گروه علمی «خبرگزاری دانشجو» - دکتر باقر غباری بناب؛ علوم روان شناختی به عنوان یکی از شاخه های اصلی علوم انسانی در صورتی می تواند کارایی خود را نشان دهد که بتواند با نظریه های فرهنگی و بومی به سوالات اساسی در رابطه با مسائل روانی مردم کشورمان پاسخ گوید و در رشد و ارتقای فرهنگی، معنوی و روانی مردم این مرز و بوم کارا و موثر باشد.
مسائل روان شناختی مردم جدا از مسائل فرهنگی، وضعیت اقتصادی، سیاسی و باورهای مذهبی آنان نمی تواند، مطالعه شود.
متاسفانه با وجود اینکه از تاسیس رشته های روان شناسی و علوم وابسته در دانشگاه های ایران سالیان زیادی میگذرد، این رشته هنوز نتوانسته است کارایی خود را در حل مشکلات و معضلات فردی و اجتماعی در کشورمان به نحو شایسته نشان دهد.
این امر ناشی از پیروی کورکورانه از به کارگیری تئوری ها، الگوها و مدل های غربی در کشورمان بوده است. با وجود پیشینه غنی کشورمان در عرفان و آموزه های وحیانی، استخراج اصول نظری و کاربردهای عملی نظریههای روان شناختی از فرهنگ اصیل اسلامی ضروری به نظر می رسد.
این امر فقط در صورتی امکان پذیر است که چالش های مناسب نظری و متدولوژیکی یک اندیشمند اصلی و یک روان شناس بومی در نظر گرفته شود.
در این مختصر، ابتدا به ضرورت بومیسازی روانشناسی اشاره شده و پس از آن مقدمات و تمهیدات و پیشایندهای بومیسازی مطرح خواهد شد و به فرهنگ غنی اسلامی و ایرانی و منابع در دسترس در تهیه و تدوین تئوری ها و الگوهای معنوی روان شناسی اشاره می شود، سپس به ابعاد بومی سازی از تدوین نظری گرفته تا تحقیقات تجربی در بافت فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی پرداخته خواهد شد.
از آن پس درباره گستره و ابعاد بومی سازی و پیامدهای بومی سازی بحث خواهد شد و نهایتاً به برخی از چالش های نظری و متدولوژیکی خواهیم پرداخت.
1. چالشهای نظری
بدون یک نظریه منسجم، فهم پدیده های روانی و اجتماعی در یک جامعه غیر ممکن به نظر میرسد. بسیاری از افرادی که در علوم انسانی کار کرده اند برای خود چارچوبه مشخصی را در نظر گرفته اند.
یک نظریه منسجم بومی در روان شناسی که بتواند در عین انسجام درونی به سوالات بیرونی و برخاسته از زندگی مردم کشورمان پاسخگو باشد لازم و ضروری است؛ به طوری که پایه های اساسی نظریه روان شناسی بومی را میتوان در آثار عرفا و اندیشمندان بزرگی چون غزالی، ملاصدرا، محی الدین عربی و آثار جلال الدین رومی یافت.
داستان های قرآنی پر از مفاهیم و فرآیندهای روان شناختی هستند که در صورت همت متخصصان این حیطه، براحتی میتوان از آنها در شکل دهی نظری این چارچوبه مفهومی سود جست.
2. چالش های تجربی
هر نظریه بالقوه ای که توسط اندیشمندان ساخته و پرداخته شود باید اولاً فرضیههای علمی را تولید کند که قابل آزمون و اندازه گیری هستند و در ثانی حدودی را برای تاییدپذیری و ابطال پذیری اصول و پایه های اساسی خود بیان کند؛ در این جاست که یک نظریه روان شناختی دقیقاً خود را از یک نظریه فلسفی و عرفانی متمایز می سازد.
