به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، پایگاه جنگ نرم نوشته طی درج مطلبی آورده است:
امروزه برخی از فعالان و همچنین نخبگان محیط فکری فرهنگی و اهالی رسانه در جهت تبیین و تعریف جنگ نرم مطالبی را بیان می کنند، اما بعضاً مشاهده میشود که در عرصه ی رسانهای، «جنگ نرم» با برخی مفاهیم مشابه خصوصاً «جنگ روانی»، به صورت مترادف به کار می رود و اینگونه القا میشود که این دو رابطه ی اینهمانی دارند. در حالی که جنگ روانی به هیچ عنوان جنگ نرم نیست. در این راستا برای تبیین مفهوم اصلی و مرکزی در جنگ روانی و تفاوتهای آن با جنگ نرم باید ابتدا جنگ روانی را مقوله بندی کنیم تا به یک مقوله ی اصلی برسیم که سایر مفاهیم در درون جنگ روانی به آن برمی گردند و آن «تحریف واقعیت» است؛ چرا که این موضوع شمولیت و عمومیت دارد.
اساساً جنگها صرف نظر از حوزه، سطح، روشها و تاکتیکهای آن، برای اعمال قدرت شکل می گیرند. در تمامی تعاریف ارائه شده برای جنگ نرم، تحمیل اراده گروهی بر گروه دیگر بدون استفاده از روشهای نظامی، به عنوان هدف جنگ نرم مورد اشاره قرار گرفته است. در یک تعریف مختصر، جنگ نرم را می توان بهره گیری از رسانهها و امکاناتی که فرد را قادر میسازد تا برای تأثیرگذاری بر طرف مقابل، به اِعمال قدرت بپردازد.
بنابراین رابطه ی جنگ روانی با جنگ نرم این است که اگر جنگ روانی میان مدت یا درازمدت برگزار شود، به دنبال القای جمع بندیهای کلان است که با القای این جمع بندیهای کلان، احساس ناکارآمدی از حکومت در جامعه ایجاد شود و به تناسب آن، از ارزشهای متصل به حکومت نوعی واگرایی رخ دهد و زمینه برای هم گرایی نسبت به ارزشهای رقیب به وجود آید.
واقعیت آن است که هدف اصلی حوزه ی جنگ روانی، با هر کارکرد و نتیجه ای، تمرکز بر مفهوم تحریف واقعیت است. البته تحریف واقعیت در جنگ روانی به صورتهای مختلفی انجام می شود. در شکل فیزیکی و ساده، آنچه هست گفته میشود که نیست یا آنچه نیست ادعا میشود که وجود دارد. در نوع دوم، تغییر در موقعیت واقعیت است یا به عبارتی این بار واقعیت فیزیکی نیست که تحریف میشود، بلکه جایگاهی که واقعیت در آن قرار دارد جابجا میشود؛ یعنی مطلب و خبری که باید در نقطه کانونی قرار بگیرد و مسئله ی اصلی باشد به حاشیه میرود و یا اگر مسئلهای حاشیه و فرعی باشد تبدیل به اصلی میشود. هر چند این بار در اصل خبر به معنای فیزیکی تحریف صورت نمیگیرد، اما در تمرکز دادن افکار عمومی نسبت به واقعیت تحریف صورت گرفته و اهمیت و اولویتها را در ذهن مخاطب تغییر میدهد. (فولر، تحلیلگر نظامی بریتانیایی، اولین کسی است که اصطلاح جنگ روانی را در سال 1920 به کار برد.)
