به گزارش گروه فرهنگی«خبرگزاری دانشجو»، تقی دژاکام از فعالان رسانهای در وبلاگ خود نوشت: شاید هیچ وقت در پای سخنرانیهای حاج آقا مجتبی تهرانی، آنقدر که آنشب شگفت زده شدم، تعجب نکرده بودم. اخلاق حاجی این بود که در درسهای اخلاق و مجالس عمومی (خصوصی را خبر ندارم)، بسیار بسیار بندرت اسم خاص به کار میبرد مگر استاد بزرگش امام خمینی را. شاید در کل این سالها من سه یا چهار بار اسم خاص از زبان ایشان شنیدم: شهید مطهری، شهیدمدنی، شهید صیاد شیرازی و آن شب: جلال آل احمد.
کسانی که با سیره علمای بزرگ و بخصوص حاج آقا مجتبی تهرانی آشنایی دارند میدانند در تجلیل از کسانی که روزی روزگاری سابقه نامطلوبی بویژه در حوزه دین و سیاست داشتهاند خیلی با احتیاط و سخت برخورد میکنند. حالا اگر طرف سوابق تودهای بودن داشته و به عنوان روشنفکر شناخته بشود و برخی روابط اجتماعی آنچنانی هم داشته باشد که دیگر هیچ!
آنشب حاجی فکر کنم بحث «محبت» و «ارادت» را مطرح میکرد و ناگهان بدون هیچ مقدمهای به نامه جلال به امام که در سفر حج نوشته بود اشاره کرد و دقایق طولانی در تجلیل از این نامه، این شیوه ابراز محبت و شخص جلال آل احمد سخن گفت. نفسم بند آمده بود اما حاجی همچنان میگفت و میگفت که کجا شما نمونه دیگری دارید که مریدی به مراد خودش اینچنین عرض ارادت بکند و تأکید میکرد روی بخشهایی مثل آنجا که جلال نوشته بود: کتاب «غربزدگی» را زیر چاپ جمع کردند، فدای سر شما!
اگر موافقید یک بار دیگر این نامه تاریخی را با هم مرور کنیم:
«مکه- روز شنبه 31 فروردین 1343- 8ذی حجه1383»
آیت اللها!
وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر الپرواز (!) بودند به سمت بیت الله. این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد.
اما این جا دوسه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیلهای کنم برای عرض سلامی بد نیست.
اول این که مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء- جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران- می گفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعهاند و از اخبار آن واقعه مولمه پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیون به آن سمتها گسیل بشود، هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
دیگر این که در این شهر شایع است که قرار بوده آیت الله حکیم امسال مشرف بشود، ولی شرایطی داشته که سعودیها دو تایش را پذیرفتهاند و سومی را نه. دوتایی را که پذیرفتهاند داشتن محرابی برای شیعیان در بیتالله و تجدید بنای مقابر بقیع و اما سوم که نپذیرفتهاند حق اظهار رأی و عمل در رؤیت هلال. به این مناسبت حضرت ایشان خود نیامدهاند و هیئتی را فرستادهاند گویا به ریاست پسر خود.
خواستم این دو خبر را داده باشم.
دیگر این که گویا فقط دو سال است که به شیعه در این ولایت حق تدریس و تعلیم دادهاند، پیش از آن حق نداشتهاند.
دیگر این که [کتاب] «غرب زدگی» را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان. زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما.
دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت. و توضیح این که چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفتهاند و نمی بایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان می کنم نشان داده باشم. مقدماتش در «غرب زدگی» ناقص چاپ اول آمده.
دیگر این که امیدوارم موفق باشید والسلام جلال آل احمد
بعد التحریر: «همچنانکه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. دیده شد که گاهی اعلامیهها و نشریاتی به اسم و عنوان حضرات در میآمد که شایستگی و وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت «صدر» میداند و هم اینجا مینویسم: تجریش- آخر کوچه فردوسی.والسلام»
اما نکتهای که برای من از این هم جالبتر بود، اظهارات رهبر عزیز انقلاب در جلسه دیدار انجمن قلم ایران با ایشان در اسفند ماه حدود ده سال پیش بود که ایشان در آن جلسه به تفصیل درباره «اهمیت و نقش روشنفکری» در بیداری و خیزش اجتماعی سخن گفتند و در این باره به نقش مهم و تأثیرات غیر قابل انکار کسانی چون جلال آل احمد و دکتر شریعتی در آگاهی مردم و آماده سازی جامعه برای انقلاب اسلامی اشاره و تأکید کردند که اگر این دو نبودند، انقلاب اسلامی به این شیوه به پیروزی نمیرسید!
