گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ محمد حسین نیرومند، متولد مشهد مقدس، فارغ التحصیل طراحی صنعتی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، مشاور هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت نهم و دهم بوده است، بررسی عملکرد سینمایی دولت و آسیبشناسی سیاستگذاریهای فرهنگی و سینمایی بعد از انقلاب اسلامی گفتوگویی است که توسط جبهه فکری انقلاب اسلامی انجام شده است. بخشی از این گفت و گو در این خبرگزاری منعکس می شود.
مدیریت این هشت سال شاید برخلاف مدیریتهای قبلی، میخواستند فیلم انقلابی خوب داشته باشند ولی نمیتوانستند، تفکرغالبی هم این بود، که میتوان از هنرمندی که بین کارهایش هیچ رابطهای با انقلاب نداشته است، اثر انقلابی دربیاورند و فکر میکردند که میشود طوری با هنرمند کارکرد که یک هنرمند اثری انقلابی تولید کند؛ حالا نمیدانم اشکال کار کجا بود که چنین میخواستند و به نظر من ارادهای هست که فیلم خوب و ایرانی اسلامی تولید شود ولی نتیجه بخش نبود.
فکر می کنم قبل از اینکه وارد بحث شویم مقدمه نسبتاً طولانی نیاز است که بیان شود و آن اینکه ساختار تولید فیلم در ایران چگونه است و آیا با این ساختار میتوانیم منویات خود را عملیاتی کنیم و اتفاقی که میخواهید، از آن نتیجه بگیریم، اگر این ساختار را بگویم، بعدمیفهمیم که خیلی از این مشکلات به این ساختار بر میگردد که هر مدیری بیاید و این ساختار تغییر نکند هیچ اتفاقی نمیافتد.
ساختار تولید فیلم در ایران این گونه است که شما گروهی تاثیرگذار در سینما دارید به نام تهیهکننده، نویسنده، کارگردان و تا حدی، بازیگر، نویسنده فیلمنامه مینویسد، تهیه کننده این فیلمنامه را به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی میآورد تا مجوز ساخت بگیرد.
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ادارهای دارد به نام اداره کل نظارت و ارزشیابی. در اداره کل نظارت و ارزشیابی این فیلمنامه بررسی میشود که مشکل نداشته باشد.
این کارگردان آیا میتواند این فیلم نامه را کار کند و آیا این کارگردان آیا اصلاً صلاحیت ورود به عرصه سینما را دارد؟ بعد از اینکه تصویب شد، معمولاً فیلمها میآید به بنیاد فارابی. چرا؟ برای اینکه به فیلمنامه کمک کنند تا ساخته شود.
حالا میزان کمک فارابی چه هست؟ میزان کمک فارابی مثلاً وام هست، نگاتیو بوده، امکانات فنی به صورت یارانهای در اختیار آنها قرار دهد.
فیلم ساخته میشود. فیلم که ساخته شد، مجدداً به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی میآورند تا مجوز اکران بگیرند. آنجا گروهی هست که فیلم را نگاه میکند. بعد از تأیید آنها، به ابتدای نمایش ورود پیدا می کند در حوزه نمایشی حدود مثلاً 250 سالن در سطح کشور داریم که این فیلمها باید برود در این 250 سالن.
چه تعداد میتوانند این ناوگان سینمایی ما پشتیبانی را کنند؟ 40 تا اینجا رقابت ایجاد میشود چون فیلمها باید بتوانند سالن خوب بگیرند، سرگروههای خوب بگیرند. این بخش در سیستم شورای صنفی نمایش میآید بعد فیلم در سینماها اکران میشود و مردم میبینند. در چه سینمایی؟ سینمایی که عمدتاً بالای 40سال 50 سال عمر دارند و برای زمانی این سینما ساخته شدهاند که آن زمان هم به لحاظ وسعت جمعیت، هم به لحاظ شهرسازی، این طوری ساخته شدهاند، کاری به مرحله بعد ندارم که چه اتفاقی میافتد.
