می گویم: «اتحادیه ابلهان»، دستش را چند بار روی کیبورد میزند و میگوید «اسم ناشره؟». فکر کنید که اسم ناشر باشد اتحادیه ابلهان! البته دور از جان شما و اهالی نشر و هر کسی که دستی بر آتش کتاب دارد...
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، اگر درجهت یابی جغرافیایی خیلی قوی نیستید، پیشنهاد میکنیم برای بازدید از نمایشگاه ایستگاه مترو شهید بهشتی را انتخاب کنید!
این رو عرض کردیم که بعد از بالا آمدن از پلههای ایستگاه مصلی به سرنوشت ما دچار نشوید. از شما چه پنهان با تصویری که از سال قبل در ذهن مان بود و با کلی اعتماد به نفس مسیری را انتخاب کردیم و رفتیم، البته فقط ما نبودیم که، جماعتی هم به آن سمت میرفتند، همین شد که اعتماد به نفس مان زیاد شد! اما بعد از دو – سه دقیقه و عبور از کنار چند چادر تبلیغاتی بیربط، به بن بست رسیدیم. یعنی دقیقا نرسیدیم، بن بست را از دور دیدیم!
همین طور هاج و واج به این طرف و آن طرف نگاه می کردیم - آن هم با رعایت ظواهر امر که مثلا کسی نفهمد با این سن و سال و این تجربه طولانی در امر نمایشگاه روی (!) راه گم کرده ایم - که آقایی با یک نقشه نمایشگاه نزدیک میشود و می گوید: «فکر کنم من باید کمکتان کنم!»
ای بابا! یعنی این قدر مشخص بود... بگذریم! خلاصه از ما گفتن بود، برای اینکه سوژه نشوید، ایستگاه شهید بهشتی را انتخاب کنید.
چرخی در شبستان می زنیم، خیلی هم شلوغ نیست! چند غرفه که جزو واجبات است و باید سر بزنیم،هیچ، اما دو سه تا کتاب هم توی راه یادمان افتاده و ناشرش را نمیدانیم. از آقای حراست سراغ بخش اطلاع رسانی را می گیریم، می گوید: مستقیم بروید جلو، بعد از محراب.
توی راه تا به بخش اطلاعات برسیم، مادربزرگ وضعیت سفید را میبینیم؛ خانم رابعه مدنی، با خانمی هم سن و سال خودش بین غرفهها می چرخد و خیلی جدی دنبال کتاب است. بارک الله به این همت! با این سن و سال و این هوا و شلوغی رایج نمایشگاه و ...عزم این بانوی فرهیخته، قابل تقدیر است.
بخش اطلاع رسانی دو میز است و چهار صندلی. یک میز برای خواهران و یک میز برای برادران. پشت هر میز هم دو نفر نشسته اند که فقط یکی از آنها سیستم دارد و کار جست و جو را انجام می دهد. بعد از دو- سه نفر نوبت به ما می رسد. البته دو سه نفری که یکی از آنها یک لیست اسم کتاب را نوشته بود و اگر کسی اعتراض نمی کرد می خواست همه را پشت سرهم از خانم اطلاعات بپرسد.
نفر جلویی دنبال نشرهای خارجی است که به بیرون از شبستان راهنمایی می شود، نوبت ما که میشود می گوییم: «اتحادیه ابلهان» بدون پیشوند و پسوند البته، دستش را چند بار روی کیبورد می زند و می گوید: «اسم ناشره؟»!
فکر کنید که اسم ناشر باشد: اتحادیه ابلهان! البته دور از جان شما و اهالی نشر و هر کسی که دستی بر آتش کتاب دارد، آدم از جلو برخی از غرفه های نمایشگاه که رد می شود یاد اسم این کتاب ... بگذریم، گفت: ادب مرد به ز دولت اوست!
از جناب جهانگیر خسروشاهی که در غرفه عصر داستان است تا آقای مصطفی جمشیدی، نویسنده «وقایع نگاری یک زندیق» که مسوول غرفه عصر داستان به همه پیشنهاد میکند کتاب را برای امضا پیش او ببرند تا بهزاد بهزاد پور و امیرحسین مدرس در غرفه نیستان و جناب اسدالله امرایی و آقا حمید داوودآبادی که جماعتی را دور خودش جمع کرده و مشغول صحبت است تا... آدم های آشنایی هستند که در روز ششم به چشم ما میآیند.
