گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ متن سخنان حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در روز بیست و ششم ماه مبارک رمضان 1391 ه.ش به شرح ذیل است:
مروری بر مباحث گذشته
گفته شد ماه مبارک رمضان ماه تلاوت کلام الهی و ماه دعا است. یعنی سخن گفتن، راز و نیاز و اظهار حاجت کردن با پروردگار، برای خود و دیگران و دعای به خیر کردن، چه دنیوی باشد و چه اخروی. جلسۀ گذشته بحثم به اینجا رسید که گاهی در اجابت تأخیر میشود و این نباید موجب یأس و قنوط، به تعبیری که در روایت بود بشود که بعد از آن هم ترک دعا را در پی داشته باشد. ترک دعا اصلاً مورد نهی است و روایات زیادی داریم که در جلسۀ گذشته به بعضی از آنها اشاره کردم. از لیالی قدر به بعد قصدم این بود که تذکّراتی را بدهم تا مفید باشد. گرچه بعضی از آنها را قبلاً بحث کردهام ولی جای تذکّر دادن دارد، «فَذَکِّر اِن نَفَعَتِ الذِّکری».
مسئله: آیا خداوند حکیم است؟!
یک وقت است که فقط ترک دعا مطرح است امّا یک وقتی است که غیر از ترک دعا، چیزهای دیگری هم مثل شکایت از خدا بیان میشود. یک وقت در ارتباط با مخلوق است و یک وقت در ارتباط با خالق؛ که آنجا وضع خیلی بدی پیدا میکند و سر از کفر در میآورد. در اینجا مقدّمتاً باید یک چیزی را تذکّر بدهم.
سؤال میشود: چون میگوییم خدا حکیم است؛ آیا در اجابت دعایی که از ناحیۀ خدا وعده داده شده، اینطور است که خداوند رعایت حکمت را نکند؟
خداوند خلاف حکمت نمیکند
خداوند کارهایی که میکند حساب شده است و اینطور نیست که هر چه بنده بخواهد، به او بدهد ولو اینکه به ضررش هم باشد. مثل اینکه بچّهای بگوید: این چاقو را به من بدهید. بعد به او بدهیم و او با چاقو دست خود را ببرد. آیا خدا مصلحت داعی را رعایت نمیکند؟ نه! چون گفته «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُم». اینطور نیست که همینطور بخواهد بدهد؛ او خلاف حکمت نمیکند. این را لطف، رحمت و محبّت نسبت به بنده نمیگویند. اینها را قبلاً عرض کردهام و فقط اشاره میکنم.
به ضرر عبد است
گاهی اصل حاجتی که عبد تقاضا میکند، یک حاجت دنیوی است که اگر به او بدهد، به ضررش بوده و وضع او را زیر و رو و بیچارهاش میکند. اگر خدا آن را به او بدهد و بعد هم عبد بیچاره شود، بنابراین عبد به خدا میگوید: تو که میدانستی به ضرر من است و من نمیدانستم؛ پس چرا دادی؟
زمان، زمان تو است!
گاهی ضرر آن حاجت اصل نیست بلکه خصوصیّات آن مطرح است. یعنی چه؟ به این معنا که اصل آن مضرّ نیست، امّا مقطعی که به آن شخص میخواهند بدهند باید مقطع خاصّی باشد. در یک مقطع به ضرر او است و در مقطع دیگر به نفع او. الآن که آن بنده تقاضا کرده مقطعی است که به ضررش است، پس میگذارد، هر وقت به مقطعی رسید که به نفع او شد، به او میدهد. این همان است که بحث کردم، یعنی«تأخیر در اجابت».