حضرت آیت الله خامنهای البته سالها پیش از این سخنرانی، در یادداشت مفصل چهار پنج صفحهای خود به چند پرسش درباره جلال جواب داده و از جمله همین نکته را یادآور شده و نوشته بودند:
-به نظر من سهم جلال [در پیروزی انقلاب اسلامی ایران] بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی از «فهمیدن» و «شناختن» شروع میشود. روشنفکر درست، آن کسی است که در جامعه جاهلی، آگاهیهای لازم را به مردم میدهد و آنان را به راهی نو میکشاند و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است، با طرح آن آگاهیها، بدان عمق میبخشد. برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعه خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند؛ ثانیاً آن «راه نو» را درست بفهمد وبدان اعتقادی راسخ داشته باشد؛ ثالثاً خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است که میشود: «العُلَماءُ وَرَثَةُ الانبیاء».
آل احمد، آن اولی را به تمام وکمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دومی و سومی هم بی بهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملت که به سوی انقلابی تمام عیار پیش میرود، نعمت بزرگی است. او حداقل یک نسل را آگاهی داده است و این برای یک انقلاب، کم نیست.
شاید هیچ کس – از دوست و دشمن – در این تردید نداشته باشد، بارزترین ویژگی جلال این بود که زبان حقگو و آزادهای داشت و بی ملاحظه و محافظه کاری سخن میگفت و از هیچ کس ترسی نداشت. این به دلیل این بود که جلال خودش را به چرب و شیرین هیچ دولتی و هیچ مقامی آلوده نکرد تا دهانش بسته بماند و قدرت انتقاد و اعتراض را از او بگیرد. در این مورد شاید ذکر خاطرهای از او نقل بد نباشد: «یکی از دانشجویانش، سر کلاس اجازه گرفت تا نکتهای بگوید. جلال اجازه داد. دانشجو گفت: شنیدهام که از طرف دولت انگلستان 250 هزار تومان به شما داده شده است که به جزیره خارک بروید و آن منطقه را برای صدور نفت، مناسب اعلام کنید. ظاهراً شما پس از دیدار و بررسی، اعلام کردهاید که چنانچه چنین کاری بشود، نسل آهوانی که در آنجا هستند از بین خواهد رفت و در هر صورت به صادرات کشور لطمه وارد میشود. میگویند شما مبلغ مزبور را نگرفتهاید و آنچه به نظرتان صحیح میرسیده است را بدون واهمه اعلام کردهاید آیا صحت دارد؟و جلال در جواب گفته بوده است: من تا 250 هزار تومان را امتحان دادم، اما معلوم نبود اگر یک میلیون تومان میدادند که میتوانستم ویلایی در کنار دریای مدیترانه خریداری کنم، میتوانستم از آن صرف نظر کنم!».
البته جلال یک ویژگی بارز دیگر هم داشت و آن اینکه همیشه در حال تکاپو برای «شدن» و «پیدا کردن حقیقت» بود. اولی، روز به روز سیر انفسی او را تکمیل میکرد به گونهای که در سالهای آخر عمر، از کم توجهی به دین و مذهب به اعتقاد عمیق و این بار قلبی به مکتب رسید و حتی احکام شرعی و نماز خود را هم با دقت و توجه میخواند و دومی سیر آفاقی او را و باعث شد در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی به بالاترین حد از تحلیل و درک و شعور برسد.
دکتر غلامرضا امامی میگوید: «در اولین جلسهای که شریعتی به دیدن جلال آمد، پس از اینکه آل احمد به تفصیل درباره اینکه آینده سیاسی و اقتصادی جهان در دست چین خواهد بود سخن گفت، رو کرد به شریعتی و گفت: «آقای دکتر! همان طور که فکر میکنم آینده سیاسی جهان در دست چین است، به همان روشنی میبینم که این حکومت [شاه]، سقوط میکند». دکتر پرسید: «شما چه دلیلی برای سقوط حکومت دارید؟». جلال گفت: « مذهب شیعه اثنا عشری، مذهب رسمی این مملکت است و در متمم قانون اساسی، پنج تن از علما باید این قوانین را تصویب کنند. معنا ندارد که مملکت، مذهب شیعه اثنا عشری باشد و مرجع تقلیدش [امام خمینی] تبعید باشد. بالاخره مردم از خودشان میپرسند این چه کشوری است؟ مثل ترکیه، قید مذهب را بردارید و بگویید که ما یک کشور لائیک هستیم؛ وگرنه به این شکل معنا ندارد».
جلال به همت حسادت و البته تیزبینی دشمنان و بیشتر از آن غفلت دوستان، همچنان پس از سه و نیم دهه از انقلاب اسلامی ایران ناشناخته مانده است و نسل جوان و حتی میانسال کشورمان چیز زیادی از او نمیدانند. رهبر عزیزمان سالها پیش در همان پاسخ مفصل به پرسشهای شمس آل احمد درباره جلال، نوشته بود:
-مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست؛ شمایی که او را میشناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند؛ همیشه بودند، تا آخر بودند. چشم و دل مردم (و نه خواص) از آنها پُر است و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر میماند... افسوس»!