چالش های تجربی روان شناسان کمتر از چالشهای نظری و فکری آنها کوشش و زمان نخواهد برد؛ به هر حال این امر تقویتهای مخصوص خود را به همراه خواهد داشت. روان شناسان در چالشهای تجربی، باید حداقل به سوالات اساسی زیر پاسخ دهند:
الف) تا چه اندازه نظریه های روان شناختی می تواند به تولید فرضیه های قابل آزمایش در مورد توصیف، پیش بینی و کنترل رفتارهای انسان بپردازد؟
ب) چگونه این فرضیه ها به پیش بینی های عملی و قابل تست تبدیل میشوند که متغیرهای آنها را میتوان به صورت عملیاتی و دقیق توصیف و تعریف کرد.
ج) چگونه داده های بدست آمده از تست فرضیه ها و پیش بینی ها، به تقویت یا اصلاح و رد نظریه کمک می کنند.
د) نظریه تا چه اندازه پاسخگوی مشکلات واقعی مردم کشورمان است و به صورت کلی میتواند آنها را تبیین کند.
ه) تا چه اندازه نظریه در پیش بینی رفتارهای مردم موثر و کارا است.
و) نظریه تا چه اندازه ویژگی های فرهنگی، شخصی و دینی افراد را بدون کاهش گری می تواند تبیین و پیش بینی کند و رفتارهای مذهبی و معنوی آنان را ارتقا و بهبود بخشد.
ز) نظریه مورد بررسی تا چه اندازه با تئوری های دیگر در حیطه علوم انسانی سازگار است.
ضرورت بومی سازی روان شناسی در ایران
قبل از اینکه به ویژگی های فرهنگی ایران و تفاوت های اساسی آن با غرب بپردازیم لازم است به طور مختصر به آنچه که بعد از رنسانس اتفاق افتاد، اشاره کنیم. دانشمندان بعد از رنسانس از چند نظر تعهد داشتند در علوم مورد نظر دستکاری کنند که از آن جمله تقدس زدایی از طبیعت بود.
به قول نصر (1989) در نظر انسان غیر متجدد، همه طبیعت نشانه ای از خداوند است و از خداوند سخن می گوید. قرآن در این مورد می فرماید: «آسمان های هفتگانه و زمین و همه آنچه در آنهاست تسبیح خداوند را می گویند و هیچ چیز در عالم نیست جز اینکه به تسبیح خدای تعالی مشغول است»، در حالی که انسان متجدد برای اینکه طبیعت را آسانتر مطالعه کند آن را از تقدس بیرون آورد. دیگر مهتاب برای او جلوه قدسی و عرفانی نداشت، آفتاب نشانه قدرت خداوندی به شمار نمی رفت و دریا نیز رمزی از ناخودآگاه بیکران نبود که قلوب را جذب کند و معراج معنوی پیامبر، شکافتن فضا برای آگاهی از وضعیت ستارگان بود.
هر چند این قدسی زدایی از یک طرف به کشف جدیدی در مورد وضعیت کیهان و عوامل تاثیرگذار در آن منجر شد، ولی طبیعت تقدس زدایی شده، دیگر مانند طبیعت قبلی به صورت مادر مهربان با ساکنانش برخورد نمیکرد، بلکه آلودگی های مختلف خود را با ساکنانش در میان می گذاشت و به بشر گوشزد مینمود که این آلودگی ها برای بشر گران تمام خواهد شد.
علوم کیمیاگری که برای رمزها و نمادهای مقدس اهمیت فوق العاده ای قائل بود به علم شیمی که در آن مواد و موضوعات همه ویژگی مقدس خویش را از دست داده بودند، تقلیل پیدا کرد. جلوه خداوندی از طبیعت نادیده گرفته شد و توده بیجان ماده مورد ملاحظه قرار گرفت؛ این امر توسط سردمداران علوم انسانی در روان شناسی و روان درمانی نیز مرسوم گشت.