خدا را از یاد میبرد
ما اینطوریم که همه در بستر مادیّت و دنبال امور مادّی هستیم؛ دنبال این هستیم که در دعا مسائل مادّی را در نظر بگیریم و اصلاً در کنار این، مسئلۀ معنویّت را در نظر نمیگیریم. یعنی چه؟ به این معنا که ممکن است، چیزی در ظاهر، از نظر معنویّت به نفع من باشد، در حالی که به ضرر است و ظرفیّت آن را نداشته باشم. مثالی میزنم: شخصی بود که وضع مالی متوسّطی داشت امّا از نظر دینی، انسان متدیّنی بود، مثل شرکت او در امور مساجد، مجالس و... مدّتی گذشت که وضع مادی خوبی پیدا کرد. به شخصی گفتم: ایشان مدّتها بود پیدایش نبود امّا الآن به مجالس میآید؟ ایشان گفت: این شخص از نظر مالی مقداری وضعش خوب شد و مسائل معنوی را ترک کرد. تعبیر ایشان اینطور بود: یک زمانی هوای نفس، او را گرفت امّا حالا دوباره معنویّت را به یاد آورده. مسئله این است که آن شخص نمیفهمد و فقط دنبال مسائل مادّی است. امّا این چه بازدهِ سوئی بر روی بعد معنویاش دارد؟ اینطور میشود: کارش به جایی میرسد که اصلاً خدا یادش میرود. امّا خدا بندۀ خودش را دوست دارد؛ چون حکمت او این را اقتضا میکند.
برآوردن حاجتی که عبد را به جهنّم میبرد
روایتی از پیغمبراکرم است که: «قال رسولالله(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم): إِنَّ الْعَبْد لَیُشْرِف عَلَى حَاجَة مِنْ حَاجَات الدُّنْیَا»؛ بنده در آستانۀ رسیدن به حاجتی از حوائج دنیایی خود است. یعنی از خدا خواسته و بعد نتیجۀ حاجت معلوم میشود، «فَیَذکُرُهُ الله مِن فَوقِ السَّبع سَماوات»؛ اشاره به این است که خدا دقیقا ً همه را بررسی میکند، «فَیَذْکُرهُ اللَّه مِنْ فَوْق سَبْع سَمَاوَات»؛ خدا از فراز هفت آسمان آن را یاد میکند. بعد میگوید: «فَیَقُول مَلَائِکَتِی»؛ فرشتگان من، «إِنَّ عَبْدِی هَذَا قَدْ أَشْرَفَ عَلَى حَاجَة مِنْ حَاجَات الدُّنْیَا»؛ این عبد حاجتی از حوائج دنیایی خود را خواسته و در آستانۀ رسیدن آن است و مقدّمات آن دارد فراهم میشود که به آن برسد، «فَإِنْ فَتَحْتهَا لَهُ»؛ اگر راه را باز کنم که به آن برسد، «فَتَحْت لَهُ بَابًا مِنْ أَبْوَاب النَّار»؛ دری را بهسوی آتش باز کردم؛ «وَلَکِنْ اِزْوُوهَا عَنْهُ»؛ پس راه رسیدن به حاجتش را ببندید. «فَیُصْبِح الْعَبْد عَاضًّا عَلَى أَنَامِله»؛ در اینجا میشود که عبد انگشت حسرت به دهانش میگیرد، «یَقُول: مَنْ دَهَانِی مَنْ سَبَّنِی؟»؛ میگوید: این، بنا بود به من برسد، امّا یک مرتبه به فلانی رسید؛ چرا با من اینطور رفتار کردند؟ «وَمَا هِیَ إِلَّا رَحْمَة رَحِمَهُ اللَّه بِهَا»؛ امّا این یک رحمت و عطوفتی بود که از ناحیۀ خدا به تو شد. اگر به تو میرسید کارت خیلی خراب میشد. ما نظیر این روایات زیاد داریم.