بعد در مسیر تولید و توزیع و مصرف، گروه بالادستی هستند به نام نشریات، صدا و سیما که قرار بر این است تا مسیر اینها را پوشش بدهد و کارهای تبلیغاتی صورت گیرد.
به عبارتی، اتفاقی که الان میافتد این است که اندیشهای قرار است به فیلم تبدیل شود.
سیستم حکومتی و نظارتی وجود دارد که وظیفه خودش میداند اولاً حمایت کند که این فیلم ساخته شود، دوم آنکه مراقب باشد اتفاقی نیفتد. شما به عنوان مدیر فرهنگی فقط کار نظارت دارید.
خب این خیلی خوب است و ظاهراً همین طوری باید باشد. شاید بد نباشد همین جا به عنوان مقدمه دوم بگوییم که آیا مثلاً در آمریکا چون بهترین سیستم تولید فیلم است، همین طور است، یعنی اینکه کارگردان و نویسنده است که افکار خود را به فیلم تبدیل می کند یا اینکه کمپانی متناسب با نیازهای اقتصادی خودش عمل می کند این کمترین سطح است، یا در آن منویات سیاسی خودش مثل «آرگو» یا برای اینکه جریانی فکری در دنیا راه بیندازد یا در مقطعی سطح آموزندگی آمریکا را توسعه بدهد و بعد بتواند از قبل آن کار اقتصادی بکنند.
گروهی هستند به نام گروههای فکری در این کمپانیهای بزرگ، اینها فکر میکنند، نویسندگان متناسب با نیازهایی که طراحی شده است، فیلم نامه مینویسند و کارگردانها این فیلمنامههایی را که متناسب با آن سیاستها نوشته شده، به فیلم تبدیل میکنند.
یعنی الان فکر می کنید «لینکلن» یا فیلم «آرگو» یا فیلمی درباره بن لادن ساخته شده، خارج از آن روال است؟ اصلاً. پس وقتی که سیستم این گونه طراحی شده باشد که کارگردان عزم بکند میتواند اندیشههایش را به فیلم تبدیل بکند، راهش چیست؟ راهش این است که یا آن کارگردان همسوی تو باشد که خیالت راحت باشد کار انجام میشود. دو اینکه فضایی درست کنید که سینما حوزه سرگرمی باشد، تو صنعتگر هستی، من به تو پول میدهم تو هم برای من کار کنی. راه سومی وجود ندارد. اشتباه است که ما فکر میکنیم میتوانیم با این نظارتها و با این سختگیریها و .... فیلم را میتوانیم کنترل کنیم. نمیشود.
بعضیها فکر میکنند که میتوان به احسن هم تبدیل کرد. یعنی مثلا فیلمی ضد انقلاب را بشود کاری کرد که انقلابی شود.
خب در این ساختار که ما به هنرمند گفتهایم آزاد است که آزاد هم است، اندیشمند است که اندیشمند هست، بعد به او گفتهایم تو فیلم بساز، ما هم حمایت میکنیم، خب او حق دارد با هر که دوست دارد بسازد. ساختار موجود با این مکانیزمی که طراحی شده است و این نظارتی که دولت دارد در حوزه تولید، توزیع و مصرف با این خط تولید سینمای ایران، امکان اینکه ما بتوانیم کار ویژهای انجام دهیم.
به نظرم وجود ندارد. نمیگوییم که کمپانیهایی درست کنیم که این کمپانیها با نظام وابستگی داشته باشد، چون این هم به این سادگی امکان پذیر نیست. چه باید کرد؟ به نظر میرسد اولین کاری که باید انجام بدهیم، باید در پرورش نیروی انسانی در حوزه هنر دقت به خرج بدهیم. باید در حوزه تهیهکنندگی، کارگردانی، نویسندگی یا بازیگری آدم تربیت کنیم. مثال میزنم، در همین خط تولید که عرض کردم، در این مسیر، باید چطور وارد سینما بشویم؟ شما دانشگاه دارید، صدها نفر فارغ التحصیل رشته نمایش داریم.