شکل سوم تحریف واقعیت در «جنگ روانی» در واقع تعمیم بخشی به واقعیت منفرد است یا به عبارتی در واقعیتی منفرد، صورتی تعمیم یافته داده میشود؛ یعنی در موقعیت واقعیت به یک معنا تحریف ایجاد شده است. به عنوان مثالی که همه ی این سه عنصر را در جنگ روانی با خودش دارد، میتوان به قتل «ندا آقاسلطان» اشاره کرد که نمودی از این جنگ روانی محسوب میشود و تبدیل به یک عنصر رسانهای پُرقدرت در حوادث بعد از انتخابات سال 88 میشود. در این نمونه، از یک طرف میگویند که قتل وی کار نظام جمهوری اسلامی است؛ یعنی چیزی را که نیست میگویند هست!. از طرف دیگر، یک موقعیت غیر اصلی را تبدیل به موقعیت اصلی می کنند؛ یعنی یک واقعیت را تبدیل به واقعیت اصلی حوادث بعد از انتخابات تبدیل می کنند و خود انتخابات را به حاشیه میبرند و به پشتوانه ی آن، تلاش می کنند تا واقعیتهای واقعیتر و بزرگ تر از قتل «ندا آقاسلطان» در حاشیه قرار گیرند تا از دستور کار خارج شوند. البته با تعمیم بخشی از این واقعیت استفاده میکنند و آن را به کلیّت جمهوری اسلامی تعمیم میدهند و با دمیدن در بوق و کرنا این گونه القا می کنند که جمهوری اسلامی حکومتی خشن است و جان شهروندانش از دست عناصر و نهادهای آن در امان نیست؛ یعنی هر سه روش یادشده به صورت یک جا در این نمونه از سوی دشمن به کار میرود.
واقعیت آن است که هدف اصلی حوزه ی جنگ روانی، با هر کارکرد و نتیجه ای، تمرکز بر مفهوم تحریف واقعیت است.
بنابراین بین «جنگ روانی» با مفهوم «جنگ نرم» تفاوتهایی وجود دارد؛ چرا که در جنگ نرم، بر اساس آنچه پیش از این گفته شد، مهمترین اتفاقی که باید بیفتد و پایه ی تغییر محسوب می شود تحولات ارزشی در یک جامعه است؛ به طوری که تغییر از درون نیازمند به یک اراده ی جمعی است که خواستار تغییر در مناسبات حاکم باشد و این تحول در دو گام واگرایی از ارزش های خودی و هم گرایی با ارزشهای رقیب حاصل خواهد شد.
جنگ نرم
حال باید دید رابطه ی جنگ روانی با جنگ نرم در چیست؟ و این دو مفهوم چگونه به هم مرتبط می شوند و بر هم تأثیر میگذارند؟ در این خصوص، باید گفت از آنجا که اساس جنگ روانی بر تحریف واقعیت است، اگر این تحریف واقعیت به صورت میان مدت یا درازمدت برنامه ریزی شود و نتیجهاش القای برخی جمع بندیهای کلان در ذهن جامعه ی هدف باشد، به صورتی که افکار عمومی اجتماعی را به این نتیجه برساند که آن ارزشهایی که نظام حاکم بر مبنای آن شکل گرفته است موضوعیت ندارد یا کارآمد نیست، باعث خواهد شد تا نظام ارزشی آن ساختار قدرت سُست شود.
این مسئله باعث میشود تا آن نظام ارزشی، که به لحاظ فکری و فلسفی ساختار قدرت را حمایت میکند و به آن مشروعیت میبخشد، به دلیل این جمعبندیهای کلان، آسیب ببیند و در واقع با یک منطق عملی، یعنی ایجاد احساس ناکارآمدی اجتماعی از حکومت موجود، ارزشهای متصل به این حکومت هم اُفت پیدا میکند. وقتی ارزشها اُفت پیدا کرد، زمینه ی واگرایی از ارزشهای خودی رقم میخورد و زمینه برای هم گرایی با ارزشهای رقیب به وجود خواهد آمد.
بنابراین رابطه ی جنگ روانی با جنگ نرم این است که اگر جنگ روانی میان مدت یا درازمدت برگزار شود، به دنبال القای جمع بندیهای کلان است که با القای این جمع بندیهای کلان، احساس ناکارآمدی از حکومت در جامعه ایجاد شود و به تناسب آن، از ارزشهای متصل به حکومت نوعی واگرایی رخ دهد و زمینه برای هم گرایی نسبت به ارزشهای رقیب به وجود آید. لذا بر همین اساس، جنگ روانی عین جنگ نرم نیست، اما در ذیل مجموعه ی جنگ نرم، به عنوان یک مفهوم کلیدی، قرار می گیرد.