پشیمانی به خاطر استجابت دعا
من این را میخواستم بگویم که اجابت دعا تضمین شده است؛ امّا از آن طرف هم بنا نیست، نظام حکمت الهی هم از بین برود که اگر از بین برود خود تو هم پشیمان میشوی. روایت دیگری را میخوانم. احمدبنعمر و حسینبنیزید، هر دو تعریف کردهاند، امّا در روایت احمدبنعمر توصیه شده است. اینها از اصحاب امام هفتم و هشتم هستند. میگویند: «دَخَلْنَا عَلَى الرِّضَا(علیهالسّلام)»؛ ما بر امام هشتم(علیهالسّلام) وارد شدیم، «فَقُلْنَا:» به حضرت عرض کردیم، «إِنَّا کُنَّا فِی سَعَةٍ مِنَ الرِّزْقِ وَ غَضَارَةٍ مِنَ الْعَیْشِ فَتَغَیَّرَتِ الْحَالُ بَعْضَ التَّغَیُّرِ»؛ ما از نظر زندگی و راحتی وضع بسیار حسابی و خوبی داشتیم؛ امّا وضع عوض شد و مقداری تغییر کرد، «فَادْعُ اللَّهَ أَنْ یَرُدَّ ذَلِکَ إِلَیْنَا»؛ دو نفری آمدند خدمت امام هشتم(علیهالسّلام) که: آقا! دعا کنید دوباره وضعمان به خانۀ اول برگردد، «فَقَالَ(علیهالسّلام) أَیَّ شَیْءٍ تُرِیدُونَ؟»؛ حضرت فرمودند: شما چه میخواهید؟ «تَکُونُونَ مُلُوکاً؟»؛ مرتّب بالا رفتید، بالا رفتید، دیگر دلتان میخواهد از پادشاهان بشوید؟ به تعبیر من خیلی رویتان زیاد است؛ «أَ یَسُرُّکُمْ أَنْ تَکُونُوا مِثْلَ طَاهِرٍ وَ هَرْثَمَةَ وَ إِنَّکُمْ عَلَى خِلَافِ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ»؛ شما که میدانید طاهر و هَرثمه از بستگان دربار مأمون هستند.
حضرت فرمودند: میخواهید بروید و مثل آن دو بشوید؟ و بعد حالتان از نظر معنوی تغییر کند؟ «خِلَافِ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ»؛ الآن شما اعتقاد به امامتِ من دارید و پیش من آمدید و از من التماس دعا دارید. امّا اگر این دنیا بالا برود، از امام سخنی نمیگویید و دیگر از امام رضا، خبری نیست و شما هم مثل همان افراد میشوید. «لَا وَ اللَّهِ»؛ یکی از آن ها گفت: به خدا قسم، نه! «مَا سَرَّنِیأَنَّ لِیَ الدُّنْیَا بِمَا فِیهَا ذَهَباً وَ فِضَّةً»؛ برای من، دنیا و آنچه در آن وجود دارد طلا و نقره بشوند، من را خوشحال نمیکند، اگر... «وَ إِنِّی عَلَى خِلَافِ مَا أَنَا عَلَیْهِ»؛ اگر من از نظر معنوی، برخلاف این مسیری که دارم میروم باشم. یعنی، «فَقَالَ(علیهالسّلام) إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللَّهِ فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللَّهِ کَانَ اللَّهُ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِیَ بِالْقَلِیلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْیَسِیرُ مِنَ الْعَمَلِ»؛ کسی که به وضع متوسطی که از نظر روزی دارد، راضی باشد، خدا هم از او عمل صالحِ کم میخواهد و میگوید: همان واجباتت را انجام بده، «وَ مَنْ رَضِیَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْحَلَالِ»؛ و کسی که راضی به کم از حلال بشود، «خَفَّتْ مَئُونَتُهُ»؛ در دنیا مخارجش کم میشود و در راه زندگیاش دچار مشکل نمیشود. «وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللَّهُ دَاءَ الدُّنْیَا وَ دَوَاءَهَا»؛ و خدا دردهای دنیایی و داروهای آن دردها را به او نشان میدهد. «وَ أَخْرَجَهُ مِنْهَا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلَام»؛ و از دنیا سالم بیرون میرود.