بسیار بچههای با استعدادی هم هستند، آیا اینها به راحتی وارد سیستم میشوند، نه ولی موسسهای که بخشی به نام بازیگری دارد. با چند کارگردان ارتباط دارد، طوری تغذیه شده است که میگوید تو میخواهی بازیگر بشوی؟ بیا پیش من، به من پول بده، من تربیت میکنم، بعد من تو را وارد سینما میکنم.
دارد این اتفاق میافتد. اگر نگوییم که بسیاری از افراد پول میدهند یعنی بخشی از هزینههای تولید سینمای ایران را افرادی پرداخت میکنند که اینها علاقهمند به ورود به سینما هستند و حاضرند پول بدهند، بازی کنند.
یعنی اتفاقات نادری که من نمیدانم در دنیا هم این اتفاق میافتد یا خیر. با این وضعیت طبیعی است که نه دولت ما قبل و نه دولت مابعد و در وزارت آقای هرندی که من مشاور ایشان بودم و آقای حسینی که باز هم من مشاور ایشان هستم. با این ساختار امکان اینکه اتفاق ویژهای بیفتد، وجود ندارد. کمترین کاری که میتوانستیم در این سالها بکنیم که جایی را درست بکنند که نیرو پرورش بدهد، این کار را نکردیم، مثال بزنم، شما مرکزی داشتید تا دهه هفتاد، به نام مرکز اسلامی فیلمسازی در باغ فردوس. الان آن نسلی که می گوییم بچه مسلمان و بچه حزب اللهی هستند، اگر نگاه بکنید، غالباً اینها دانش آموخته آن مرکز هستند.
آن مرکز را دوم خردادیها تعطیل کردند. موزه سینما کردند. یعنی جایی که نسل هنرمند بچه مسلمان تربیت میکرد، آنجا را تعطیل کردند. عملاً به نوعی حاشیهاش را به موزهای تبدیل کردند که این موزه هم در واقع گذشته قبل از سینمای انقلاب اسلامی است. خب آن مرکزی هم که میتوانست آن نیروی انسانی را تا حدودی تربیت کند، از بین بردند. از این جهت فکر میکنم که هر دولتی بیاید، تا فکری برای این ساختار نکند، تا نیروی انسانی درست تربیت نکند، در همه این حوزههایی که تاثیرگذار است، من فکر می کنم اتفاق ویژهای نمیافتد.
همه اتفاقاتی که دارد میافتد مثلاً فیلم فاخر و معناگرا، واژههایی که در دولت نهم بیشتر رواج داشت و در این دوره فیلم فاخر، سیاسی، اجتماعی، علمی رایج است، به نظر شما این تلاشها عقیم ماندهاند؟
تا حدودی. در این مسیر که نتوانستیم مسیر را عوض کنیم. گفتیم این پول را اساسی در اختیار بگیریم بعد به هنرمندی که از لحاظ فکری به ما نزدیک است، در اختیار او قرار دهیم.
آن وقت او برود و کار کند روی موضوعاتی که ما می گوییم، در واقع، تجربیاتی که در آمریکا انجام میشود، در اشل اینجا به این صورت عملیاتی شود.
یعنی آن کمپانی گردن کلفت به جایی مثل بنیاد فارابی تبدیل می شود که قرار است پول بزرگی بدهد به عدهای تا کار کنند اما که ما مقدمهای لازم داریم که آن مقدمه تا تحقق پیدا نکند این فیلمها اصلاً معنا ندارد، آن سیاستگذاری و آن حلقه اندیشمندانی که آنجا نشستهاند. یعنی بنیاد فارابی میخواهد ادای کمپانی بزرگ را در بیاورد که ایده تولید کند، بعد بنویسد، بعد بدهد به کارگردان تولید کند.
