گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ شعری از «عالمه ممبینی»، دانشجوی یاسوجی در مورد مردم مظلوم فلسطین:
نه خیابان، دیگر خیابان بود
نه خانه، دیگر خانه
و نه حتی سنگ، تکهای وامانده از پوستهی زمین
بیرون رفتی
با بمب های ساعتی سنگی در جیبت
که معکوس میشماریدند
دخترت بر صفحه ی کاهی دیوار
الفبای جنگ را ویرانه میکشید
و همسرت که گاهواره را تکان می داد
دنیا را تکان میداد
و لالایی اش زمزمهای بود از نیل تا فرات
همین جا بایست
این کره ی خاکی را بچرخان
انگشتت را بگذار روی آن نقطه
همانجا که پدری بیرون رفته
با دست های گرم در جیبش که آرمیدهاند
دخترش تصویری از دشت میکشد که سبز است
و رنگین کمانی که از رودهای آزاد
از اینجا تا آنجا
همسرش هم لالایی میخواند
آرامش آسمان را در امتداد شب
"اورشلیم"
شب را در آغوش کشیده
و اتفاق مشت میکوبد بر در با نفسهای بریده بریده
عطر تازهی تن تو میپیچد در دلهرههای زن
بی تابوت و بی کفن
حالا به سطر های قبلی این شعر برگرد
به خانه ای که مردش برگشته با نان گرم
و زن، دختر را میخواباند
چراغ را خاموش میکند
تکلیف تو اما روشن است
این قصه را تا صبح هم که بگویی ادامه دارد
فردا روزنامه های صبح ورق میخورد
و تو، تنها خبری هستی که هیچوقت تکرار نمیشوی.