گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ مادر می گفت: «محمد شش ساله بود که یتیم شد. از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار می کرد. اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس می خواند. همه او را دوست داشتند. چه معلم چه صاحبکارش.»
چهارده ساله که شد، با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی قدم به دنیای پر تب و تاب مبارزه گذاشت. خودش از آن روزها چنین حکایت می کرد: «وقتی به این کلاسها رفتم قرآن را خواندم و مفهوم آیات را فهمیدم چشم و گوشم روی خیلی مسایل باز شد. معنای طاغوت را فهمیدم. فهمیدم امام کیست و چرا او را از کشور تبعید کرده اند». بعد هم با تشکیلات مکتبی «هیات های مؤتلفه اسلامی» مرتبط شد.
مادر می گفت: «خانه ما در مولوی تبدیل شد به مرکز انتشار اعلامیه ضد رژیم. محمد به همراه چند نفر از دوستانش در طبقه همکف یکی از اتاقها سه چهار دستگاه خیاطی گذاشتند و عده ای بی وقفه پشت این چرخ ها کار میکردند... این ظاهر قضایا بود. درست در زیر زمین همین اتاق آنها چاپخانه مجهزی داشتند که شبانه روز کار می کرد. سرو صدایش تمام محله را برداشته بود. البته باعث سوء ظن کسی نمی شد. هر کس به خانه می آمد فکر می کرد این همه سرو صدا مال آن چهار تا چرخ خیاطی است».
با پیروزی انقلاب و تحرکات ضد انقلاب در غرب محمد مرد رزم روزهای سخت کردستان شد. فردی بی حاشیه که همه زندگی اش را در عمل به تکلیف خود طی کرد و مسیح کردستان جهان نام گرفت. توصیف صورت و سیرت محمد بروجردی در خط های ما نمی گنجد. بهتر دیدیم تا او را از زبان رهبرمان ترسیم کنیم، به امید آنکه مقبول افتد. " چهره او را بازسازی کنید. آن صورت نجیب و سالم، آن آدم کم حرف و پرکار و مومن. این را بتوانید درست نشان دهید. حالاتش را نشان بدهید."
کتاب مسیح کردستان، داستان واره ای است که به زندگی سردار سرلشکر شهید محمد بروجردی پرداخته است که قسمتی از آن را نقل می کنیم.
عصر بود که ابوشریف به سنندج رسید. همراه او گروهی از خبرنگاران مطبوعات و رادیو و تلویزیون هم آمده بودند. او با چند ماشین پر از خبرنگار در خیابان ها راه افتاد. کنار باشگاه افسران از ماشین پیاده شد، تا خبرنگاران با او مصاحبه کنند.
در آن موقع، بروجردی بالای تپه های حسن آباد بود. در سنگر گروهی از بچه ها که تازه در آن جا مستقر شده بودند. بعد به جاده کمربندی رفت. نیروهای زرهی همدان در طول جاده ارایش گرفته بودند. روی تپه های مشرف به شهر هم، جا به جا سنگر سازی کرده و دیده بان گذاشته بودند.
سرکشی به نیروها تا نیمه های شب ادامه داشت. محمد شب به پادگان رفت. یادش افتاد که به اسرای زندانی سر نزده، یکسره به آن جا رفت. وارد اتاقی شد که پنج زندانی جدا از هم کنار دیوار نشسته بودند. با آمدن بروجردی همه از جا بلند شدند. بروجردی جلو رفت. لبخندی ری لب هایش بود. دست روی شانه یکی از آن ها گذاشت. زتدانی فکر می کرد او را انتخاب کرده است تا ببرند و برای عبرت دیگران اعدامش کنند- کاری که خودشان با اسرا می کردند- ولی برجردی اشاره کرد تا همه بنشینند. خودش هم نشست روبرویشان. چند دقیقه ای که گذشت محمد، نگهبان را صدا زد. سرباز پشت در آمد. بروجردی گفت: اگر ممکن است چند تا چای برای ما بیاور!
- چند تا؟!
- شش تا!
تا سرباز چای بیاورد بروجردی شروع کرد به صحبت. از صحبت عادی و احوالپرسی شروع کرد تا رسید به مباحث فکری.
- کاش شماها با دید بازتری نگاه می کردید و دوست و دشمن را از یگدیگر می شناختید. شما جوان های این انقلاب بودید. فکر نکنید ما خوشحالیم از اینکه شما زندانی هستید. نه! خیلی هم ناراحتیم. شماها الان باید در دانشگاه باشید یا در کارخانه ای مشغول کار، نه این جا در زندان. چرا باید خون پاسداری که برای خدمت به این جا می آید به دست شما ریخته شود؟ این آب به آسیاب چه کسی جز ابرقدرت ها می ریزد؟
یکی از زندانی ها گفت: ما اسیر شماییم. هر حکمی دارید اجرا کنید. دلسوزی هم لازم نیست!
بروجردی گفت: بله، آن را هم به موقع عمل می کنیم. حکم خداست و دست ما نیست که عوضش کنیم. اما تعهد شما چه می شود؟ شما آدم های شجاعی بودید که اسلحه به دست گرفتید و در میدان جنگ ایستادید. فقط می خواهم بدانید که این شجاعت را در چه راهی خرج کردید. در راه دوست یا دشمن؟
- این حرف ها چه فایده ای به حال ما دارد؟ چه دردی از ما را درمان می کند؟ دارید ما را مسخره می کنید؟ خب ما مثل شما فرشته نیستیم که اشتباه نکنیم!
اما بروجردی گفت: ما هم ممکن است اشتباهاتی کرده باشیم. ولی باور کنید اگر راه برطرف کردن اشتباه را بگویید اصلاح می کنیم. جبران کردن اشتباهات یک حسن است، یک هنر است.
لحظه ای همه ساکت شدند. سرباز در زد و با سینی غذا وارد شد. بروجردی ورق روزنامه ای را پهن کرد و کاسه های اش را روی آن گذاشت. تعارف کرد. زندانی ها در کمال ناباوری جلو آمدند و غذا خوردند...
فرازی از وصیت نامه شهید محمد بروجردی
اصل مقاومت و پایداری - همانطور که امام فرمودند– نباید فراموش شود که بیم آن میرود، زحمات شهداء به هدر رود؛ اگر چه آنها به سعادت رسیدند اما این ما هستیم که آزمایش میشویم .
من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین شایع شده و سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارد، به مراتب حساستر و سخت تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست.
وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم که عاشق انقلاب هستند را از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند تا بتوانند نیروهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری که جریانهای انحرافی دارند، بشناسند، که شناخت مردم در تداوم انقلاب، حیاتی است.
فرازی از وصیت نامه شهید محمد بروجردی