در کمپانیها اندیشمند و فیلسوف نشسته، کسی نشسته که بسیاری از اتفاقاتی که در دنیا قرار است رقم بخورد، طراحی میکنند، مثلاً دو، سه سال پیش فیلمی داشتهاید به نام «گنجه درد» داستان یک سری سرباز بود که جایزه اسکار هم گرفت.
فکر کنم اولین زنی بود که اسکار گرفت. داستانش این بود که یک سری سرباز آمریکایی در عراق بمب خنثی میکنند و بعد ماجراهایی که این سربازان بیچاره آمریکایی خودشان را فداکارانه وقف مردم بدبخت و بیچاره عراق می کنند برای اینکه بمبگذاریهای نیروهای تندرو را خنثی کنند، یعنی گروهی متجاوز خودش را قهرمان جلوه میدهد.
آیا این موضوع غیر از این است که آن را طراحی کردهاند؟ میگویند آمریکا دارد ضایع میشود به دلیل این مشکلاتی که در آمریکا و افغانستان ایجاد کرده است و به یک بازی نیاز داریم، این موضوع را طراحی میکنند، بعد به فیلم تبدیل میشود، سپس سناریوی دوم آنان این طور شروع میشود که این فیلم باید دیده شود. آن را در اسکار مطرح می کنند، بعد رقیب آن فیلم مثلاً «آواتار» است که کارگردان آواتار قبلاً شوهر این خانم هم بوده است یک دفعه بحث و جنجال اساسی درست می کنند که رقابت زن و شوهر مطلقه است.
یعنی خارج از متن فیلم هم یک داستان دیگر، به وجود میآوردند. یعنی کاملاً کار فرهنگی کرده باشد، میفهمد که اینها اصلاً سناریو است، یک سناریو برای فیلم نوشته میشود.
یک سناریو برای تبلیغات فیلم. بعد تبدیل میشود به جریان اساسی بسیار مهم که همه دنیا میبینند و تاثیراتی که میخواهند از آن در میآید در این مجموعههایی که ما داریم، این نوع کارها اصلاً شکل نمیگیرد، چون وزن آدمهایی که چنین کارهایی را طراحی میکنند، خیلی باید بالا باشد، خیلی باید سهیم باشند، خیلی باید متفکر باشند، یعنی صدبار دیگر این فیلمها ساخته شود، تا این آدمها حضور نداشته باشند، این فیلمها در نمیآید. واقعاً سئوال اینجاست.
اولین سئوال و سادهترین سئوال که مگر این فیلمها فاخر است. حتی ببینید این فیلمها استانداردهای فیلم حرفهای را هم دارد، فیلمی پذیرفتنی است.
بر چه نیازی این فیلمها ساخته میشود؟ چه کسی تشخیص داده است این اولویت نظام است. به هر حال، بودجه محدودی داریم و قرار است با این بودجه محدود، سه فیلم فاخر کار کنیم. این فیلمهای فاخری که همین امسال کار شد.
این فیلمها بر مبنای چه منطقی در این جنگ فرهنگی ساخته میشود اولویت موضوعی آن چیست. یعنی وقتی آن گروه سیاستگذار که هنوز قدرت تشخیص اولویتها را ندارد، بحث بعدیاش منتفی است.
شما خیلی راحت میگویید که نمیشود. واقعیت این است که مدیریت فرهنگی ما اصلاً این را قبول نمیکند، یعنی ایده خیلیها این است که اتفاقاً این گونه کارگردانان را بیاوریم هدایت کنیم، درست میشوند، خیلیها نظرشان این است. در صدا و سیما چنین نظری وجود دارد، مدیران مسئلهای که ما خیلی ساده روی آن صحبت میکنیم و میگوییم نمیشود و به نظرمان همین طور، این طور است؟
او اینها میخواهند تجربیاتی که در دنیا هست را بیاورند در ایران بعد می گویند مثلاً کارگردانی فیلمی ساخته است، پول گرفته، ساخته پس در ایران هم میشود. چنین تصوری دارند.
