركز شهر فاصله داشت ما جلالآلاحمد را براي گشت و گذار به اين ده برديم تا ساعاتي را با هم بگذرانيم.
خاطرم هست چند نفر ديگري هم در اين گشت و گذارها همراه ما بودند عكسهايي كه از اين سفر خاطرهانگيز گرفتيم شمسآلاحمد در كتاب از چشم برادرم به چاپ رسانده در اون روزگار و در آن چند روزي كه با جلال همراه بوديم به غير از من و دكتر ساعدي كه در حال حاضر ايشان در خارج از ايران زندگي ميكنند ايرج جاسمي و افراد ديگري هم حضور داشتند كه اگر بتوانيد عكسها را بيابيد حضورشان در عكسها وجود دارد.
بعد از كمي گشت و گذار جلالآلاحمد را به گرمابه عمومي قصرشيرين برديم كه خاطرم هست اين گرمابه تاريخ غني و سابقه ساخت طولاني داشت جلال از اينكه قرار بود به يك مكان تاريخي برويم بسيار خوشحال بود و گفت حتما برويم كه تاريخ و تاريخچه اين گرمابه را ببينيم.
كمكم در اين سفر وقتي بيشتر با جلالآلاحمد احساس صميمت كرده بودم در ساعتي شعرهاي قبليام را كه در روزنامهها به چاپ رسيده بود به جلال نشان دادم ايشان شعرهاي من را خواند و چون شعرهايم بيشتر در فضاي سياسي و انتقادي بود خيلي مرا تشويق كرد و به من گفت شعرهايت را بده تا برايت چاپ كنم حتي برايت حقتاليف هم ميگيرم.
متاسفانه من آن زمان چون شعرهايم بيشتر در فضاي سياسي بود و فضاي جامعه آن زمان به شكلي نبود كه به راحتي بتوان كتابي چاپ كرد، تعلل كردم و متاسفانه تعلل من نتيجهاي خوبي در بر نداشت و جلالآلاحمد بعد از چند وقت از دنيا رفت بعد از ماجراي فوت جلال غلامحسين ساعدي حاضر شد شعرهاي من را چاپ كند.
هر وقت ياد ديدارم با جلال ميافتم حسرت ميخورم كه اين مسافرت 2 تا 3 روزه اولين و آخرين ديدار من با جلالآلاحمد بود بگذاريد برايتان يكي دو خاطره جالب از اين سفرمان به قصرشيرين برايتان تعريف كنم.
يكي از اتفاقات جالبي كه براي ما پيش آمد اين بود كه وقتي براي گشت و گذار به ده همان آمپولزن دكتر ساعدي رفته بوديم اهالي ده ما را مهمان كردند در آن روزگار مرغ و خروس مثل الان پرورشي نبود و همه مرغ و خروسهايي كه مردم استفاده ميكردند محلي بود خاطرم هست تابهاي آوردند و روغن حيواني درجه يك توي آن ريختند و با تخممرغهاي محلي برايمان نيمرو درست كردند جالب اينكه جلالآلاحمد وقتي نيمرو درست ميشد به كسي كه داشت اين كار را انجام ميداد گفت نيمرو را برعكس كند تا هر دو طرف نيمرو درست پخته شود.
خلاصه ما همگي از اين نيمروي محلي خورديم آن نيمرو با روغن خالصي كه پخته شده بود به دليل چربي زياد باعث شد جلال دچار درد جزئي در كبدش بشود و به همين دليل چشم درد گرفت چيزي كه از آن روز خاطرم هست اين است كه از حرفها و رفتارهاي جلالآلاحمد همگي متوجه شديم ايشان اعتقادي به طب اروپايي نداشتند و طب سنتي و ايراني را بيشتر قبول داشت وقتي چشم درد گرفته بود و دكتر به او پيشنهاد داد قطرهاي را در چشمش بريزد تا درد آنها ساكت شود از اين كار امتناع كرد و از چايي تازه دم كه بدون تفاله بود استفاده كرد و چايي را قطره قطره به چشمانش ريخت و چشمانش را با چايي تازه دم شستو شوي طبي داد.
بعد از 2 و 3 روزي كه از سفر برگشتيم ديگر من جلال را نديدم تا زماني كه خبر از دنيا رفتنش به من رسيد و من در حسرت اين ماندم كه اي كاش سفر قصرشيرين اولين و آخرين سفر ما و ديدار ما نبود.