سفارش های فروید به یونگ به ترک مطالعه روان شناسی رمزآلود و سری را که در آن قداست معنوی جایگاه ویژه ای دارد، معروف است و به صلاحدید فروید باید تجربه گرایی مادی گرایانه که همانا در مطالعه روان به صورت انرژی جنسی- روانی متجلی شده است، جای روان شناسی اعماق و اسرارآلود یونگی را بگیرد (یونگ، 1961).
روان شناسان بعد از فروید، به استثنای یونگ و چند نفر دیگر، همان ماموریت زدودن قداست از روان آدمی را پیدا کردند و خواستند که روان را در فعل و انفعلات شیمیایی مغز خلاصه کنند و یا اینکه نهایتاً عمل و عکس العمل ارگانیزم در قبال محرک ها و انگیزان های محیطی را بهعنوان موضوع علم روان شناسی معرفی نمایند.
اگر چه در چند دهه اخیر این یکسونگری مطرود شناخته شده است، نظریه های رشد یافته و قامت بلندکرده در مدار علم روان شناسی حاصل این نوع طرز فکر یک جانبه هستند.
دومین ماموریت علمای بعد از رنسانس در اروپا به جای شناخت طبیعت، تأکید بر مهار طبیعت بود. اگر شناخت طبیعت قبلاً توسط برخی فیلسوفان مطرح شده بود، کانت مشخص کرد که این شناخت در مقام عمل غیر ممکن است، بنابراین باید به روش های کنترل و مهار طبیعت قانع بود.
تقدس زدایی از طبیعت که به نظر برخی از دانشمندان از کیمیاگری، شیمی ساخت و رمزآلودی طبیعت را کاهش داد، همیشه جنبه مثبت نداشته است؛ از یک نظر دانشمندان با کنار گذاشتن رمزآلودگی طبیعت راحت تر توانستند متغیرهای اساسی تأثیرگذار در کنش ها و واکنش های طبیعی را مطالعه کنند، ولی از سوی دیگر با جدا کردن بعد قدسی طبیعت نتوانستند طبیعت را آنطور که شایسته آن بود، بشناسند، بنابراین آن را به روش کاهشگرانه مطالعه کردند؛ به این ترتیب خود این علما به این نتیجه رسیدند که نظریهها ابزارهای سودمند برای سازمان دهی به دانش موجود در یک زمینه هستند و هرگز ادعای شناخت کامل پدیده ها را ندارند.
در روان شناسی نیز تقدس زدایی از روان آدمی برای مطالعه آسان آن صورت گرفت. در بسیاری از مکاتبات یونگ با فروید ( یونگ، 1961) این مسئله به نحو بارزی دیده می شود. یکی از پیشنهادهای فروید به یونگ تقدس زدایی از روان آدمی و آوردن آن به حیطه مادی گرایی علمی است که مثل علوم دیگر براحتی بتوان آن را مطالعه کرد. در هر صورت بسیاری از علمای علوم انسانی از جمله روان شناسان دقیق متوجه شدند که انسان ها را نمیتوان تقدس زدایی کرد.
بسیاری از مطالعات یونگ به عنوان روان شناس نشان داد که انسان ها در کلیت خود از جنبه قدسی و نومنی جداشدنی نیستند و این جنبه قدوسی و پیوند ناگسستنی خود را در رویاها در کیمیاگری و عرفان به نحو بارزی نشان میدهند و اگر یک روان شناس بخواهد مثل علمای فیزیکی از طبیعت وجود انسان تقدس زدایی کند نه تنها ره به سر منزل مقصود نمیبرد، بلکه به تشدید نویزهای روانی در افراد کمک میکند؛ برای مطالعه وسیع تر ابعاد قدسی انسان، بهکتاب روان شناسی و کیمیاگری (یونگ، 1944) مراجعه کنید.