آیا تغییر میکنیم یا نمیکنیم؟
غرضم این است که، ما فقط به سراغ خواستههای دنیایی خودمان میرویم و فکر نمیکنیم که برخورد آن با مسائل معنوی چگونه است؟ آیا حال من عوض میشود یا نمیشود؟ اعمالم تغییر میکند یا نمیکند؟
مأمون و امام هشتم(علیهالسّلام)
توسّلم به امام هشتم(علیهالسّلام) است. هرچه داریم از این خانواده و بهخصوص از امام هشتم(صلواتاللهعلیه) است. هم ابنبابویه و هم شیخمفید به اسناد مختلف و متعدّد از علیبنحسین کاتب نقل میکنند که: مأمون به عیادت امام هشتم(علیهالسّلام) آمد. البتّه در روایت دارد که به ایشان مختصر کسالتی عارض شده بود و برای مأمون فرصتی پیدا شد که خدمت حضرت برود.
میدانید که امام هشتم در بیت مأمون و نزد او بوده است. قبل از آنکه برود به یکی از مأموران خود سپرده بود که ناخنهایش را بلند کند و زیر ناخنهایش زهری را تعبیه کند. خدمت امام آمد در باغی که بود، مینشیند و به همان غلام دستور میدهد: برو و میوهای که انگور یا انار بوده را دانه کن. آن خبیث هم میآید و با ناخنش همۀ میوهها را آلوده میکند.
مأمون به امام هشتم(علیهالسّلام)رو میکند و میوه را تعارف میکند و میگوید: این را میل بفرمایید، برای شما خوب است. امام امتناع میکند. مأمون اصرار میکند امّا امام میفرمایند: بعداً میخورم. اینجا دیگر مأمون رو میکند و قسم میخورد که: به خدا، باید جلوی روی من این را بخوری. امام هشتم(علیهالسّلام) مختصری از دانههای میوه را تناول فرمودند. مینویسند: بلافاصله که حضرت تناول کردند، مأمون از جایش حرکت کرد و از حجره خارج شد. در روایت دارد،ابا صلت میگوید: بیرون رفتم و دیدم امام هشتم همینطور از زمین بلند میشود؛ یعنی در حدود پنجاه بار از زمین بلند شد. خدا میداند چه زهری بود و با امام هشتم چه کرد؟
پدر بر بالین پسر
بسیاری از ائمه ما را مسموم کردند و چند روزی طول کشید تا وفات کردند، امّا برای امام هشتم چند ساعت بیشتر طول نکشید. «یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ»؛ میگوید:حضرت مثل مار گزیده به خودش میپیچید. حضرت به من گفت: ابا صلت! برو ودرها را ببند و کسی را راه نده. امام بهبستر رفت و من در وسط حیاط مهموم و مغمومایستاده بودم. یک وقت دیدم که آقازادهای در بین حیاط است؛ تعجّب کردم؛ جلو رفتم و دیدم که شبیهترین مردم به خود آقا است.گفتم: من تمام درها را بسته بودم، شما از کجا وارد شدید؟ حضرت فرمود: آن قادری که مرا از مدینه در یک لحظه به طوس آورد، از در بسته هم میتواند وارد میکند. عرض کردم: شما که هستید؟ فرمود: من حجّت خدا بر شما هستم.
من محمدبنعلی، آمدهام تا با پدرِ مسموم، مظلوم و غریبم وداع کنم. یک وقت دیدم به سوی حجرۀ حضرت رفت، در را باز کرد و وارد شد. وقتی چشم امام هشتم به این آقازاده افتاد از جا حرکت کرد،او را در بغل گرفت و شروع به بوسیدن کرد. روال طبیعی هم همین را اقتضا میکند که هنگام جان دادن، پسر به سراغ پدر بیاید. امّا این خلاف معمول است که هنگام جان دادنِ پسر، پدر به سراغ او برود. وقتی صدای علیاکبر بلند شد، «یا اَبَتاه!عَلَیْکَ مِنِّی السَّلَامُ»؛ بابا! خداحافظ، من هم رفتم. امام حسین با عجله آمد و روی خاکها نشست، «وَ جَلَسَ عَلی التُّراب وَ اَخَذَ رَأسَهُ»؛ سرِ علی را از زمین بلند کرد و در دامن خود گذاشت؛ صورت خود را به صورت علی گذاشت، «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قالَ یا بُنَی»...