بین غرفهها از چند نفر راجع به کتابهای مورد علاقهشان سوال می کنیم، از جوابهایشان مشخص است اکثریت برای خرید کتابهای رمان به نمایشگاه کتاب آمده اند؛ آنها از هر کسی هم که میتوانند سراغ انتشارات ققنوس، سوره مهر، عصر داستان،یستان، افق و .... را میگرفتند.
نشر افق شلوغ است، حسابی و بازار کتابهای امیرخانی داغ! آن وسط خانمی به زحمت خودش را جلو میکشد و همان طور که مقنعه اش را مرتب می کند از خانم مسوول غرفه می پرسد: فلان کتاب مال شماست؟ خانم می گوید: نه! می پرسد: نمی دانید مال کدام نشر است؟ خانم می گوید: نه!
آقای همکار که کنارش ایستاده، نگاهی به او می کند و نام نشر آن کتاب را به مشتری می گوید. همکار خانمش چشم غره ای به او می رود و رویش را برمی گرداند. خانم مشتری که حواسش به این چیزها نیست، خوشحال از آقا می پرسد: می دانید کدام راهرو است؟ آقا هم نگاهی به همکارش می کند و می گوید: نع!
اتفاقا نشری که آن خانم دنبالش بود، هر سال یک غرفه عریض و طویل در نمابشگاه دارد و حسابی هم مشتری! و هر کس که یک بار در نمایشگاه بچرخد، میتواند کروکی جای آن غرفه را هم بکشد!
یعنی واقعا گرانی کاغذ این قدر روی اعصاب و اخلاق این جماعت تاثیر گذاشته که به قیمت سرگردانی یک آدم هم حاضر به فروش رقیب نیستند؟
جلوتر به غرفه ای می رسم که قرآن های نفیس می فروشد با قیمت های میلیونی! عرض غرفه را که رد می شوی انگار در خیابان منوچهری هستی، جلد قرآن ها چرم و کاغذشان چه و ...خدا رحمت کند حضرت روح الله و آن همه سفارش برای پرهیز از اسلام آمریکایی و اشرافیت و ...
غرفه سمت خدا کمی جلو تر است. تعدادی جوان که ظاهرشان به دانشجوها می خورد، روبه روی غرفه جمع اند. می پرسم چرا اینجا جمع شدید؟ با چهرههای خندان میگویند: خب غرفه سمت خداست دیگر!
اما خانم میانسالی که آن نزدیک ایستاده، میگوید: این غرفه به دلیل محصولات صوتی و تصویریاش مراجعهکنندگان بیشتری دارد. او دلیل انتخاب محصولات صوتی و تصویری را ارزانتر بودن آنها نسبت به کتابهای امسال می داند.
گرم صحبت با خانم میانسال هستیم که پرواز کبوتر در شبستان بحثمان را قطع میکند؛ جالب است شبستانی که هنوز مشکل تهویهاش حل نشده به محل پرواز و جولان پرندگان هم تبدیل شده است.
در راهروی بعدی به یک خانم محجبه برمیخورم که از ظاهرش پیداست ایرانی نیست؛ زنی بحرینی است که برای خرید کتاب از بحرین به ایران سفر کرده است.
او راجع به نمایشگاه میگوید: این نمایشگاه یکی از بهترین نمایشگاههای کتاب است که دیدهام؛ همه جور کتاب را میتوان در اینجا با قیمت مناسب پیدا کرد.
این زن بحرینی که به زبان فارسی تسلط کامل دارد ادامه می دهد: این نمایشگاه در مقایسه با نمایشگاه کتابی که در گذشته در بحرین برگزار میشد نمونه است و من دو سال برای خرید کتاب به ایران آمدهام.
سراغ ناشرین میروم و از آنها درباره کتابهای پر مخاطب و وضعیت نمایشگاه سوال میکنم؛ اکثر ناشران از مکان فعلی نمایشگاه رضایت ندارند و نظرشان این است که برپایی نمایشگاه کتاب در مصلا بر فروش آنها نیز تاثیر میگذارد.
تعدادی دیگر از ناشران نظرشان این است که مردم امسال بیشتر به عنوان نظارهگر کتابها به نمایشگاه میآیند تا خریدار و لابد با این گرانی نمایشگاه کتاب به هدف اولیه اش که نمایش کتاب است، خواه ناخواه نزدیک شده.