تقدس زدایی عمومی از طبیعت و به تبع آن از روان آدمی یکی از نقص های عمده اکثر نظریه هایی است که در غرب شکل گرفته و پرورش یافته است. از پیامدهای این تقدس زدایی آن است که برخی روان شناسان از جمله الیس (1973) به مبارزه علنی با اعتقادات مراجعان خود برمی خیزند و به جای فهم و درک این اعتقادات آنها را بیمارگونه و بیماریزا قلمداد می کنند، برخی دیگر نیز این گونه رفتارها و اعتقادات را به عنوان توهم محسوب می نمایند (آرلو، 1995)، تعدادی نیز مثل رفتارگرایان آنها را رفتارهای خرافی نامگذاری می کنند (مثلا اسکینر، 1953)؛ به هر حال هیچ کدام از این نظریه ها و تحقیقات سوگیرانه نتوانستند چهره واقعیت را مغشوش نمایند و انسانی را پیدا کنند که معنویت جزئی از وجود حساس او نباشد.
علاوه بر مثله کردن حقیقت که دانشمندان با تقدس زدایی از طبیعت انجام دادند و با محدود کردن مطالعات خود به کنترل به جای شناخت طبیعت روان و پدیدههای طبیعی در حیطه علوم انسانی، مخصوصاً در روان شناسی، ما به تفاوتهای اساسی خود با فرهنگ غربی نیز متوجه می شویم که از آن جمله می توان به ناخودآگاه جمعی در غرب و شرق اشاره کرد؛ به طوری که ناخودآگاه جمعی شرق از جمله ایران با اشراق، عرفان و شناخت عرفانی در هم تنیده است و شاهد آن بروز مکتبهای اشراقی از زمان زرتشت تا زمان حال می باشد.
دریافت فرهنگ اسلامی که اشراق، عرفان و الهام یکی از منابع اصیل کسب معرفت به شمار میرود و معرفت وحیانی، به گستره و پهنای زندگی انسان ها در تمام حیطه ها خود را نشان داده و برای تعدادی از بزرگان مثل محی الدین ابن عربی مثلاً ترجمه (فتوحات المکیه، 1383)، شیخ شهاب الدین سهروردی (1377) و صدرالدین شیرازی قسمت اعظمی از کسب معرفت بوده است.
بسیاری از اصول روان شناختی در قرآن و احادیث از این طریق به ما رسیده و برای فهم آنها کافی است به برخی از تفاسیر عرفانی مثل تفاسیر صدرالدین شیرازی از قرآن از جمله الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه (1037/1628) یا ترجمه اسرارالایات (1380) و مثنوی معنوی مولانا جلال الدین بلخی (1933) مراجعه کنیم. چگونه می توان این علوم اشراقی را که نسیمی از آن، دانشمندان غرب را به زانو در می آورد (مثلاً گوته در دیوان شرقی) نادیده گرفت و به پیروی کورکورانه از غربی که فقط تجربه گرای صرف است آن هم تجربه گرایی در شکل تحصل گرایی اش قانع بود.
هنر ایرانی، داستان ها، ضرب المثل ها و اسطوره های فرهنگی همگی دلالت بر این دارند که عمیق ترین لایه های روانی شرق از غرب متفاوت است. اگر غرب در منطق و استدلال ریاضی و متدولوژی تحقیقات تجربی گوی از رقیبان خود ربوده است، شرق در عرفان، اشراق و ارتباط الهامی با ورای وجود به اوج رسیده است.
روش های شرقی در تجربه، با توجه به ناخودآگاه اشراقی اش از روش های غربی متفاوت خواهد بود و همینطور تئوری ها و نظریه های مشتق از ناخودآگاه شرقی از نظریه های کاهشگرانه و یکسونگرانه غربی متفاوت است.