اما نمیدانند که در ایران مدیریت این کارگردان و تفکر او در اختیار مانیست. ما سینما را مختص حوزه اندیشه کردهایم، آنها میگویند حوزهای که کار میکنیم،حوزهای که کار میکنیم، سرگرمی است که در ذیل سرگرمی، اندیشهای است. شما وقتی حوزه اندیشهای درست کردید، در حوزه اندیشهای هم کارگردان به خودش این حق را میدهد و حق هم دارد، میگوید من اندیشمند هستم، تو به من ایده میدهی، پول میدهی، ولی من ایده را در دنیای خودم تفسیر میکنم و ارائه میدهم، اگر حاضری من در خدمتم، تا زمانی که کارگردان شما چنین تفکری داشته باشد، صدبار دیگر هم به او امکانات بدهی، او چیزی را که خودش دوست دارد میسازد.
مگر اینکه در پروسهای درازمدت بگوییم که کارگردان فنان است.
صنعتگر هنرمند است که وظیفهاش تبدیل سناریو به فیلم است. مثل خیلی از اتفاقاتی که در هالیوود میافتد. اگر هالیوود را نگاه کنید، آدمهایی را میبینید که بسیار خوب کارگردانی میکنند، اما خیلی دنبال این نیستند که اندیشههای خودشان را کار کنند، پول میگیرند، کار میکنند. اینها یک سری موضوعات پیچیده است که در واقع مقدمات آن راحل نکردهایم بعد انتظاراتی داریم.
به نظر مهمتر از اشتباهی که اینها میکنند، تصور اینها این است که فیلمی میسازند که بخشی از نیازهای خودشان در آن فیلم دیده میشود.
اما مشکل این است که شما در نیرویی سرمایهگذاری کردهاید که این نیرو مال تو نیست، یعنی اصلاً مشکل من فراتر از این حرفهاست. من می گویم اگر فیلمسازی در ایران، فیلمسازی اندیشهای است که هست، من خودم هم قبول دارم، برای همین است که میگویم راهی جز این نیست که ما تربیت نیروی انسانی کنیم. خب این آقا میآید فیلم برای تو کار میکند، از قبل این فیلم ارتقاء پیدا میکند. از قبل این فیلم تبلیغات میشود.
شخصیتش ارتقاء پیدا میکند، آموزش میبیند، میرود سطح بالاتر بعد کار تو را انجام نمیدهد، من روزی با یکی از مدیران صحبت میکردم، خیلی داعیه انقلابی داشت، بعد باز پروژههایش را داده بود به نیروهایی که اصلاً قبول ندارند. همین حرف را میزد.
من بهش گفتم که شما اشتباه است که فکر کنی بحث اینجا فقط تولید است. تولید نیروی انسانی مهمتر از سریال مثلاً چهل قسمتی است. این نیروهای انسانی چطور تولید میشود؟ که شما نیروی مستعد را بگیرید، البته کار ضعییف میسازد اما همهاش که نیست. همه اینها از اول استاد بودند؟ کار دومش خوب میشود، کار سومش بهتر میشود. این نوع تفکر به نظرم جواب نمیدهد، ما با این وضعیت، اولین اولویت جدی ما تولید نیروی انسانی است.
فرمودید نیروی انسانی، نظام حداقل سعی و تلاش داشته، دانشکدههایی مختص این امور تعبیه کند؛ همانند سوره، صدا و سیما جاهای مختلف، ظرفیت سازی شده ولی به نظر میرسد باز هم با این مدل نمیتوانیم کاری انجام بدهیم مشکل کجاست؟
با این ساختار که حل نمیشود؛ اگر انتظار داشته باشیم که اندیشمندی بیاید کارگردان شود، خیلی آرمانی است، چون ممکن است شما کارگردان خیلی خوش ذوقی داشته باشید که فهم این را داشته باشد که اندیشه خیلی خوب را که دیگران دارند و حالا مثلاً فیلم نامه شده است، به فیلم تبدیل کند، مثلاً یکی از معضلات جدی ما بحث نویسنده کارگردان است. حالا من بعداً خواهم گفت.
