به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، سیدناصر حسینی پور، نویسنده کتاب «پایی که جا ماند» عصر امروز چهارشنبه، 10 آبان ماه در سلسله جلسات حضور که در حسینیه هنر جبهه مطالعات فکری برگزار شد در خصوص اخلاق به سخنرانی پرداخت.
متن کامل این سخنرانی به شرح زیر است:
شهدا مردان تسلیم نبودند و شهدا دردهایی از عشق داشتند که هیچ زمانی کهنه نمیشود.
شهدا همسایه امروز و سایه فردا هستند.
شهدا در هر شرایط اقتصادی نه خود فروشی می کردند و نه گرانفروشی.
میزان شما شهدای عزیز درستی بوده نه درشتی.
دین اسلام اگر به ما رسید به واسطه شما بوده است و زادگاه مردان شهادت کربلا است و زادروزشان عاشورا است.
شهیدان باران رحمت عشق در زمین هستند و اگر این شهدا نبودند واژه عشق ابتر میماند.
دفاع مقدس را همانند درخت تناوری ببینید که شاخهها و میوههای زیادی دارد و ما امشب درباره یکی از آن میوهها صحبت میکنیم.
یکی از میوه دفاع مقدس اخلاق و انسانیت است و شاید اگر رزمنده بسیجی در جایی گیر میافتاد و پشت سر آن فرد عراقی او را میدید او را به شهادت میرساند ولی بچهها و رزمندگان ما چنین کاری را نمیکردند.
از اینکه در خیلی از فیلمها عراقیها را افرادی احمق معرفی میکنند ناراحت میشوم دشمن آن گونه که هست معرفی کنید دشمن قوی، باتدبیر، تنومند و با تشخیص بوده و همانطور آن را معرفی کنید تا شجاعت و تدبر یک شهید به جامعه به درستی معرفی شود.
زمانی که میخواستیم یک خط را باز کنیم پدرمان در میآمد چون دشمن شجاع و نترس بود و بچههای ما اراده و ایمانشان از آنها بالاتر بوده است.
یک فردی به نام حسین رزمنده بود که به علم الهدی می گفت سرت را بالا مبر، علم الهدی پرسید چرا و جواب داد: که گلوله به سرت برخورد میکند که گفت من یک رگ حلال در بدنم وجود ندارد و اگر سرم بالا برود هیچ اتفاقی برایم نمیافتد.
من پایم قطع شده بود و دستانم را عراقیها با دستبند بسته بودند و سه شبانهروز در یک دژی مرا انداخته بودند و 112 رزمنده بودیم که 110 نفر آنها شهید شده بودند و تنها من و حسین پرویزی که هر دو 16 ساله بودیم را زنده نگه داشته بودند.
افسر عراقی به حسین پرویزی که رسید من شاهد تیر خلاص زدن آن افسر عراقی بودم و هرگز آن نگاه مظلومانه و قشنگ حسین را فراموش نمیکنم و خواب آن لحظه را خیلی زیاد میبینم.
عراقیها دستور دادند که باکهای بنزین را روی رزمندگان بریزند و آنها را آتش بزنند و می گفتند چون شما ایرانیها آتش را دوست دارید شما را میسوزانیم تا با آتش محشور شوید.
دفاع مقدس درسهای زیادی به ما داد که یکی از آنها اخلاق است.
در بازداشتگاه زمانی که میخواستند تنبیه ام کنند لیوانم را بر روی سرم میگذاشتند و چندین ضربه شلاق میزدند که اگر میافتاد برای هر دفعه ده ضربه شلاق اضافه تر میزدند و من تمام سعی و انرژی خود را به کار میبستم که صاف و محکم بایستم و پس از اینکه ضربات شلاق را تحمل میکردم با دمپایی به صورت من میزدند و پرسیدم چرا با دست نمیزنید گفت شما ایرانیها افراد کثیفی هستید که اگر با دست بزنم باید دستانم را بشورم و غسل کنم.
یکبار آنقدر محکم به من ضربه زد که کابل از دستش در رفت و رفتم برایش آوردم و گفتم بفرمایید اخلاق انسانی بازداشتگاهی چه شد.
از یک جوان 14ساله پرسیدند مگر سن سربازی را امام خمینی (ره) از 18 سال به 14 سال آورده که جواب داد سن سربازی همان 18 سال است ولی سن عشق پایین آمده است.
و دشمن از همین اخلاق و منش ستون فقراتش تا کمرش شکست و دیگر نتوانست بلند شود.
زمانی که رزمندگان خرمشهر را آزاد میکنند امام حواسش به همه چیز است و برای اینکه رزمندگان دچار منیت نشود در یک جمله گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد.
امام خمینی این حرف را زد که رزمندگان نگویند که من خمپاره، آرپیجی و یا تیری شلیک کردهام.
افسرهای عراقی آدمهای باجنبهای بودند و اسرا را نمیزدند چون میخواستند ببینند امام خمینی (ره) چه چیزی به این بچه ها داده که روی مین میروند و از کشته شدن نمیترسند.
از من پرسیدند چه چیزی به تو دادند که من گفتم من قرص و شربتی نخوردم و از کربلا و عاشورا یاد گرفتهایم.
زمانی که مقام معظم رهبری رئیس جمهور بودند به ایشان فرمودند جوانی منتظر شما ایستادند که آقا خطاب به آن جوان فرمود پسرم چه کاری دارید جوان پاسخ داد من از اردبیل آمدهام و فقط از شما یک خواهش دارم که به مداحان و روضهخوانها بگویید که دیگر روضه قاسمابنالحسن را نخوانند آقا گفت: روضه قاسم که خیلی خوب است که جوان پاسخ داد: پارتی بازی شده قاسم که 13 سالش بوده را اجازه دادند که به میدان جنگ برود و شهید شود ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد من به جبهه بروم که همان لحظه آقا فرمودند با فرمانده سپاه اردبیل تماس بگیرد و بگویید که مرحمت از فرزندان ماست و او را ثبت نام کنید.
صدام از عشق رزمندگان به امام و رهبرشان و همچنین از مادران ایرانی شکست خورد.