شایگان (1380 و 1381) مدلولات اختلاف در ناخودآگاه جمعی را بر رفتارهای فردی به طور مبسوطی شرح داده است؛ به عنوان مثال او در کتاب بت های ذهنی و خاطره ازلی (1380) مینویسد:
اگر«فائوست» صورت ازلی فرهنگ آلمان است، اگر «پرومته» صورت ازلی فرهنگ غرب است، پس صورت ازلی فرهنگ ما ایرانیان کدام است؟ در پاسخ این سوال می توان گفت از سرزمین جمشید در «اوستا» گرفته تا «ایران ویج» در رسایل پهلوی، تا رساله حی بن یقظان ابن سینا، تا مفهوم «ناکجا آباد» سهروردی، تا جسم هور قلیائی شیخ احمد احسائی، همین بینش تخیلی و مثالی چون رشته ای نامرئی خاطره ازلی ما قوم ایرانی را تشکیل می دهد.
«از آغاز فرهنگمان گرفته تا لااقل آخرین دوره بازآفرینی آن، یک صورت ازلی در همه تجلیات فکری و هنری ما متجلی است» (ص 202-201).
شایگان در ادامه گفتار لازم می داند که بگوید در عصر کنونی که در اثر پیروی از مکتبهای غربی ما صورت ازلی فرهنگ خود را گم کردیم، دوباره باید به آن باز گردیم و همان نقطه «دنیای آفریننده»، نقطه ای را که قوم ایرانی در هنر و خلاقیت پس از بحران ها به آن رجوع می کند تا خود را بازیابد و «تمامیت» بازیافته خود را در آیین هنری اش باز آفریند، احیا کنیم و همان موقع است که به قول حافظ می توانیم «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.»
این طرحی نو درانداختن در علوم انسانی زمانی میسر می شود که به خودمان برگردیم؛ طرحی نو که در صورت ازلی فرهنگ ایرانی و اسلامی، از معماری های دوره ساسانی، سلجوقی، تیموری و صفوی گرفته تا در هنر قالیبافی، مینیاتورسازی، صور خیالی شعر فارسی در عرفان اصیل اسلامی تا غم غربتی که در موسیقی اصیل ما متذکر به همان خاطره ازلی است و به صورت یک «کهن الگو» متجلی است.
پایههای اصلی فرهنگ ما همان خاطره ازلی ناخودآگاه جمعی است که یک عمر ذهن روان شناسانی مثل یونگ را به خود مشغول کرده بود. معروف است که یونگ از مسیحیانی که به مراقبه می پرداختند و به تمرینات یوگا رو می می آوردند، عصبانی می شد و به آنها توصیه می کرد که به جای این کارها به آداب مسیحیت روی آورند و انسجام روانی خود را از تمرینات مسیحی جستجو کنند.
از آنجا که ناخودآگاه جمعی شرق از جمله هند و چین با ناخودآگاه غربی متفاوت است، تمرینات شرقی مثل یوگا نمی تواند برای غربیان مفید باشد، هر چند که برای خود شرقیان سودمندی آن انکارناپذیر است (یونگ، 1969).
تحقیقات اخیر در حیطه تاریخ روان شناسی نوین (شولتز و شولتز، 1996 ترجمه سیف و همکاران 1384) نشان می دهد که فلسفه معاصر غرب در شکل گیری و رشد و تحول نظریه های روان شناسی تأثیرگذار بوده است.
این امر خود نشانگر آن است که چگونه جهت گیری های علمای غربی که ناشی از ویژگی های جمعی آنان است اول در فلسفه که کلی و تعیین کننده مشی فکری آنان است، متجلی شده و پس از آن به صورت نظریه های روان شناسی درآمده که پایههای تجربی این نظریه با استخراج فرضیه های کاری از این نظریه ها و آزمون تجربی آنان شکل بندی شده است.
پس از پیدا کردن تأییدات تجربی (آن هم در فرهنگ غربی) این نظریه های فعلی توانستهاند جایگاه فعلی خودشان را به عنوان مدل های تجربی در روان شناسی حفظ کنند. با توجه به اینکه ابطال پذیری این نظریه ها هنوز آزمایش نشده است، نمی توان در مورد صحت و سقم آنها رای قطعی اعلام کرد (پوپر، ترجمه کمالی 1384). جمع کردن دادههای تأییدی نمیتواند دلالت بر صحت آن نظریه باشد.