در حوزه آموزش شما در واقع دارید تکنیک سینما را میگویید، میخواهید یاد بدهید دیگر تکنیک سینما را به دانشجو، از هیچکاک، از اسپیلبرگ، از اسکورسیزی میگذاری و نقل میکنی و .... در واقع دارای تکنیک آموزش میدهی اما دارای اندیشه وارد ذهن دانشجو میکنی.
دانشجو وقتی خارج میشود، دیگر اصلاً شما را قبول ندارد. یعنی در واقع این آموزش فرم، آموزش فرم نیست، در واقع گرایش دادن و سوق دادن دانشجو به سمت تفکر خاصی است. در حوزه علوم انسانی، به ویژه هنر این بسیار بسیار رایج است. الان در دانشکده هنرهای زیبا که من درس خواندهام. ظاهراً غیر از تکنیک چیزی نمیآموزیم، میگویند ما اصلاً کاری به محتوا نداریم، کاری به اندیشه نداریم.
شما بیا مبانی هنرهای تجسمی را یادبگیر. باید بدانی که این نقطه در صفحه کجا قرار میگیرد بعد برای اینکه مثال بزنند که ببینی درست انجام شده است، میگویند این کار کاندینسکی را نگاه کن، منظور ما این است، بعد میگویند ین قاعده وحدت، یکپارچگی و تعادل و تقارن، بعد می گویند این کار نقاش فلان را نگاه کن، این است. ظاهراً تکنیک یاد میگیری اما همهاش بحث اندیشهای و تفکری است. یک دفاعه شما فارغ التحصیل میشوی، حالا میخواهی کار بکنی، همه این قصههای ذهنی تو برای دیگران است.
یعنی چهار تا مثال از نگارگری نیاوردهایم در این مسیر که بگوییم اگر در این کار آقای کار اواجو مبانی هنرهای تجسمی هست، در کار مثلاً سلطان محمد ما هم هست از این جهت، تمام آن مقدمات دانشگاههای ما از این منظر اصلاً خروجی مورد نیا نمیتواند داشته باشد.
بعد هم قرار نیست که ما صدتا کارگردان داشته باشیم. یعنی مدیریت فرهنگیمان سرمایهگذاری کند. برای ده سال، بیست تا کارگردان را، بیشتر هم نه، با این شاخصهها تربیت کند، کفایت می کند. چون حوزه فرهنگ، حوزه آدم بزرگ است یعنی در خود آمریکا هم که نگاه کنی، الان هزار و دویست، سیصد تا فیلم ساختهمیشود. شما در کل چند تا فیلم میبینی؟ بیشتر از بیست تا فیلم میبینی؟
بیست تا کارگردان دیده میشوند. همین جایزه اسکار که هست، غیر از این بیست نفر است؟ خب کار شما باید چه باشد؟ کار شما باید این باشد که صیادی بلد باشی، کاری که در دنیا میکنند. اصلاً آموزش ما در این حوزهها باید با صیادی شروع شود، شما دانشگاه داری، بچههای مستعد داری، جشنواره داری، که من معتقد نیستم که حتماً فارغ التحصیل دانشگاه هم باشد، چون بسیاری از هنرمندها اصلاً از طریق دانشگاه هنرمند نشدند.
این جشنوارهها و دانشگاهها و ... که این آدمهای مستعد را باید رصد و شناسایی کنند. هم به لحاظ فهم هنری، هم به لحاظ باورهای اعتقادی، مرکزی درست بکنند و این مرکز به اینها آموزش بدهد و بعد شروع کند با اینها کارکردن، هر سال یکی دو تا هم بتواند کار خوب انجام بدهد، کفایت میکند.
این کارها شده؟ ساختار را که عوض نمیکنیم، نیروی انسانی هم که تربیت نمیکنیم، بعد انتظار داریم با پول و با شورای پروانه نمایش و با شورای پروانه ساخت و اینها میخواهیم کنترل کنیم، امکان پذیر نیست.