نکته مهم دیگری که باید در نظر داشت اینکه تحقیقات و تئوری ها، مسئله محور هستند و برای پاسخ دادن به سوالات، مسائل و مشکلات فرهنگی که در بافت فرهنگ ایجاد شده است، به وجود آمده اند.
هر فرهنگی مسائل و مشکلات خاص خودش را دارد و برای حل مشکلات خود به سازمان دهی چارچوبه تئوریکی و یا به سازمان دهی اندیشه قومی می پردازد، بنابراین طبیعی است که نظریه های روان شناسان غربی انطباق درستی با وضعیت فرهنگی افراد شرقی نداشته باشد و نتواند به مشکلات آنان پاسخ گوید.
دیوئی در کتاب منطق: تئوری تحقیق (1938) کاملاً شرح می دهد که چگونه تئوری ها، حتی نظام های فلسفی از بافت فرهنگی بر می خیزند و وابسته به فرهنگ میزبان خود هستند. او از فرهنگ یونان مثال میآورد و توضیح می دهد که چگونه منطق و نظام های فلسفی رشد یافته در بافت فرهنگ یونان وابسته به ویژگی های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن فرهنگ بوده و تبعیت کورکورانه از آن مشکلاتی برای فرهنگ های دیگر در پی خواهد داشت.
علاوه بر این که تئوری ها وابستگی خاص به فرهنگ میزبان دارند، افرادی که این تئوری های روان شناختی بر روی آنها آزمایش شده است، ویژگی هایی دارند که از ویژگیهای افراد دیگر در سایر فرهنگها متمایز است، بنابراین دادههای تجربی بدست آمده نظریه مخصوصی را در اروپا تایید می کند، این بدان معنا نیست که این تئوری توانمندی پاسخدهی به سوالات فرهنگ غیر میزبان را داشته باشد.
عدم کارایی تئوری ها و روش های مشتق از آن ها در فرهنگ غیر میزبان نیز دال بر این است که آن ها ابزارهای خوبی در فرهنگ های غیر میزبان نیستند و باید در هر فرهنگی مدل ها و الگوهای کاری متناسب با ویژگی های آن فرهنگ ساخته و پرداخته شود.
از تشکیل رشته های روان شناسی و روان پزشکی مدت قابل ملاحظهای می گذرد؛ کارشناسان این رشته ها در مشاغل درمانی و مشاوره در مراکز مشغولند، ولی کارایی درمان های ارائه شده هنوز مورد تردید است.
سابقه درخشانی در مورد کارایی این رشته ها در حل مشکلات روانی افراد مشاهده نمی شود و با توجه به مسائل یاد شده بومی سازی روان شناسی و علوم وابسته ضروری به نظر می رسد؛ در راستای این ضرورت لازم است اولاً معنای بومی سازی مشخص شود و تمهیدات علمی این امر مهم فراهم گردد و با چالش هایی که در سر راه است به نحو موثری برخورد شود.
منظور از بومی سازی از نظر نویسنده انطباق تئوری ها و تحقیقات با مسائل و مشکلات و بر پایه فرهنگ خاص کشور است که اساس آنها بر ناخودآگاه افراد بوده و از فرهنگ کشور نشأت گرفته باشد و بتواند کارآیی خود را در حل مسائل و مشکلات فرهنگی نشان دهد.
شاخص های این بومی سازی انطباق نظریه ها با وضعیت فرهنگی است که اعتقادات، باورها، رفتارها و احساسات مخصوص هر کشور متجلی میشود؛ البته این نمودهای فرهنگی، خود را در ادبیات، هنر، فلسفه، داستان ها، عرفان، مذهب و ادبیات یک فرهنگ متجلی می کنند.
الگوهای تکرار شونده در این حیطه ها به طور افقی و در طول تاریخ به طور عمودی نشانه هایی را فراهم می کنند که از روی آنها بتوان از ویژگی های فرهنگی هر قوم مطلع شد.
ادامه دارد...